نام شخصی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برگزیدن. (آنندراج) : غم تو در دل من همچو دزد خانگی است که هرچه روز بچشم آورد به شب دزدد. افضلی جرپاذقانی. و رجوع به چشم شود
نام شخصی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برگزیدن. (آنندراج) : غم تو در دل من همچو دزد خانگی است که هرچه روز بچشم آورد به شب دزدد. افضلی جرپاذقانی. و رجوع به چشم شود
از اتباع کثیر. (از اقرب الموارد). از اتباع است. (آنندراج) ، که بیراهی پردگی خود را بچشم بیند. که شاهد عینی انحراف اخلاقی بستۀ خود باشد. قرطبان. دیوث. قلتبان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قرطبان شود
از اتباع کثیر. (از اقرب الموارد). از اتباع است. (آنندراج) ، که بیراهی پردگی خود را بچشم بیند. که شاهد عینی انحراف اخلاقی بستۀ خود باشد. قرطبان. دیوث. قلتبان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قرطبان شود
طبری، پسر علی بن بجیه محدث بوده است. (منتهی الارب) ، بزرگ آمدن در چشم کسی: لذت علمی چو از دانا بجان تو رسد زان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ. ناصرخسرو. هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم در حیرتم که از چه بود چشم من کبود. سلیم. ، چشم زخم را گویند یعنی آزاری به کسی رسیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به چشم شود
طبری، پسر علی بن بجیه محدث بوده است. (منتهی الارب) ، بزرگ آمدن در چشم کسی: لذت علمی چو از دانا بجان تو رسد زان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ. ناصرخسرو. هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم در حیرتم که از چه بود چشم من کبود. سلیم. ، چشم زخم را گویند یعنی آزاری به کسی رسیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به چشم شود
نام کوهی در جانب شمالی کوه بارگی تنگستان و حدود دشتستان. (از فارس نامۀ ناصری) ، دقت کردن در چیزی یا کسی: افتادگیش بس که خوش افتاد شمارا خوردید بچشم این دل صد پارۀ ما را. وحید. ، چشم زخم رسانیدن. (آنندراج). و رجوع به چشم شود، با چشم خوردن، در تداول عامه نگاه بد و آکنده از شهوت به کسی کردن. با دیدۀ شهوت بکسی نگریستن
نام کوهی در جانب شمالی کوه بارگی تنگستان و حدود دشتستان. (از فارس نامۀ ناصری) ، دقت کردن در چیزی یا کسی: افتادگیش بس که خوش افتاد شمارا خوردید بچشم این دل صد پارۀ ما را. وحید. ، چشم زخم رسانیدن. (آنندراج). و رجوع به چشم شود، با چشم خوردن، در تداول عامه نگاه بد و آکنده از شهوت به کسی کردن. با دیدۀ شهوت بکسی نگریستن
بسیارآب. (منتهی الارب). چشمۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء) ، نام اسلحه ای باشد غیرمعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی سلاح. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). یک نوع سلاح. (ناظم الاطباء). قسمی اسلحه که ترکان استعمال میکرده اند. (فرهنگ نظام). احتمالاً باید صورتی باشد از بچاق بمعنی چاقو: ترکی مکن به کشتن من برمکش بچک. سوزنی. من خلیلم تو پسر پیش بچک سر بنه انی ارانی اذبحک. مولوی
بسیارآب. (منتهی الارب). چشمۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء) ، نام اسلحه ای باشد غیرمعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی سلاح. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). یک نوع سلاح. (ناظم الاطباء). قسمی اسلحه که ترکان استعمال میکرده اند. (فرهنگ نظام). احتمالاً باید صورتی باشد از بچاق بمعنی چاقو: ترکی مکن به کشتن من برمکش بچک. سوزنی. من خلیلم تو پسر پیش بچک سر بنه انی ارانی اذبحک. مولوی