جدول جو
جدول جو

معنی بخشینر - جستجوی لغت در جدول جو

بخشینر
(پسرانه)
سخی، بخشنده، سخاوتمند (نگارش کردی: بهخشنهر)
تصویری از بخشینر
تصویر بخشینر
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخشین
تصویر بخشین
(دخترانه)
عفو کردن (نگارش کردی: بهخشین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، دست پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
عطا شده، مبذول، موهوب
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشدار
تصویر بخشدار
دارنده بخش، کسی که امور یک بخش را تحت نظر فرماندار اداره میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
بخت آور، خوش طالع، دولتمند، جوان بخت، نیک اختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
(پسرانه)
خوشبخت، خوش اقبال، استاد رودکی در موسیقی، کسی که شانس و اقبال با او یار است، تخلص شاعر کرد (کردی: بهختیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
داده، عطاشده، عفوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
بیشترین مقدار چیزی، بیشترین مقدار ممکن، حداکثر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
کسی که بخت با او یار باشد، خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، طالع مند، سفیدبخت، خوش طالع، مقبل، جوان بخت، اقبالمند، سعید، بلنداقبال، نیکوبخت، ایمن، فرّخ فال، شادبخت، نکوبخت، فرخنده طالع، خجسته طالع، نیک اختر، خجسته، فرخنده بخت، صاحب دولت، مستسعد، صاحب اقبال، بلندبخت، خجسته فال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
((بَ دِ))
عطا شده، عفو شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
کسی که از جانب وزارت کشور امور یک بخش را تحت نظر فرماندار ادراه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
((بَ))
با اقبال، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
((بِ نِ یا نَ))
بیشترین مقدار ممکن
فرهنگ فارسی معین
کارمند وزارت کشور که چند دهستان را اداره می کند و تحت نظر فرماندار یا استاندار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
Bestow, Bless, Pardon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
даровать , благословлять , прощать
دیکشنری فارسی به روسی
verleihen, segnen, verzeihen
دیکشنری فارسی به آلمانی
дарувати , благословляти , пробачати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
przyznawać, błogosławić, przebaczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
赐予 , 祝福 , 原谅
دیکشنری فارسی به چینی
conceder, abençoar, perdoar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
concedere, benedire, perdonare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
otorgar, bendecir, perdonar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
accorder, bénir, pardonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
verlenen, zegenen, vergeven
دیکشنری فارسی به هلندی
มอบ , อวยพร , ให้อภัย
دیکشنری فارسی به تایلندی
memberikan, memberkati, memaafkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مشوّهٌ , مشوّهٌ , غير شكليٍّ
دیکشنری فارسی به عربی
देना , आशीर्वाद देना , माफ करना
دیکشنری فارسی به هندی
להעניק , לברך , לסלוח
دیکشنری فارسی به عبری