جدول جو
جدول جو

معنی بداقبال - جستجوی لغت در جدول جو

بداقبال
(بَ اِ)
بدبخت. تیره بخت. مقابل خوش اقبال
لغت نامه دهخدا
بداقبال
ادبار، بداختر، بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی دولت، تیره بخت، تیره روز، شوربخت، نگون بخت
متضاد: خوش اقبال، خوش شانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقبال
تصویر اقبال
(دخترانه و پسرانه)
خوشبختی، سعادت، در باور مردم آنچه باعث خوشبختی شود، بخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلنداقبال
تصویر بلنداقبال
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، ایمن، بلندبخت، بختیار، نیکوبخت، مستسعد، اقبالمند، صاحب اقبال، خجسته طالع، صاحب دولت، جوان بخت، طالع مند، نیک اختر، خجسته فال، سعید، خوش طالع، فرخنده بخت، شادبخت، مقبل، فرخنده طالع، فرّخ فال، سفیدبخت، نکوبخت، خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
رو آوردن دولت، بخت، طالع، روی آوردن، پیش آمدن و روی آوردن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو اِ)
جوان بخت:
نواقبالی برآرد دست ناگاه
کند دست دراز از خلق کوتاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روی به چیزی آوردن. (ترجمان القرآن). پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقیض ادبار. (ناظم الاطباء).
- اقبال کردن، روی آوردن. متوجه شدن. (ناظم الاطباء) : بر آنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است اقبال کنم. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در تداول فارسی زبانان، دولت و قوت طالع و این گویا از معنی سعادتمند شدن اخذ شده باشد و بلند از صفات اوست و بصلۀ با و از هر دو مستعمل. (آنندراج). خوشبختی. (یادداشت مؤلف). در تداول فارسی، بهره مندی و نیک بختی و برومندی و نیک اختری و خوشنودی و پذیرائی و شهرت و نیکنامی. برکت. سعادت. (ناظم الاطباء) :
هر آنکسی که نباشد به اخترش اقبال
بود همه هنر او بخلق نامقبول
شجاعتش همه دیوانگی فصاحت حشو
سخا گزاف و کریمی فساد و فضل فضول.
ابوالعباس.
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
از گوشۀ چار بالش تو
اقبال بسالیان نجنبد.
خاقانی.
هر زمان این شاهباز ملک را
ساعد اقبال مأوا دیده ام.
خاقانی.
مرادش با سعادت رهسپر باد
ز نو هر روزش اقبالی دگر باد.
نظامی.
باقبالش دل استقبال دارد
چو هست اقبال کار اقبال دارد.
نظامی.
هین غذای دل بده از همدلی
روبجو اقبال را از مقبلی.
مولوی.
گرش حظ و اقبال بودی و بهر
زمانه نراندش ز شهری بشهر.
سعدی.
چون همایم سایه ای بر سر فکن
تا در اقبالت شوم نیک اختری.
سعدی.
ز اقبال غمت زینگونه شادم
که هیچ از شادی کس نیست یادم.
میرخسرو (از آنندراج).
بوسه ها بر دست خود داده ست معمار ازل
تا باقبال بلند آن طاق ابرو بسته است.
صائب.
- اقبال داشتن، پیش آمدگی در کارها داشتن و خداوند بخت و طالع نیک بود. (ناظم الاطباء).
، نور گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرفتن روشنائی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) : بر ضمیر خورشیداقتباس سخن شناس... مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر) ، فراگرفتن علم. (تاج المصادر بیهقی). دانش گرفتن. (ناظم الاطباء). گرفتن علم. (ترجمان القرآن). علم آموختن از کسی. (آنندراج) ، دانش دادن، فایده گرفتن، فایده دادن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) اندکی از قرآن یا حدیث در عبارت خود آوردن بی اشارت. (غیاث اللغات از کنزاللغات) (آنندراج). و جایز است تغییر آن برای وزن شعر یا امری دیگر. (آنندراج). اقتباس آن است که نثر یا نظم متضمن گردد چیزی از قرآن یا حدیث را چون:
و ان تبدلت بنا غیرنا
فحسبنا اﷲ و نعم الوکیل.
؟ (از تعریفات).
ایام، خط بگرد رخ دلستان کشید
لم تفلحوا بناصیۀ انس و جان رسید.
خاقانی (از آنندراج).
نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف
قل لهم ان تنتهوا یغفر لهم ما قد سلف.
خاقانی (از آنندراج).
دراین بیت، الذین کفروا را به لفظ لهم بدل کرده است. (آنندراج).
- اقتباس کردن، ازکسی فایده و دانش گرفتن و پیروی او در دانش و علم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از بلوکات قزوین در راه قزوین زنجان و جمعیت آن با بلوک بشاریات 10000 تن است و عده قرای هر دو بلوک 97 تن است، به بدیهه گفتن سخن را. ارتجال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عباس اقبال آشتیانی. محقق و مورخ ایرانی. (ولادت 1314 هجری قمری و وفات 1334 هجری شمسی). وی در آغاز جوانی شاگرد درودگر بود و سپس به تحصیل پرداخت و دورۀ دارالفنون را بپایان رسانید و به معاونت کتاب خانه معارف انتخاب گردید. آنگاه در دارالفنون بتدریس پرداخت و بعدها به معلمی مدارس نظام، مدرسه علوم سیاسی و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال 1304 هجری شمسیبه منشی گری هیئت نظامی ایران به پاریس رفت و در آنجا به تحصیل ادامه داد و به اخذ درجۀ لیسانس از سربن نایل آمد و در آن شهر با علامه محمّد قزوینی آشنایی یافت و از محضر وی استفاده کرد. پس از بازگشت به ایران به سمت استادی دانشگاه و عضویت فرهنگستان انتخاب شد و سپس به سمت نمایندۀ فرهنگی ایران در ترکیه و ایتالیا به شهر رم رفت و در آنجا اقامت گزید و در آنجا در سن 59 سالگی درگذشت. جنازه او را به تهران حمل کردند. وی در 1324 مجلۀ ’یادگار’ را تأسیس کرد که پنج دورۀ آن منتشر شده. از آثار وی: ’تاریخ مغول ’’وزراء سلاجقه’. ’خاندان نوبختی’، تصحیح ’عتبهالکتبه’، تصحیح ’سمط العلی’، تصحیح ’مجمع التواریخ’، ترجمه ’سه سال در دربار ایران’ تألیف دکتر فوریه، ترجمه ’یادداشتهای ژنرال تره زل’، ترجمه ’مأموریت ژنرال گاردان در ایران’، تصحیح ’ترجمه فارسی محاسن اصفهان’، تصحیح ’بیان الادیان’، و تصحیح ’تبصره العوام’، راباید نام برد. وی در تحقیقات تاریخی و ادبی روش عالمانه ای دارد. (از فرهنگ فارسی معین). از مرحوم عباس اقبال آشتیانی آثار چاپ نشده ای نیز باقی مانده که درکتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران مضبوط است. از این نوع آثار می توان دو کتاب تاریخ مختصر ادبیات ایران و تاریخ جواهر در ایران را نام برد که از دومی قسمت پیش از اسلام در 82 ورق و از قسمت مربوط به بعد از اسلام فقط 9 صفحه به خط اقبال در دست است. کتاب تاریخ جواهر در ایران در جلد 9 نشریۀ فرهنگ ایران زمین چاپ شده است. همچنین متن تصحیح شده ای از چند کتاب به این شرح از او باقی است: مثنوی ورقه و گلشاه، اثر عیوقی - سیره شیخ کبیر تألیف ابوالحسن الدیلمی - الرساله الثانیه تألیف مسعربن مهلهل - با حواشی و یادداشت هایی از اقبال و محمد قزوینی - رساله در فن انشاء، از معین الدین محمد بن عبدالخالق میهنی و تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیرالدین طوسی. رجوع به مقدمۀ مجموعۀ مقالات عباس اقبال آشتیانی چ دکتر دبیرسیاقی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
روی به چیزی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
((اِ))
روی آوردن، پیش آمدن، روی آوردن بخت، نیکبختی، بهروزی، بخت، طالع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
بخت
فرهنگ واژه فارسی سره
ادباری، بدبختی، بدشانسی، تیره بختی، تیره روزی، شوربختی، نگون بختی
متضاد: خوش شانسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدحال، بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناخوش احوال
متضاد: سالم، سرحال، قبراق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اختر، بخت، بهروزی، دولت، شانس، طالع، نوبت، نیکبختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد