طبری، پسر علی بن بجیه محدث بوده است. (منتهی الارب) ، بزرگ آمدن در چشم کسی: لذت علمی چو از دانا بجان تو رسد زان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ. ناصرخسرو. هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم در حیرتم که از چه بود چشم من کبود. سلیم. ، چشم زخم را گویند یعنی آزاری به کسی رسیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به چشم شود
طبری، پسر علی بن بجیه محدث بوده است. (منتهی الارب) ، بزرگ آمدن در چشم کسی: لذت علمی چو از دانا بجان تو رسد زان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ. ناصرخسرو. هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم در حیرتم که از چه بود چشم من کبود. سلیم. ، چشم زخم را گویند یعنی آزاری به کسی رسیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به چشم شود
شش خنج کجین و آن را کجه هم گویند و هی خزفه یدورها الصبی کأنها کره یتقامر بها. (منتهی الارب). شش خنج کجین و آن راکجه هم گویند. (آنندراج). گویی که کودکان از پارچه درست میکنند و بدان بازی مینمایند و آن را کجه نیز گویند، نهادن گرد خشک در دهان. (ناظم الاطباء)
شش خنج کجین و آن را کجه هم گویند و هی خزفه یدورها الصبی کأنها کره یتقامر بها. (منتهی الارب). شش خنج کجین و آن راکجه هم گویند. (آنندراج). گویی که کودکان از پارچه درست میکنند و بدان بازی مینمایند و آن را کجه نیز گویند، نهادن گرد خشک در دهان. (ناظم الاطباء)
مرکب از: بوس + ه (پسوند سازندۀ اسم) قبله. ماچ. (حاشیۀ برهان چ معین). عملی که حاصل می گردد از انطباق لبها به روی صورت یا دست کسی از روی محبت و یا احترام. و یا انطباق لبها به روی یک چیز مقدس و محترمی مانند قرآن و جز آن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بوس معرب آن. و سیراب تر، شکرآمیز، گلوسوز، جان پرور، بجا، تشنه لب، بکر، سرجوش از صفات، متاع، نم، خیر، شر، نیشکر، قند مکرر، ثمر، حلوا، می، نقل، شراب، شربت، ابریشم، روزی، خراج، گوهر، سیلی، مرکز، مهر، دزد، و گل از تشبیهات او است. (آنندراج) : با دوسه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمنت احسان باشد احسن اﷲ جزاک. رودکی. کار بوسه چو آب خوردن شور بخوری بیش تشنه تر گردی. رودکی. بوسۀ یک مهه گردآمده بودم بر دوست نیمه ای داد و همی خواهم یک نیم دگر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150). بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم به این سخن ز وچرگر. زینبی (از لغت فرس اسدی ص 162). وصال تو تا باشدم میهمانی سزد کز تو یابم سه بوسه نهاری. خفاف (از لغت فرس اسدی ص 518). زو بوسه نیابی اگر او را بزنی کارد هر چند تو با کارد بوی آن تن تنها. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 526). بدین مشتی خیال فکرت انگیز بساط بوسه را کردم شکرریز. نظامی. عاشقان را بوسه از دشنام باشد خشک وتر گوهر سیرآب جای آب نتواند گرفت. صائب. نه بوسه ای نه شکرخنده ای نه پیغامی بهیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست. صائب.
مرکب از: بوس + ه (پسوند سازندۀ اسم) قبله. ماچ. (حاشیۀ برهان چ معین). عملی که حاصل می گردد از انطباق لبها به روی صورت یا دست کسی از روی محبت و یا احترام. و یا انطباق لبها به روی یک چیز مقدس و محترمی مانند قرآن و جز آن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بوس معرب آن. و سیراب تر، شکرآمیز، گلوسوز، جان پرور، بجا، تشنه لب، بکر، سرجوش از صفات، متاع، نم، خیر، شر، نیشکر، قند مکرر، ثمر، حلوا، می، نقل، شراب، شربت، ابریشم، روزی، خراج، گوهر، سیلی، مرکز، مهر، دزد، و گل از تشبیهات او است. (آنندراج) : با دوسه بوسه رها کن این دل از گُرم و خباک تا بمنت احسان باشد احسن اﷲ جزاک. رودکی. کار بوسه چو آب خوردن شور بخوری بیش تشنه تر گردی. رودکی. بوسۀ یک مهه گردآمده بودم بر دوست نیمه ای داد و همی خواهم یک نیم دگر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150). بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم به این سخن ز وچرگر. زینبی (از لغت فرس اسدی ص 162). وصال تو تا باشدم میهمانی سزد کز تو یابم سه بوسه نهاری. خفاف (از لغت فرس اسدی ص 518). زو بوسه نیابی اگر او را بزنی کارد هر چند تو با کارد بوی آن تن تنها. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 526). بدین مشتی خیال فکرت انگیز بساط بوسه را کردم شکرریز. نظامی. عاشقان را بوسه از دشنام باشد خشک وتر گوهر سیرآب جای آب نتواند گرفت. صائب. نه بوسه ای نه شکرخنده ای نه پیغامی بهیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست. صائب.
جای انگشت نهادن طبیب از دست بیمار. ج، مجاس و در مثل است: افواهها مجاسها، یعنی دهنهای شتران و یا حنکهای آنها جای لمس کردن آنهاست زیرا که شتر هر گاه بسیار علف خورد بینندگان بمجرد دیدن، فربهی آن دریابند و احتیاج به سودن دست ندارند و این مثل را درچیزهای ظاهری گویند که از امور باطنی خبر می دهند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). جایی که طبیب انگشت نهد و لمس کند. (از اقرب الموارد). محل نبض:... آب محبان از دیده مشاهده کنند مجسۀ بوقلمون عشق دیگرگون است و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ و آبگینه. (مقامات حمیدی مقامۀ 15). از خانه بیرون آمد تفحص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسرۀ درد و مجسۀ وجد بدو نمایم. (سندبادنامه ص 184). و رجوع به مجس شود. - فلان ضیق المجسه، یعنی فلان تنگدل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
جای انگشت نهادن طبیب از دست بیمار. ج، مجاس و در مثل است: افواهها مجاسها، یعنی دهنهای شتران و یا حنکهای آنها جای لمس کردن آنهاست زیرا که شتر هر گاه بسیار علف خورد بینندگان بمجرد دیدن، فربهی آن دریابند و احتیاج به سودن دست ندارند و این مثل را درچیزهای ظاهری گویند که از امور باطنی خبر می دهند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). جایی که طبیب انگشت نهد و لمس کند. (از اقرب الموارد). محل نبض:... آب محبان از دیده مشاهده کنند مجسۀ بوقلمون عشق دیگرگون است و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ و آبگینه. (مقامات حمیدی مقامۀ 15). از خانه بیرون آمد تفحص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسرۀ درد و مجسۀ وجد بدو نمایم. (سندبادنامه ص 184). و رجوع به مجس شود. - فلان ضیق المجسه، یعنی فلان تنگدل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
شهر مکۀ معظمه زادهالله شرفا و تعظیما. (ناظم الاطباء). باسه و البساسه از نامهای مکه شرفهالله تعالی است. (تاج العروس). مکه معظمه و بساسه بمعنی باسه است. (منتهی الارب)
شهر مکۀ معظمه زادهالله شرفا و تعظیما. (ناظم الاطباء). باسه و البساسه از نامهای مکه شرفهالله تعالی است. (تاج العروس). مکه معظمه و بَساسَه بمعنی باسه است. (منتهی الارب)
حقیقت کار. کنه آن. اندرون. (منتهی الارب) (آنندراج). نیت شخص. سرّ کار. (ناظم الاطباء). باطن چیزی. باطن کار. (از اقرب الموارد). هو عالم ببجده امرک. یعنی او بر باطن کار تو آگاه است. (از اقرب الموارد).
حقیقت کار. کنه آن. اندرون. (منتهی الارب) (آنندراج). نیت شخص. سرّ کار. (ناظم الاطباء). باطن چیزی. باطن کار. (از اقرب الموارد). هو عالم ببجده امرک. یعنی او بر باطن کار تو آگاه است. (از اقرب الموارد).