جدول جو
جدول جو

معنی بخص - جستجوی لغت در جدول جو

بخص
(بَ خِ)
پستان بسیارگوشت و بسیاررگ، پدراندر. شوهر مادر. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ناپدری. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
بخص
(بُ)
جمع واژۀ ابخص و بخصاء. (ناظم الاطباء). رجوع به مفرد کلمه شود
لغت نامه دهخدا
بخص
(بَ خَ)
گوشت پیش پا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشت پای. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بخص
(اِ)
برکندن چشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکندن چشم کسی را. (آنندراج). چشم برکندن. (المصادرزوزنی) ، برقع کوتاه، کلاه کوچک و چادرمانندی که بر بن گردن ملخ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخنک. (از منتهی الارب)
ابخص گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). روییدن گوشت پاره در بالا یا در پایین چشم. (ازاقرب الموارد). پشت چشم برآمده شدن. چشم برکردن. (تاج المصادر بیهقی) : بخصت عینه، مبتلا به بخص گردید چشم او. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابخص و بخصاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخص
تصویر اخص
خاص تر، ویژه تر، گزیده تر، ویژه، گزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخت
تصویر بخت
بهره، نصیب، طالع، اقبال، شانس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخش
تصویر بخش
بهره، حصه، نصیب، قسمت، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد مثلاً بخش امور مالی،
قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانند آنکه دارای استقلال نسبی است،
در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود،
قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین،
در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای
بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارع بخشیدن، سرنوشت
بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیل بودن، زفتی، خست
فرهنگ فارسی عمید
(بِ خُ)
مخصوصاً. خصوصاً. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنی که در چشم خانه وی گوشت پاره ای رسته باشد. ج، بخص. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخص و ابخص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیز نگریستن، برگردیدن پلکها. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
سطبرپلک. ستبر پلک چشم. (مهذب الاسماء). مردی که در چشم خانه وی گوشت پاره ای رسته باشد. مؤنث: بخصاء. ج، بخص
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ)
ضخیم و کلفت و گوشتی و جسیم. (ناظم الاطباء). ضخیم و بسیارگوشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخص
تصویر شخص
کالبد مردم و جز آن وتن او، هیکل، اندام های آدمی بتمامه اشخاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبص
تصویر خبص
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی است که بر پوست بدن بوجود میاید و جاجا سفید میگردد از رنگ بدن سپیدتر، یا پیسی اندام از فساد مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهص
تصویر بهص
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
خوشا (براو)، خوشا براو (شاد پروبال او بخاله تا امام جمله آزادان شد او (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخت
تصویر بخت
طالع، اقبال، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخر
تصویر بخر
اسکنج گند دهان سکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش
تصویر بخش
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخس
تصویر بخس
کم واندک، ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخع
تصویر بخع
خود کشی، چاه کندن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخق
تصویر بخق
پیس چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبخص
تصویر تبخص
تیز نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخن
تصویر بخن
دراز بالا بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
سختی تنگی تنگی گرفتاری. یا حیص و بیص تنگی و گرفتاری گیر و دار کشاکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعص
تصویر بعص
لاغر شدن، اضطراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویژه تر گزیده تر خاص تر مخصوص تر ویژه تر گزیده تر. خالص کردن ویژه کردن ویژه داشتن بی آمیغ گردانیدن، دوستی خالص داشتن خلوص نیت داشتن عقیده پاک داشتن ارادت صادق داشتن، آن است که سالک در عمل خود شاهدی جز خدا نطلبد. فضیل بن عیاض گفته: (ترک عملی بخاطر مردم (ریا) و بجاآوردن بخاطرآنان (شرک) است و (اخص) خص یافتن ازین دو است. توضیح فرق اخص و صدق. صدق اصل است و خص فرع و تابع آن، اخص پس از دخول در عمل شروع میشود. یا طبق اخص. پاکی نیت و ارادت صادقانه: (هر چه داشت در طبق اخص نهاد و به وی تقدیم کرد) یعنی با کمال خلوص نیت و دلبستگی صادقانه هر چه داشت در اختیار او گذاشت. یا اخص عمل. پاکدلی در کار. یا کلمه اخص. اله االله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخم
تصویر بخم
منحنی، خمیده، خم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخت
تصویر بخت
اقبال، شانس، طالع، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره