جدول جو
جدول جو

معنی بدآموخته - جستجوی لغت در جدول جو

بدآموخته(بَ تَ / تِ)
آنکه بد تعلیم شده.
- بدآموخته شدن، تعلیم بد و زشت شدن. بد عادت شدن.
- بدآموخته کردن، تعلیم بد و زشت کردن بد عادت کردن و رجوع به بدآموختن شود، نمدپاره ای که بر پشت ستور پشت ریش بندند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آموخته
تصویر آموخته
یادگرفته، تعلیم گرفته، آنچه کسی یادگرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَ لَ)
بد و زشت تعلیم دادن:
بپروردشان از ره بدخویی
بیاموختشان کژّی و جادویی...
ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
عمل بد آموختن. رجوع به بد آموختن شود، فروختن چیزی را بمعاوضه. (منتهی الارب). بمعاوضه فروختن. مباده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آمیخته. رجوع به آمیخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
متعلم. فراگرفته. آموخته. رجوع به آموخته و آموختن شود، آموزانده. یادداده. آموخته
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
نیاموخته. یاد نگرفته، نافرهخته، توسن. غیر مأنوس. ناآمخته. نامعتاد. رام ناشده
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
آمخته. یادگرفته. متعلّم، فرهخته. مؤدّب، مدرّب. دست آموز. رام شده. مأنوس. مربّی ̍. خوگر. خوگرفته. معتاد:
وزآن پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران همه یوزدار...
پلنگان و شیران آموخته
بزنجیر زرین دهان دوخته.
فردوسی (از فرهنگ نویسان).
روان گرد بر گرد اسپرغمی را
تذروان آموخته ماده و نر.
فرخی.
- آموخته شدن، خو گرفتن. عادت کردن. معتاد شدن.
- آموخته کردن، دست آموز کردن. عادت دادن به.
- مثل گنجشک آموخته، سخت مأنوس.
، آمیخته
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد آموختن
تصویر بد آموختن
بد تعلیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآموخته
تصویر ناآموخته
تعلیم نگرفته، غیرمودب، عادت ناکرده، رام نشده مقابل آموخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموخته
تصویر آموخته
یاد گرفته، متعلم یاد گرفته، متعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموخته
تصویر آموخته
((تِ))
یاد گرفته، تعلیم گرفته، مؤدب، فرهیخته، عادت کرده، دست آموز، مطیع
فرهنگ فارسی معین
امی، بی سواد، عامی
متضاد: ملا
فرهنگ واژه مترادف متضاد