جدول جو
جدول جو

معنی بجوم - جستجوی لغت در جدول جو

بجوم
(بُ)
شهری به مصر و معمولاً با نام اوسیه همراه ذکر میشود و گویند الاوسیه والبجوم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بجوم
(اِ)
بجم. (ناظم الاطباء). تبجیم. خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم، سستی. نرمی. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجوم
تصویر نجوم
دانش بررسی اجرام آسمانی، چگونگی قرارگیری و اثرگذاری آن ها بر هم، اخترشناسی، ستاره شناسی، جمع نجم، نجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بجول
تصویر بجول
استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
حملۀ ناگهانی، یورش، تاخت، ناگاه درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بجکم
تصویر بجکم
ایوان، صفه، بارگاه، خانۀ تابستانی که از همه طرف در و پنجره داشته باشد، برای مثال از تو خالی نگارخانۀ جم / فرش دیبا فگنده بر بجکم (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بجاله، مانع رشد جسمی شدن: فلان بیماری او را چزاند، مایۀ سوختن و پژمرده شدن او شد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام). بژل. بژول. کعب. اشتالنگ. غاب. قاب. بجل به حذف واو نیز به همین معنی است. (آنندراج). قاب که کودکان بازند. (یادداشت مؤلف). بجل. (ناظم الاطباء) ، تعذیب کردن و آن نوعی از سیاست می باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دختر خانم دوشیزه. (دزی ج 1 ص 52) ، سستی، رنج. مشقت. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). و رجوع به بچس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابراهیم بجوی، مورخ عثمانی بود و کتاب او از بهترین منابع تاریخ عثمانی در سالهای 1520م. تا 1639م. محسوب میشود. او بسال 1574م. بدنیا آمد و در 1650م. درگذشت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
خانه تابستانی. (فرهنگ اسدی). بادغرد.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
نام سرداری از مملوکان ترک که در 939 میلادی بغداد را فتح کرد و لقب امیرالامراء یافت و با ابن رائق در امور مملکت همکاری داشت و فتنه های بسیاری را برانداخت و در 941م. کشته شد. (از اعلام المنجد). نام مملوکی از امرای ترک که ابن رائق او را تربیت کرد و ضبطاهواز را به او سپرد و او خود بعداً بجای ابن رائق، امیرالامرای خلیفه الراضی باﷲ گردید و در جنگهای میان آل بویه و آل حمدان به فتوحاتی نائل آمد و در زمان خلافت المتقی باﷲ به سال 329 هجری قمری به دست کردان به قتل رسید. گویند بعد از قتل او 1200000 سکۀ طلا ازو یافته شد که به ضبط خلیفه درآمد. (از قاموس الاعلام ترکی). چندتن از امرای دیگر ترک نیز بدین نام معروفند از آن جمله بجکم اند ابوالحسین در عیون الاخبار ص 222تا 226 و بجکم ماکانی در تتمۀ صوان الحکمه ص 7 و الجماهر بیرونی ص 28. و رجوع به بجکم الرائقی در تجارب الامم ابن مسکویه ص 483، 570، 508، 533، 540، 541، 552، 558- 565، 568- 570، 575- 580، 583، 585 شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
تیرکمان. نام گز کمان است به ترکی. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) (یادداشت مؤلف) ، مردم سرزمین بجناک. رجوع به بجناک و نخبهالدهر دمشقی و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون شود
لغت نامه دهخدا
(بْرُمْ / بُ رُمْ)
برم، که عنصری است نافلز بااثر. رجوع به برم و دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ)
دهی از دهستان کاسعیده چهاردانگه ساری در 22 هزارگزی کیاسر. سکنۀ آن 15 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، گریختن. فرار کردن. رهائی یافتن: برجست و خواست که او را بکشد، وزیر بجست. (مجمل التواریخ والقصص).
- بجستن اندام، اختلاج عضو. خلجان. زدن. ضربان. و رجوع به جستن شود.
- بجستن باد، هبوب. وزیدن. رها شدن. بیرون شدن: هرگاه باد بجستی شاخ درخت برطبل رسیدی. (کلیله و دمنه).
آن یکی نائی که نی خوش میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + جوش، در حال جوشیدن. در حال جوشش. جوشنده. جوشان:
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
دخول بی اذن، در آمدن هر کسی بی دستوری، شکسته و ویران شدن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوم
تصویر وجوم
خاموشی ک از خشم یا اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغوم
تصویر بغوم
بانگ نرم در جانوران، پیچیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بموم
تصویر بموم
جمع بم، بم ها بن کاهیده ابن: پور جمع بم صداهای پر و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از 7 قطعه استخوان مچ پا که در فاصله بین دو قوزک پا قرار دارد. این استخوان را در تداول عوام استخوان قاب نامند بجل شتالنگ اشتالنگ قاب کعب اشتق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجکم
تصویر بجکم
بچکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
رجم، سنگسار کردن و راندن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوم
تصویر سجوم
چشم اشک ران، ابر بارانران، چشم پیوسته گریان، ماده شتر بر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غجوم
تصویر غجوم
مغلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
ستارگان، انجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
((هُ))
حمله، یورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
ظاهر شدن، پدید آمدن، طلوع کردن ستاره، پدید آمدن فتنه، ظهور کردن بدمذهب، قسط قسط ادا کردن مالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
((نُ))
جمع نجم، ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
((رُ جُ))
سنگسار کردن، راندن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجکم
تصویر بجکم
((بَ کِ))
ایوان، بارگاه، خانه تابستانی که از همه طرف در و پنجره داشته باشد، بچکم، پچکم، بشکم، بیکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجول
تصویر بجول
((بُ جُ))
کعب، استخوان پاشنه پا، آشتالنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
آفند، تازش، تک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
اخترشناسی، اخترماری
فرهنگ واژه فارسی سره
جمعیت
دیکشنری اردو به فارسی