جدول جو
جدول جو

معنی بخردن - جستجوی لغت در جدول جو

بخردن
(رَ تَ)
بخریدن. مصروع شدن. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 218). و رجوع به بخریدن شود
لغت نامه دهخدا
بخردن
خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردن
تصویر بردن
چیزی را با خود از جایی به جای دیگر رساندن، حمل کردن، سود گرفتن به ویژه در قمار، در ورزش پیش افتادن و پیروز شدن در مسابقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
باخرد، هوشیار، عاقل، دانا، خردمند، داناسر، لبیب، خردومند، اریب، فرزانه، نیکورای، صاحب خرد، فرزان، راد، متدبّر، حصیف، پیردل، متفکّر، خردپیشه، فروهیده، خردور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخیدن
تصویر بخیدن
زدن پشم یا پنبه، پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حلّاجی، فاخیدن، فلخمیدن، فرخمیدن، فلخودن، حلاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخردی
تصویر بخردی
باخردی، هوشمندی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
بخردن. مصروع شدن.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فشردن. رجوع به فشردن شود.
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ اَ تَ)
کردن:
مادر می را بکرد باید قربان
بچۀ او را گرفت و کرد بزندان.
رودکی.
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
و رجوع به کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پنبه و پشم زدن. (آنندراج). حلاجی کردن پشم و پنبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
عقل. خرد. لب. هوش. دراکه. دانایی. (فرهنگ نظام). فراست. زیرکی. دانایی. کیاست. (ناظم الاطباء). خردمندی. فرزانگی. هوشیاری. (شرفنامۀ منیری). دانایی. (غیاث اللغات) :
که اندیشه ای در دلم ایزدی
فراز آمده ست از ره بخردی.
فردوسی.
نکوتر هنر مرد را بخردی است
که کار جهان و ره ایزدی است.
فردوسی.
مرا بخردی هست اگر سال نیست
بسان گوانم بر و یال نیست.
فردوسی.
ای همه حرّی و همه مردمی
و ای همه رادی و همه بخردی.
فرخی.
بود دوری از بد ره بخردی
بهی نیکی و دوری است از بدی.
اسدی (گرشاسبنامه).
بخردی باید و دانش که شود مرد تمام
تو به حیلت چه بری نسبت خود سوی تمیم.
ناصرخسرو.
نکوتر هنر مرد را بخردی است
که کار جهان و ره ایزدی است.
(از نوروزنامه).
بفرمود تا آتش موبدی
کشند از هنرمندی و بخردی.
نظامی.
باز گفتا چرا ددی سازم
اول آن به که بخردی سازم.
نظامی.
طبیعت شودمرد را بخردی.
سعدی.
- نابخردی، نادانی. و رجوع به همین ماده و بخرد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوَرْ / خُرْ دَ)
مخفف بخشیدن. (از یادداشت مؤلف) :
چون عقب بخشدی گزیت ببخش
هم بده شعر نوت را فغیار.
ابوالعباس (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
پرستاری کردن چنانکه کودک و بیمار و پیر را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخردی
تصویر بخردی
خردمندی، هوشمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیدن
تصویر بخیدن
حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشردن
تصویر بشردن
فشردن، محصور ساختن تنگ گرفتن کسی را در حصار
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن، حمل کردن، نقل کردن، با خود برداشتن حیوان بار کش وتندرو، اسب تندرو حیوان بار کش وتندرو، اسب تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیدن
تصویر بخیدن
((بَ دَ))
حلاجی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردن
تصویر بردن
((بُ دَ))
پیروز شدن، تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
((بِ رَ))
خردمند، حکیم
فرهنگ فارسی معین
خردمندی، عاقلی، هوشمندی، هوشیاری
متضاد: بی خردی، حماقت، ابلهی، نادانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بردن
تصویر بردن
Win
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بخر، خریدکن
فرهنگ گویش مازندرانی
رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بردن، در بازی پیروز شدن، ازدواج کردن، رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
مردن، خاموش شدن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن، بچه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بردن
تصویر بردن
выиграть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بردن
تصویر بردن
gewinnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بردن
تصویر بردن
виграти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بردن
تصویر بردن
wygrać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بردن
تصویر بردن
دیکشنری فارسی به چینی