جدول جو
جدول جو

معنی بخص

بخص
(اِ)
برکندن چشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکندن چشم کسی را. (آنندراج). چشم برکندن. (المصادرزوزنی) ، برقع کوتاه، کلاه کوچک و چادرمانندی که بر بن گردن ملخ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخنک. (از منتهی الارب)
ابخص گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). روییدن گوشت پاره در بالا یا در پایین چشم. (ازاقرب الموارد). پشت چشم برآمده شدن. چشم برکردن. (تاج المصادر بیهقی) : بخصت عینه، مبتلا به بخص گردید چشم او. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابخص و بخصاء شود
لغت نامه دهخدا