جدول جو
جدول جو

معنی بجر - جستجوی لغت در جدول جو

بجر
(اِ)
برآمده ناف گردیدن و کلان شکم شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بجر
(بُ جَ)
جمع واژۀ بجر بمعنی عیبها. (آنندراج). و منه: ذکر عجره و بجره، یعنی یاد کرد عیوب و تمامی امور ظاهر و باطن او را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و غلامی از میان ایشان که بر عجر و بجر و مکاید واقف بود. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
بجر
(بَ جَ)
سطبری بن ناف. فتق ناف. مغندۀ شکم. (منتهی الارب). بیرون آمدگی ناف و سطبری بن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بجر
(بَ جِ)
برآمده ناف. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بجر
(بُ / بَ)
بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شر. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بجرگ
تصویر بجرگ
(پسرانه)
کنایه از آدم بیباک وشجاع (نگارش کردی: بهجهرگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
(بُ ری یَ)
بلا. سختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (از اقرب الموارد) ، (اسم فعل) بسنده است. یکفی. (منتهی الارب). بس است. حسبک. (آنندراج). یعنی کفایت میکند ترا و بس است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تأنیث ابجر، زن برآمده ناف و کلان شکم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، بجر و بجران. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
آبهاست در کوه شوران که مشرف بر عقیق مدینه است. (منتهی الارب) (آنندراج). آبهای بزرگی است در کوه شوران و مشرف بر عقیق مدینه و مصغر آن را بجیرات گویند. (از معجم البلدان) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابجر. مردان ناف برآمده و کلان شکم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
پرستاری کردن چنانکه کودک و بیمار و پیر را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
ناحیه ای در اواسط سودان به مساحت 85000 هزارگز مربع واقع در جنوب دریاچۀ چاد. مردم این ناحیه را بجارمه گویند که حوالی 300 سال پیش بوسیلۀ قبائل فلبه اسلام پذیرفتند. (از اعلام المنجد). بقیرمی. بگیرمی
لغت نامه دهخدا
تنباکو. مخدر. (مخزن الادویه ص 175) ، شگفت. (آنندراج) (منتهی الارب) ، دنائت و دون همتی. (آنندراج). و از آن است قول لقمان بن عاد که در ذم برادر خویش گفته خذی منی اخی ذا البجل، ای انه قصیر الهمه یرضی بخسائس الامور و لایرغب فی معالیها. (منتهی الارب). فرومایگی. پست فطرتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ رَ)
پسر وی معروف به ابن بجره صحابی است (منتهی الارب)، طایفه ای از ترکمانها. (ناظم الاطباء)صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
دهی از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 194 تن، آب از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ رَ)
شبیب بن بجره در قتل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شریک ابن ملجم بود. (منتهی الارب). کسی که در قتل امیرالمؤمنین (ع) شریک ابن ملجم بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ رَ)
نام مردی از اصهار اسماعیل (ع). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
سرۀ ناف. (اقرب الموارد). آویختگی ناف. ناف خواه برآمده باشد یا نباشد. (ناظم الاطباء). ناف بیرون آمده باشد یا نه. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ ی ی)
بلا. سختی. ج، بجاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بجل
تصویر بجل
بجول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصر
تصویر بصر
بینائی، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجم
تصویر بجم
گروه انبوه، گز مازک میوه درخت گز گز مازگ ثمره الطرفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر
تصویر بحر
دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئر
تصویر بئر
چاه آب
فرهنگ لغت هوشیار
گاو شکافتن، فراخیدن، ماندگی، باز جست پتیار، دروغ آشکار گاو (نر یا ماده) واحد: بقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشر
تصویر بشر
انسان، مردم خوبروئی، گشاده روئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعر
تصویر بعر
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطر
تصویر بطر
سخت شادی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بظر
تصویر بظر
خروسه پاره گوشت زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزر
تصویر بزر
تخم زراعت، دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر
تصویر بسر
خرمای تازه نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجر
تصویر ابجر
آویخته ناف، ناف بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار
تصویر بار
محموله، دفعه، اکل
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان نوکنده ی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه های سخت، شن
دیکشنری اردو به فارسی