جدول جو
جدول جو

معنی بدالحان - جستجوی لغت در جدول جو

بدالحان(بَ اَ)
بدآواز. ناخوش آواز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبدالحسن
تصویر عبدالحسن
(پسرانه)
بنده حسن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالبان
تصویر بالبان
(پسرانه)
نوعی پرنده شکاری (نگارش کردی: باهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الحان
تصویر الحان
لحن ها، آواز خوش ها، فحوای کلام، آهنگ کلام ها، جمع واژۀ لحن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالان
تصویر بالان
دهلیز خانه، دالان، برای مثال یکی را سد یاجوج است باره / یکی را روضۀ خلد است بالان (عنصری - ۲۶۹)، دام، تله
نمو کننده، در حال نمو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوالحزن
تصویر بوالحزن
دارای حزن، محزون، اندوهگین، مایۀ حزن و اندوه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ فارسی صالح: یکی از جملۀ صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسائی را در دوزخ. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 12هزارگزی باختری سی سخت، 13هزارگزی باختر اتومبیل رو سی سخت به شیراز. کوهستانی، سردسیر، مالاریائی، سکنه 120 تن. آب آن از رود کبک کیان، محصول غلات، برنج، پشم، لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی زنان قالی، جوال، جاجیم بافی. راه مالرو. ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. در 36هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو بادامستان به زیتی در جلگه واقعست. هوایش سرد و دارای 128 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری بختیاری سخن میگویند. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بِ نِ)
بصیغۀ تثنیه، دو بداد که بر پشت ستور بندند تا ریش نگردد. (ناظم الاطباء). هر دو طرف زین و کوسۀ (ظ:کوهۀ) اسپ. بدیدان. (کشف اللغات از آنندراج). و رجوع به بداد شود، برای آن. به خاطر آن. بسبب آن. به آن سبب. تا آنکه:
که افراسیاب آن بداندیش مرد
بسی پند بشنید و سودش نکرد
بدان تا چنین روزش آید بسر
شود پادشاهیش زیر و زبر.
فردوسی.
نه بگریست بر وی کسی هیچ زار
بدان کش بدی بود آیین و کار.
فردوسی.
به مصر اندرون بود یکسال شاه
بدان تا بیاسود شاه و سپاه.
فردوسی.
همی خواهداز شاه ایران نبرد
بدان تا کند روز ما پر ز گرد.
فردوسی.
بدان زایند مردم تا که میرند
بدان کارند تابکنند دارا.
(از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
ذوالقرنین بدان گفتند او را که دو گیسو بر پشت فروگذاشته بود. (مجمل التواریخ). و رجوع به آن شود.
- بدانسان (به + آن + سان) ، بدانگونه. چنان. (یادداشت مؤلف) :
به بهمن چنین گفت بر دست راست
بیارای جایش بدانسان که خواست.
فردوسی.
تهمتن گز اندر کمان راند زود
بدانسان که سیمرغ فرموده بود.
فردوسی.
- بدانگونه (به + آن + گونه) ، به آن گونه. به آن طور. (از آنندراج). بدانسان. چنان. (یادداشت مؤلف).
- بدانگه (به + آن + گه) ، آن زمان. آن وقت. (یادداشت مؤلف) :
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
بوشکور
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
بی حیا. بی ادب و گستاخ. بی شرم.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان کزاز علیا بخش سربند شهرستان اراک که در 3 هزارگزی باختر آستانه و 3 هزارگزی راه مالروی عمومی واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 495 تن سکنه، آب آنجا از قنات و رود خانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بن شن و انگور و شغل مردمش زراعت و گله داری و قالیبافی است. از شازند بدانجا میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، خوابگاه، بستر خواب
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ایست در مازندران، رابینو گوید: بعد از مرگ سلطان تکش بسال 596 هجری قمری شاه اردشیر در مازندران قلعه های بالمان و جهینه وتمام حدود از گرگان تا ری و دژ فیروزکوه را تسخیر کرد، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 175)، بستر، خوابگاه، و رجوع به بالینگاه شود:
هیون رونده ز ره ماند باز
به بالینگه آمد سرم را به ناز،
نظامی،
یکی بالینگهش رفتی یکی جای
یکی دامنش بوسیدی یکی پای،
نظامی،
به بالینگه خسته آمد فراز
ز درع کیانی گره کرد باز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قریه ای است در نواحی دینور، گفته اند میانۀ بالوان و بالوانه که آن هم در نواحی دینور است، چهارفرسخ است. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صورتی یا تلفظی از بالکان و آن شبه جزیره ای است در جنوب شرقی اروپا و شمال دریای مدیترانه که دولتهای یونان و یوگسلاوی و آلبانی را تشکیل میدهد، رجوع به بالکان شود
لغت نامه دهخدا
شبه جزیره بالکان، یکی از سه شبه جزیره معروف جنوب اروپا و شرقی ترین آن است که به کوهستان کارپات در مرکز اروپا منتهی میشود. دریاهای آدریاتیک و یونین در غرب، دریای مدیترانه در جنوب و دریای آرشیپل و مرمره و دریای سیاه در شرق آنرا احاطه کرده اند. (ظاهراً این نام از کلمه بالکان (بلخان ترکی به معنی کوه گرفته شده است). این شبه جزیره سرزمینی کوهستانی است، کشورهای سمت شمالی آن اتریش و مجارستان است و از طرف شمال شرقی به روسیه محدود میشود، این شبه جزیره بین 36/30 درجه و 47/30 درجۀ عرض شمالی و 15/20 درجه و 29/40 درجۀ طول شرقی از نصف النهار گرینویچ قرار گرفته است و در حدود پانصدهزار کیلومترمربع وسعت دارد. جلگه های معروف سالونیک و تسالی در این شبه جزیره قرار گرفته است.
بزرگترین رودی که از شبه جزیره بالکان میگذرد دانوب است. آب و هوای قسمت شمالی این شبه جزیره متغیر و در تابستان بسیار گرم و در زمستان بسیار سرد است، اغلب کوهستانهای آن از برف پوشیده میشود، اما سواحل جنوبی و غربی دارای هوای معتدل و تا حدی مدیترانه ای است. محصول عمده دشتهای رومانی و بلغارستان و سالونیک غلات و حبوبات است، و در سواحل جنوبی مرکبات و لیمو و زیتون و بادام و انجیر به دست می آید. جنگلها و مراتع آن برای پرورش حیوانات و گوسفند و خصوصاً اسب بسیار مساعد است. ساکنان این شبه جزیره مرکب از بلغاری و ترک و رومانی و صربی و یونانی و اسپانیایی و ارمنی و عده ای از کولی ها میباشند و از نظر مذهب بیشتر ارتودوکس و کاتولیک و پروتستان و یهودی و ارمنی و مسلمان هستند. سابقاً رومانی و صربستان و یونان معروفترین کشورهای این شبه جزیره بودند، قسمت شرقی و شمال شرقی آن متعلق به دولت ترکیه است و شهر معروف استانبول در آن قرار دارد و در حال حاضر، این شبه جزیره، یونان و آلبانی و یوگسلاوی و بلغار و ترکیۀاروپا را تشکیل میدهد. ناحیه اپیر و ایلبری امروز به بسنی و قره طاغ معروف است، میسیه نیز به یوگسلاوی و بلغارستان تبدیل شده و رومانی نیز نام قسمتی از آن است. قسمت شمال غربی آن ترانسیلوانیا و مجارستان است. تراکیه و مقدونیه و تسالی امروز جزء یونان است. گویا نخستین قومی که در این نواحی سکونت یافتند پلاسک ها بوده اند و سپس اسکیت ها در آنجا سکونت کرده اند پس از آن اقوام هلن در سرزمین یونان مستقر شدند و با ساکنان محلی درآمیختند. در قرون وسطی، هون ها به این سرزمین روی آوردند و بر اکثر نقاط آن تسلط یافتند. مدتها قسمت عمده این سرزمین در تسلط دولت عثمانی بود، در زمان سلطان اورخان غازی، عثمانیان (بسال 759 هجری قمری) به بالکان پانهادند و در عرض 30 سال این سرزمین به تسخیر آنان درآمد و ایلدرم بایزید بر قسمت عمده آن خاک تسلط یافت. در 857 هجری قمری سلطان محمد ثانی استانبول را فتح کرد و امپراطوری روم را در این سرزمین از میان برد. در زمان سلطان سلیمان قانونی ترانسیلوانیا و مجارستان بتصرف عثمانی درآمد و تا وینه پیشرفت کردند و قریب پانصد سال این استیلا ادامه داشت. در 1245 هجری قمری صربستان مستقل شد و سال بعد یونان استقلال یافت و سرانجام جنگ 1294 هجری قمری عثمانی با روسیه روی داد و به قرارداد برلین منجر شد، رومانی و صربستان و قره طاغ رسماً استقلال یافتند و بلغارستان و بسنی در اختیار اتریش قرار گرفت و تسالی را هم به یونان دادند و فقط نواحی استانبول در اختیار عثمانی باقی ماند. آنگاه پس از جنگ بین الملل اول به ممالک یوگسلاوی و آلبانی و بلغار و یونان و قسمت ترکیۀ اروپا تفکیک شد. نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 تحت عنوان بالقان و ایران باستان پیرنیا ص 691 و 1190 و 1192 و 1708 و 2067 و 2079 و 2478 شود، افزوده شونده. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 992) ، تنومند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ حُ سَ)
ده کوچکی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتر. واقع در 64هزارگزی جنوب خاوری شوشتر کنار شوسۀ مسجدسلیمان به اهواز. 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بادلین (کتاب خانه بادلیان)، نام کتاب خانه معروفی است در اکسفرد (انگلستان) که توسط سر تامس بادلی در 1595 میلادی بنیادنهاده و در 1602 افتتاح شد و آن دارای نسخ بسیار قدیم و معتبر است و اته دانشمند بنام آلمانی فهرستی برای آن تألیف کرده است
لغت نامه دهخدا
(بُلْ حَ زَ)
مأخوذ از تازی. محزون و اندوهگین و ملول. (ناظم الاطباء) :
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بُلْ حَ سَ)
کنیت حضرت علی (ع). (غیاث) (آنندراج). حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام. (ناظم الاطباء) :
یکی مشکلی برد پیش علی
که تا مشکلش را کند منجلی
شنیدم که شخصی در آن انجمن
بگفتا چنین نیست یا بوالحسن.
سعدی.
و رجوع به علی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیونانی حشیشی است گرم و خشک و آنرا بعربی کف الکلب خوانند. (برهان قاطع) (از آنندراج). بدسغان بدشغان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معرب از بذستکان فارسی و آن گیاهی است شبیه ببردی و زردرنگ ذهبی و باریکتر از بردی و از آن نرمتر و منبت او نیزارها و در آبهای ایستاده و اهل زنج دست برنجن از آن می سازند و گویند در آذربایجان بسیار است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بداشقان. باشغان. بدکشان. قاتل ابیه. (از مخزن الادویه). بدسکان. بذسقان. بدسقان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدسغان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دو خاندان است، نخستین از اولاد بدیل بن ورقاء خزاعی و دیگری از اولاد بدیل بن محمد بن اسدحرشی، چند فاضل و دانشمند از این دو خاندان برخاسته. (از تاریخ بیهق ص 135). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الحان
تصویر الحان
جمع لحن، آواهای خوش، آوازها، آهنگها، آوازهای خوش، نغمه های دلکش
فرهنگ لغت هوشیار
خداوند (امر یا صفت) نیکو (کینه اشخاص قرار گیرد گاه بصورت عام و شخص نامعین استعمال شود) : (گفت ای ایبک بیاور آن رسن تا بگویم من جواب بوالحسن) (مثنوی)، اسم خاص) کینه علی بن ابی طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوالحزن
تصویر بوالحزن
محزون اندوهگین: (اندک اندک آب بر آتش بزن تا شود نار تو نور ای بوالحزن خ) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
راهرو سر پوشیده، کوچه سر پوشیده، دهلیز خانه. محل میانه خالی و درب کوچه، دهلیز که مابین دو در باشد، کریدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادلجان
تصویر بادلجان
بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
دهلیز خانه. بالنده، در حال بالیدن در حال نمو کردن، نمو کننده، بالنده، فزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلحاظ
تصویر بدلحاظ
گستاخ، بیشرم، زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد لحاظ
تصویر بد لحاظ
بد برخورد بی حیا بی ادب بی شرم گستاخ پررو، زشت ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحان
تصویر الحان
جمع لحن، آوازها، نغمه های دل انگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالان
تصویر بالان
دهلیز خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالان
تصویر دالان
راهرو سرپوشیده، کوچه سر پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالان
تصویر دالان
تونل
فرهنگ واژه فارسی سره