جدول جو
جدول جو

معنی بجاوی - جستجوی لغت در جدول جو

بجاوی
(بَ)
منسوب به بلاد بجاوه. مردم بجاوه: و بردست راست این شهر (عیذاب) چون روی به قبله کنند کوهی است و پس آن کوه بیابانی عظیم، و علف خوار بسیار و خلقی بسیارند آنجا که ایشان را بجاویان گویند، و ایشان مردمانی اند که هیچ دین و کیش ندارند و به هیچ پیغمبر و پیشوا ایمان نیاورده اند از آنکه از آبادانی دورند و بیابانی دارند که طول آن از هزار فرسنگ زیاده باشد و عرض سیصد فرسنگ و درین همه بعد دو شهرک خرد بیش نیست که یکی را از آن بحرالنعام گویند و دیگری را عیذاب. طول این بیابان از مصر تا حبشه و آن از شمال است تا جنوب و عرض از ولایت نوبه تا دریای قلزم از مغرب تا مشرق. و این قوم بجاویان در آن بیابان باشند، مردمی بد نباشند و دزدی و غارت نکنند، به کارهای خود مشغول باشند و مسلمانان و غیرهم کودکان ایشان بدزدند و به شهرهای اسلام برند و بفروشند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 83)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

غالی الدویری. او راست: السلطنه و الحریه و فلسفه الحیاه (ترجمه ای از کتاب تولستوی). (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابراهیم بجوی، مورخ عثمانی بود و کتاب او از بهترین منابع تاریخ عثمانی در سالهای 1520م. تا 1639م. محسوب میشود. او بسال 1574م. بدنیا آمد و در 1650م. درگذشت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بجا. درمحل. درمکان. به مکان:
ببالا و دیدار و فرهنگ و رای
زریر دلیر است گوئی بجای.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
رئیس، سر، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198)، اما این معنی جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ای از الوار فارس است که در جانب ولایت کوه گیلویه نشسته اند و محل سکونت آنها را باشت نوشته اند، (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)، شعبه ای از ایلات کوه گیلویه و از چند تیره مرکب است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 و 91)، تیره های عمده آن عبارتند از علی شاهی، کشیی، سوسایی، برآفتابی قلعه ای که آنرا عمله نیز گویند، تیره هایی ازین ایل در خوزستان نیز سکونت دارند و به باویه نیز معروفند، رجوع به باویه و فارسنامۀ ناصری ذیل کوه گیلویه شود
لغت نامه دهخدا
نام دهستان مرکزی از شهرستان اهواز در مشرق کارون، حدود: از شمال به شوشتر و از خاور به رامهرمز، آبادیهای آن بیشتر از آب رودخانه استفاده می کنند، بلوک عمده آن، حمید، شاخه وبنه، زرکان، باوی بالا، باوی پایین، و جمعاً 157 قریه و قصبه و حدود 27 هزارتن جمعیت دارد، دههای عمده آن کوت عبداﷲ، ویس، ملاتانی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَوی یا)
منسوب به بلاد بجاوه.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه خواند شتران را به سوی آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خواننده شتران به سوی آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ وی ی)
منسوب به بداوه. (از منتهی الارب). منسوب به بداوه که صحرا باشد یعنی کسی که دربادیه برآید و در آن اقامت گزیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
طفیل. شاعری است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، احمق بسیارگوی. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به بجباج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب است به بجاد که از اولاد سعد بن ابی وقاص است. (از انساب سمعانی) ، احمق بسیارگوی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، رمل بجباج، ریگ تودۀ سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
ابوالحسن علی بن معاذ مردی فصیح و شاعر و نسابه و ازرواه بود (حوالی 307 هجری قمری) (از معجم البلدان)
ابوالفضل مسعود بن علی از رواه بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
منسوب به بجانه از شهرهای اندلس. (از معجم البلدان) ، اصل. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صحرا. (منتهی الارب). بیابان. (ناظم الاطباء) ، دانستن. علم. (منتهی الارب). عنده بجده ذلک، ای علمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابن بجده، دانای حقیقت کار و کنه آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دلیل. هادی. (منتهی الارب). دلیل هادی که از گفتار خود برنگردد. (از اقرب الموارد) : انا ابن بجدتها، کسی که از گفته خود برنگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بلاد نوبه. (منتهی الارب). سرزمینی در نوبه و شتر بجاوی منسوب به بجاء است که مردمی هستند نیمه عربی و نیمه حبشی. (از معجم البلدان). معادن طلای آن از قدیم معروف به وده و از عهد فراعنه بهره برداری می شده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاوی
تصویر جاوی
حسن لبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوی
تصویر باوی
گوشه ایست در دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجای
تصویر بجای
((بِ یِ))
در حق کسی، برای کسی، از جهت، از حیث، در برابر، در مقابل (برای مقایسه)
فرهنگ فارسی معین