بداخلاق (بَ اَ) تندخوی. بدخوی. بدکار: کآن بداخلاق بیمروت را سنگ بر سر زدن سزاوار است. سعدی (صاحبیه) ادامه... تندخوی. بدخوی. بدکار: کآن بداخلاق بیمروت را سنگ بر سر زدن سزاوار است. سعدی (صاحبیه) لغت نامه دهخدا
بداخلاق ((~. اَ)) تندخو، خشمگین، مقابل خوش اخلاق ادامه... تندخو، خشمگین، مقابل خوش اخلاق تصویر بداخلاق فرهنگ فارسی معین
بداخلاق بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کج خلق، ناخلفمتضاد: خوش اخلاق، خوشخو ادامه... بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کج خلق، ناخلفمتضاد: خوش اخلاق، خوشخو فرهنگ واژه مترادف متضاد