مقابل برّی، ساکن دریا، دریایی مثلاً جانوران بحری، در علم زیست شناسی پرنده ای شکاری با بال های کشیده، دم باریک، پشت خاکستری و سر سیاه، آشنا به راه های دریایی، ملاح
مقابلِ برّی، ساکن دریا، دریایی مثلاً جانوران بحری، در علم زیست شناسی پرنده ای شکاری با بال های کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری و سر سیاه، آشنا به راه های دریایی، ملاح
ممالیک بحری، ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرهالدر زوجه الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و مردمی دلیر و مدبر بودند و در برابر صلیبیون و تاتار بخوبی مقاومت داشتند. ممالیک بحری از 768 تا حدود 784 ه. ق. حکومتشان طول کشیده است و آخرینشان حاجی ملقب به مظفر بود که به دست ممالیک برجی با سلسلۀ خود برافتاد. (از طبقات سلاطین اسلام). و رجوع به بحریه شود، پاره ای بزرگ از آتش، و منه الحدیث، اذا کان یوم القیمه تخرج بحنانه من جهنم فتلقط المنافقین لقط الحمامه القرطم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ممالیک بحری، ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرهالدر زوجه الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و مردمی دلیر و مدبر بودند و در برابر صلیبیون و تاتار بخوبی مقاومت داشتند. ممالیک بحری از 768 تا حدود 784 هَ. ق. حکومتشان طول کشیده است و آخرینشان حاجی ملقب به مظفر بود که به دست ممالیک برجی با سلسلۀ خود برافتاد. (از طبقات سلاطین اسلام). و رجوع به بحریه شود، پاره ای بزرگ از آتش، و منه الحدیث، اذا کان یوم القیمه تخرج بحنانه من جهنم فتلقط المنافقین لقط الحمامه القرطم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
منسوب به بحر. (انساب سمعانی). دریائی. (لغات مصوبه فرهنگستان) (ناظم الاطباء). مقابل بری، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید: بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش. نظامی.
منسوب به بحر. (انساب سمعانی). دریائی. (لغات مصوبه فرهنگستان) (ناظم الاطباء). مقابل بری، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید: بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش. نظامی.
بارکش نازک، دقیق، برای مثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴) برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
بارکش نازک، دقیق، برای مِثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴) برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مِثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
مجمع الجزایر ایران در خلیج فارس بین شبه جزیره قطر و خاک عربستان سعودی. کرسی وبندر عمده آن منامه است. (از دائره المعارف فارسی). جزیره ای واقع در خلیج پارس. (از نزههالقلوب). جزائری که امروز بنام مجمعالجزائر بحرین ذکر میشود در قدیم هر کدام نام جداگانه ای داشته است. اسامی ’اوال’ و ’مسماهیج’ یا میش ماهیک و دارین یا دیرین و ستره، حافظ سوابق خاص تاریخی این حدود می باشد. گویا در سدۀهفتم هجری باشد که بحرین جای اوال را گرفته است. ابن مجاور گوید: بحرین جزیره ای در دل دریای فارس است، همچون قلزم که در دل دریای حبشه قرار دارد. صاحب وصاف الحضره گوید: (ابوبکرسعد) همت بر استملاک دیگر جزایر مقصور گردانید و بدستیاری دولت و اقبال... جزیره اوال را که بحرین خوانند ضمیمۀ فتح... ساخت’. یاقوت گوید: بحرین در حال رفع و نصب جز به همین صورت تلفظ نمی شود و از هیچکس بصورت لفظ مرفوع یعنی بحران شنیده نشده مگر زمخشری که آن را لفظ تثنیه آورده گوید بحران در حال رفع و بحرین در حال نصب و جر است... یاقوت برای توضیح وجه تسمیۀ جزیره به اوال گفته که اوال نام بتی بود که قبیلۀ بکر بن وایل آن را می پرستیده اند... برخی دیگر پنداشته اند که جزیره اوال نام خود را از نهنگ وال یا بال گرفته که در خلیج وجود داشته است... (خلاصه از مقالۀ محیط طباطبائی در نشریۀ وزارت امور خارجه و از کتاب خلیج پارس از انتشارات وزارت اطلاعات). نامهای دیگر بحرین: سابور. بارنجان. مرزی عنک. کرخ میان. تیماو. طربال. طاب (قریه ای به بحرین و رودی بزرگ به فارس). بحران. افار. اوال. اواره. اوجار. سوارست. (یادداشت مؤلف). در اینجا جمعی ازایرانیان مجوسی بوده اند بنام اسابذه و اسبذیین شایدبمعنی اسپ بد و اسپ بدان. (یادداشت مؤلف). جزیره بحرین از نظر تقسیمات کشور جزء استان بنادر محسوب شده است. (از یادداشت های لغت نامه) : و چون از لحسا بجانب مشرق روند هفت فرسنگی دریاست، اگر در دریابروند بحرین باشد و آن جزیره ییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگست و نخلستان بسیار دارد و مروارید ازآن دریا برآورند و هرچه غواصان برآوردندی یک نیمه سلاطین لحسا را بودی و اگر از لحسا سوی جنوب بروند به عمان رسند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 112). ناحیتی است با مردم بسیار و شهرها و دیها و جایهای آبادان. (حدود العالم). سپاهش ز رومی و از فارسی ز بحرین و از کرد و از قادسی. فردوسی. تا خلق را ز خلق و دو دستش سه قله هست بحرین دو قله نیست بر اخضر سخاش. خاقانی. یتردون القلتین را از ثناش آب بحرین در زبان بست آسمان. خاقانی. ببطیحه و بطحاء و هجر و لحساء و بحرین و... امیران همه شیعی. (کتاب النقض ص 505). دیبای روم... و جواهر بحرین و آبنوس عمان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53). وعده گاه ملاقات مهتر موسی و مهتر خضر و الیاس (ع) همانجاست، و نام شهری است در اقلیم دوم بجانب مغرب. (آنندراج). علاوه بر این در باب بحرین رجوع شود به کتاب بحرین و خلیج فارس مرحوم اقبال و کتاب بحرین تاج بخش و نزههالقلوب ج 3 ص 23، 136، 171، 234 و 244 و معجم البلدان و ایران در زمان ساسانیان ص 86 و المعرب جوالیقی ص 38، 39، 43، 67، 69، 147 و 209 و تاریخ گزیده ص 105، 147، 168، 291، 326، 341، 507 و 712و فهرست اعلام عیون الاخبار و الوزراء و الکتاب ص 11 و75 و فهرست اعلام ایران باستان و فهرست اعلام تاریخ مغول عباس اقبال و فهرست اعلام حبیب السیر چ خیام و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و النقود ص 159 و 160 وشدالازار ص 108 و 222 و مجمل التواریخ گلستانه ص 148 و 155 و تجارب الامم ص 9، 10، 36 و 553 و تذکره الملوک چ دبیر سیاقی ص 86 و 95 و سایر کتب تاریخی و جغرافیایی
مجمع الجزایر ایران در خلیج فارس بین شبه جزیره قطر و خاک عربستان سعودی. کرسی وبندر عمده آن منامه است. (از دائره المعارف فارسی). جزیره ای واقع در خلیج پارس. (از نزههالقلوب). جزائری که امروز بنام مجمعالجزائر بحرین ذکر میشود در قدیم هر کدام نام جداگانه ای داشته است. اسامی ’اوال’ و ’مسماهیج’ یا میش ماهیک و دارین یا دیرین و ستره، حافظ سوابق خاص تاریخی این حدود می باشد. گویا در سدۀهفتم هجری باشد که بحرین جای اوال را گرفته است. ابن مجاور گوید: بحرین جزیره ای در دل دریای فارس است، همچون قلزم که در دل دریای حبشه قرار دارد. صاحب وصاف الحضره گوید: (ابوبکرسعد) همت بر استملاک دیگر جزایر مقصور گردانید و بدستیاری دولت و اقبال... جزیره اوال را که بحرین خوانند ضمیمۀ فتح... ساخت’. یاقوت گوید: بحرین در حال رفع و نصب جز به همین صورت تلفظ نمی شود و از هیچکس بصورت لفظ مرفوع یعنی بحران شنیده نشده مگر زمخشری که آن را لفظ تثنیه آورده گوید بحران در حال رفع و بحرین در حال نصب و جر است... یاقوت برای توضیح وجه تسمیۀ جزیره به اوال گفته که اوال نام بتی بود که قبیلۀ بکر بن وایل آن را می پرستیده اند... برخی دیگر پنداشته اند که جزیره اوال نام خود را از نهنگ وال یا بال گرفته که در خلیج وجود داشته است... (خلاصه از مقالۀ محیط طباطبائی در نشریۀ وزارت امور خارجه و از کتاب خلیج پارس از انتشارات وزارت اطلاعات). نامهای دیگر بحرین: سابور. بارنجان. مرزی عنک. کرخ میان. تیماو. طربال. طاب (قریه ای به بحرین و رودی بزرگ به فارس). بحران. افار. اوال. اواره. اوجار. سوارست. (یادداشت مؤلف). در اینجا جمعی ازایرانیان مجوسی بوده اند بنام اسابذه و اسبذیین شایدبمعنی اسپ بد و اسپ بدان. (یادداشت مؤلف). جزیره بحرین از نظر تقسیمات کشور جزء استان بنادر محسوب شده است. (از یادداشت های لغت نامه) : و چون از لحسا بجانب مشرق روند هفت فرسنگی دریاست، اگر در دریابروند بحرین باشد و آن جزیره ییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگست و نخلستان بسیار دارد و مروارید ازآن دریا برآورند و هرچه غواصان برآوردندی یک نیمه سلاطین لحسا را بودی و اگر از لحسا سوی جنوب بروند به عمان رسند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 112). ناحیتی است با مردم بسیار و شهرها و دیها و جایهای آبادان. (حدود العالم). سپاهش ز رومی و از فارسی ز بحرین و از کرد و از قادسی. فردوسی. تا خلق را ز خلق و دو دستش سه قله هست بحرین دو قله نیست بر اخضر سخاش. خاقانی. یتردون القلتین را از ثناش آب بحرین در زبان بست آسمان. خاقانی. ببطیحه و بطحاء و هجر و لحساء و بحرین و... امیران همه شیعی. (کتاب النقض ص 505). دیبای روم... و جواهر بحرین و آبنوس عمان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53). وعده گاه ملاقات مهتر موسی و مهتر خضر و الیاس (ع) همانجاست، و نام شهری است در اقلیم دوم بجانب مغرب. (آنندراج). علاوه بر این در باب بحرین رجوع شود به کتاب بحرین و خلیج فارس مرحوم اقبال و کتاب بحرین تاج بخش و نزههالقلوب ج 3 ص 23، 136، 171، 234 و 244 و معجم البلدان و ایران در زمان ساسانیان ص 86 و المعرب جوالیقی ص 38، 39، 43، 67، 69، 147 و 209 و تاریخ گزیده ص 105، 147، 168، 291، 326، 341، 507 و 712و فهرست اعلام عیون الاخبار و الوزراء و الکتاب ص 11 و75 و فهرست اعلام ایران باستان و فهرست اعلام تاریخ مغول عباس اقبال و فهرست اعلام حبیب السیر چ خیام و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و النقود ص 159 و 160 وشدالازار ص 108 و 222 و مجمل التواریخ گلستانه ص 148 و 155 و تجارب الامم ص 9، 10، 36 و 553 و تذکره الملوک چ دبیر سیاقی ص 86 و 95 و سایر کتب تاریخی و جغرافیایی
ممالیک بحریه، نام گروهی از غلامان ترک که در سالهای 649 تا 784 هجری قمری در مصر فرمانروائی کرده اند. اینان غلامانی بودند که ملک صالح نجم الدین ایوب خریداری کرده در اردوگاه زمستانی موسوم به بحریه حدود بولاق ساکن نمود و به همین سبب بدین نسبت مشهور شدند. ای بیک یکی از این غلامان به خوانسالاری ملک صالح رسید و بعد از مرگ ملک با همسر او شجرهالدر ازدواج کرد و سمت اتابکی ملک اشرف مظفرالدین را یافت و پس از سالی او را از حکومت خلع کرد و خود بر تخت سلطنت مصر نشست و بدین طریق سلسلۀ ممالیک بحریه در مصر تأسیس شد. امرای معروف این سلسله ملک معز آیبک و ملک مظفر سیف الدین و ملک ظاهر بیبرس و ملک منصور سیف الدین قلاوون و ملک اشرف صلاح الدین خلیل بوده اند و برخی از اینان بر سوریه نیز تسلط یافتند. قلاوون و پسرش صلاح الدین علاوه بر مقاومت در برابر مغول، در جنگهای صلیبی با اروپائیان نیز نبرد کرده اند. ملوک بحریه جمعاً 27 تن بودند و آخرین آنان ملک صالح حاجی بن شعبان نام داشت که در سال 784 هجری قمری به دست برقوق چرکسی خلع شد و غلامان چرکس جای ملوک بحریه را گرفتند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ممالیک بحری و بحریه و برجی شود
ممالیک بحریه، نام گروهی از غلامان ترک که در سالهای 649 تا 784 هجری قمری در مصر فرمانروائی کرده اند. اینان غلامانی بودند که ملک صالح نجم الدین ایوب خریداری کرده در اردوگاه زمستانی موسوم به بحریه حدود بولاق ساکن نمود و به همین سبب بدین نسبت مشهور شدند. ای بیک یکی از این غلامان به خوانسالاری ملک صالح رسید و بعد از مرگ ملک با همسر او شجرهالدر ازدواج کرد و سمت اتابکی ملک اشرف مظفرالدین را یافت و پس از سالی او را از حکومت خلع کرد و خود بر تخت سلطنت مصر نشست و بدین طریق سلسلۀ ممالیک بحریه در مصر تأسیس شد. امرای معروف این سلسله ملک معز آیبک و ملک مظفر سیف الدین و ملک ظاهر بیبرس و ملک منصور سیف الدین قلاوون و ملک اشرف صلاح الدین خلیل بوده اند و برخی از اینان بر سوریه نیز تسلط یافتند. قلاوون و پسرش صلاح الدین علاوه بر مقاومت در برابر مغول، در جنگهای صلیبی با اروپائیان نیز نبرد کرده اند. ملوک بحریه جمعاً 27 تن بودند و آخرین آنان ملک صالح حاجی بن شعبان نام داشت که در سال 784 هجری قمری به دست برقوق چرکسی خلع شد و غلامان چرکس جای ملوک بحریه را گرفتند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ممالیک بحری و بحریه و برجی شود
سپیده دم، پسشام خوراکی است که در رمضان پیش از بامداد خورند و درست آن در تازی سحور است منسوب به سحر، غذایی که روزه داران بهنگام سحر خورند (در ماه رمضان و جز آن)
سپیده دم، پسشام خوراکی است که در رمضان پیش از بامداد خورند و درست آن در تازی سحور است منسوب به سحر، غذایی که روزه داران بهنگام سحر خورند (در ماه رمضان و جز آن)
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل