جدول جو
جدول جو

معنی بحح - جستجوی لغت در جدول جو

بحح
(اِ)
گرفتگی گلو و گرانی آواز. (منتهی الارب) : و این درشتی آواز را به تازی بحح گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به بح ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بحل
تصویر بحل
بخشیده، عفو شده، آمرزیده، برای مثال کس را به قصاص من مگیرید / کز من بحل است قاتل من (سعدی۲ - ۵۴۱)
بحل کردن: حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلح
تصویر بلح
خرمای نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحت
تصویر بحت
ساده، خالص، محض، صاف، بی درد، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحر
تصویر بحر
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، قلزم، ژو، داما، یم، زو، راموز
در علوم ادبی وزن شعر، مقیاس اوزان عروضی، تعداد بحور شعر نوزده است مثلاً طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب) و تدارک (متدارک)، غیر از این بحور یازده بحر دیگر هم بعضی عروضیان افزوده اند که عبارت است از عریض، عمیق، حریم، کبیر، مذیل، قلیب، حمید، صغیر، اصم، سلیم و حمیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحث
تصویر بحث
گفت وگو کردن در مورد امر یا مطلبی برای رسیدن به نتیجه ای خاص، دعوا، بگو مگو، جست وجو، کاوش، پژوهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلح
تصویر بلح
غوره خرما غسا، غژب (دانه ای انگور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنح
تصویر بنح
گوشت بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر
تصویر بحر
دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث
تصویر بحث
باز پرسی کردن، تفتیش، کاوش، شدت طلب، تفحص، کافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحت
تصویر بحت
بی غل وغش، بی درد
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحق
تصویر بحق
براستی، بدرستی، عادلانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برح
تصویر برح
خشم کردن، غضب نمودن، نیست شدن، زایل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذح
تصویر بذح
گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحت
تصویر بحت
((بَ))
ناب، ساده، ویژه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحث
تصویر بحث
((بَ))
مذاکره، گفتگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحر
تصویر بحر
((بَ))
دریا. جمع بحار، وزن شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحر
تصویر بحر
دریا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بحث
تصویر بحث
جستار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بحث
تصویر بحث
Argument
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بحث
تصویر بحث
argument
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بحث
تصویر بحث
argumento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بحث
تصویر بحث
तर्क
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بحث
تصویر بحث
argumen
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بحث
تصویر بحث
การโต้เถียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بحث
تصویر بحث
argument
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بحث
تصویر بحث
argumento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بحث
تصویر بحث
argomento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بحث
تصویر بحث
争论
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بحث
تصویر بحث
argument
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بحث
تصویر بحث
аргумент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بحث
تصویر بحث
Argument
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بحث
تصویر بحث
аргумент
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بحث
تصویر بحث
טיעון
دیکشنری فارسی به عبری