جدول جو
جدول جو

معنی بخنوه - جستجوی لغت در جدول جو

بخنوه
(بَ نَ وَ / بُ)
برق و آن درخشندگی است که بیشتر بوقت باریدن بهم می رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) : الاکتلال، درخشیدن بخنوه. (تاج المصادر بیهقی از مؤلف). الومیض، الومض، الومضان، درخشیدن بخنوه. (تاج المصادر بیهقی از مؤلف). المصوع، درفشیدن بخنوه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی از یادداشت مؤلف). و رجوع به بخنو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنوه
تصویر بنوه
بنو، خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخنو
تصویر بخنو
تندر، رعد، برای مثال چون به بانگ آید از هوا بخنو / می خور و بانگ رود و چنگ شنو (رودکی - ۵۴۶)، هر چیز غرنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نو نَ / نِ)
رعد و برق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
واحد بخو، یک رطب ردی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ/ نُو)
رعد. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی نخجوانی). تندر. (فرهنگ رشیدی) :
چون ببانگ آید از هوا بخنو
می خور و بانگ چنگ و رود شنو.
رودکی.
عاجز شود از اشک و غریومن
هر ابر بهار گاه با بخنو.
رودکی.
ز رشک کلک تو ناله کند ابر
که خلقش نام کردستندبخنو.
فخری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به مواد بعد شود.
، نافۀ مشک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ / بَ)
مطلق خرمن را گویند اعم از خرمن غله و کاه و غیره. (برهان) (از آنندراج). خرمن و تودۀ غلۀ نکوفته. (ناظم الاطباء). رجوع به بنو شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
پلیدی مردم و ستور و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، فرجه در کازه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخنو
تصویر بخنو
رعد، غرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوه
تصویر بنوه
پسری، فرزند خواندگی خرمن غله و کاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوه
تصویر خنوه
پلیدی سرگین پلیدی، شکاف شکاف کلبه و کپر
فرهنگ لغت هوشیار