جدول جو
جدول جو

معنی بجیسار - جستجوی لغت در جدول جو

بجیسار
درخت هندیست. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیسان
تصویر بیسان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بسان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریکار
تصویر بریکار
(پسرانه)
وکیل (نگارش کردی: بریکار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
سبک سر، سبک مغز، مغرور، متکبر، برای مثال باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد / باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار (سوزنی - ۱۸۱)، سبک، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیستار
تصویر بیستار
اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
بیستار، اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
فرهنگ فارسی عمید
پسر جغتای پسر چنگیزخان از امرای مغول که بهمراهی سایر سرداران مغول تا حدود آس و روس پیش راند، رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ص 205 و 224 و حبیب السیر چ طهران ص 18 قسمت دوم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بر سر کاری رفتن که پیش از این شروع در آن کرده باشند؟. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فلان و بهمان، (جهانگیری) (رشیدی)، مانند فلان و بهمان و همچنانکه فلان و بهمان را گاهی با هم و گاهی جدا از هم گویند بیستار را نیز گاهی با باستار (بیستار و باستار) و گاهی جدا گویند، و گاهی با فلان هم میگویند همچو فلان و بیستار، (برهان)، چون نام کسی و یا چیزی را بطور مبهم خواسته باشند بیان کنند این کلمه را ذکر میکنند، و فلان و بهمان و بیستار میگویند، (از ناظم الاطباء)، اما در تداول امروز فلان و بیسار گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)،
- بیستار و باستار (اتباع مبهم)، فلان و بهمان، (از انجمن آرا)،
، زیاد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً مصحف پیشیار است، قارورۀ بیمار، (فرهنگ جهانگیری)، پیسیار، سرشگ، قاروره، تفسره، دلیل، پیشاب، آب بیمار، بول، شاش، (یادداشت مؤلف) :
بر روی پزشک زن میندیش
چون بود درست بیسیارت،
رودکی،
و رجوع به پیشیار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ / عِ)
عبور کردن: اجتسرت الرکاب المفازه، عبور کردند شتران از آن. (منتهی الارب) ، مزد گرفتن. (منتهی الارب). جعل گرفتن
لغت نامه دهخدا
سبک سیر و رونده باشد، (برهان)، سبک سیر و تندرو، (ناظم الاطباء)، بادگیر، (برهان)، بادگیر باشد، شاعر گوید:
از آتش حرص و حسد ای خاک ساز آبکش
بر باد دادی خویش را پیوسته همچون بادغر،
؟ (از سروری)،
، خانه بادگیردار، (ناظم الاطباء)، رجوع به بادگیر شود
لغت نامه دهخدا
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید، بور، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پدیدار. رجوع به پدیدار شود
لغت نامه دهخدا
سرور کشتی بانان: پس بفرمود تا بریدار، یعنی سرور کشتی بانان را با همه ملاحان که بر دجله کشتی دارند حاضر کنند چنانکه هیچ کس نماند که حاضر نشود. بریدار قریب دوهزارکشتیبان را حاضر کرد. (تجارب السلف نخجوانی ص 341) ، چیزی که رویگران بجهت لحم کردن و وصل نمودن برنج و مس و امثال آن بکار برند و بر دمیدگیها نیز مالند. (برهان) ، مرهمی که بر روی زخم رفاده کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: برگ + سار، پسوند کثرت و فراوانی، جایی که برگ فراوان است.
لغت نامه دهخدا
(بِتِ)
بلا. سختی. داهیه. (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف پتسیاره (؟) می نماید و جای دیگر هم دیده نشد
لغت نامه دهخدا
از اتباع فلان است، گویند فلان و بیسار یا فلان فیسار، فلان و بهمان، فلان بهمان، باستار، (یادداشت مؤلف)، فلان و فیسار، فلان فیسار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیصار. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیصار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
متمول. ثروتمند:
رعیت از تو چو بایسار شود
از برای تو جان سپار شود
چون نیابد یسار بگریزد
با عدوی تو بر بیامیزد.
سنائی.
و رجوع به یسار شود، تحریم امتعه
لغت نامه دهخدا
تصویری از بایسار
تصویر بایسار
متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدار
تصویر بویدار
دارای بو دارای رایحه با بوی، سگ شکاری بوی پرست
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست از مبهمات که شخص یا شی مجهول و غیر معلوم را رساند فلان. یا باستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
بر سر کاری رفتن باشد که پیش ازین شروع در آن کرده باشند از سر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
فلان و بهمان، فلان فیسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورسار
تصویر بورسار
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید بور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیسار
تصویر پتیسار
از اول تا انتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر معجب بانخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر، بانخوت، گردنکش، سبکسر، بی وقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدیسار
تصویر پدیسار
((پَ))
از سر گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
((بِ))
واژه ای مانند فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیستار
تصویر بیستار
واژه ای مانند فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است
فرهنگ فارسی معین
بهمان، فلان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بپوسان، خیس کن
فرهنگ گویش مازندرانی