جدول جو
جدول جو

معنی بجو - جستجوی لغت در جدول جو

بجو
بجو امر به جویدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برو
تصویر برو
(پسرانه)
بلوط (نگارش کردی: بهو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بجول
تصویر بجول
استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
نوشابه ای حاوی ۵/۲ تا ۵/۴ درصد الکل که از جو جوانه زده و رازک تهیه می شود و برای اشخاص کم خون و بیماران مبتلا به سل نافع است
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بجاله، مانع رشد جسمی شدن: فلان بیماری او را چزاند، مایۀ سوختن و پژمرده شدن او شد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شخصی از مشاهیر قرمساقان بوده است. (آنندراج). نام مردی مثل درقلتبانی. نام شخصی که در دیوثی مشهور بود. (ناظم الاطباء) :
در هند اگر کساد شود جنس کون کشی
رو همره بجوج به ملک عراق نه.
ناظم تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مقیم گردیدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). اقامت کردن بجایی. (از اقرب الموارد). مقیم شدن بجایی. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
نام ولایتی است مابین کابل و هندوستان. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب). دشنام دادن فلان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + جوش، در حال جوشیدن. در حال جوشش. جوشنده. جوشان:
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام). بژل. بژول. کعب. اشتالنگ. غاب. قاب. بجل به حذف واو نیز به همین معنی است. (آنندراج). قاب که کودکان بازند. (یادداشت مؤلف). بجل. (ناظم الاطباء) ، تعذیب کردن و آن نوعی از سیاست می باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بجم. (ناظم الاطباء). تبجیم. خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم، سستی. نرمی. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری به مصر و معمولاً با نام اوسیه همراه ذکر میشود و گویند الاوسیه والبجوم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دختر خانم دوشیزه. (دزی ج 1 ص 52) ، سستی، رنج. مشقت. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). و رجوع به بچس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابراهیم بجوی، مورخ عثمانی بود و کتاب او از بهترین منابع تاریخ عثمانی در سالهای 1520م. تا 1639م. محسوب میشود. او بسال 1574م. بدنیا آمد و در 1650م. درگذشت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بجم
تصویر بجم
گروه انبوه، گز مازک میوه درخت گز گز مازگ ثمره الطرفاء
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
کاری که در موقع مناسب انجام گیرد، شایسته لایق درخور سزاوار. یا بجای... دربارهء... در حق، بعوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببو
تصویر ببو
بی تجربه، جاهل، ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجز
تصویر بجز
مگر، غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجل
تصویر بجل
بجول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوج
تصویر بوج
تکبر غرور، خود نمایی، کر و فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلو
تصویر بلو
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطو
تصویر بطو
درنگی وآهستگی، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزو
تصویر بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از 7 قطعه استخوان مچ پا که در فاصله بین دو قوزک پا قرار دارد. این استخوان را در تداول عوام استخوان قاب نامند بجل شتالنگ اشتالنگ قاب کعب اشتق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنو
تصویر بنو
غله درو کرده توده ساخته خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن، غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهو
تصویر بهو
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجول
تصویر بجول
((بُ جُ))
کعب، استخوان پاشنه پا، آشتالنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
فقاع، فوگان، ماء الشعیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جویده شده، نشخوار شده
فرهنگ گویش مازندرانی
قاب، بیجول
فرهنگ گویش مازندرانی
همانند، بسان
فرهنگ گویش مازندرانی