جدول جو
جدول جو

معنی بتیمه - جستجوی لغت در جدول جو

بتیمه
برتیمبه، بتیم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یتیمه
تصویر یتیمه
یتیم، بی نظیر، بی مانند، گوهر یکتا و بی مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهیمه
تصویر بهیمه
حیوان چهارپا، از قبیل گاو، گوسفند، اسب، شتر و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
قراردادی که طی آن شخص هر گونه خطر، زیان و خسارتی را که ممکن است به جان یا مال او وارد شود، با پرداخت حق معینی به عهدۀ شرکت ها یا بنگاه های مخصوص این کار می گذارد که هرگاه آن خطر یا خسارت به او رسید بیمه کننده غرامت آن را بدهد، شرکت بیمه گر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ)
بمعنی رتمه است که رشته باشد. ج، رتایم، رتام. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای باشد که بر انگشت بندند تا بدان چیزی یاد آید. ج، رتایم. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را با هم می بست و هرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ بحال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رتمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یکی از فرزندان حارث بن فهر. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
مؤنث یتیم. گویند یتیمه صغیره. (ناظم الاطباء) ، دختر بی پدر. (فرهنگ فارسی معین)، هرچه ظریف و بی نظیر بود. (فرهنگ وصاف از آنندراج). هرچیز یکتا و فرد و بی همتا و بی مانند، مروارید قیمتی. (ناظم الاطباء) :
زهی یتیمۀ حسان ثابت و اعشی
خهی یتیمۀ سحبان وائل و عتاب.
خاقانی.
- درّۀیتیمه (دره یتیمه) ، گوهری که نظیر و مانند نداشته باشد. (ناظم الاطباء). مروارید شاهوار. (یادداشت مؤلف). درۀ یتیمه مرواریدی بوده است که در مغاص ساحل جزیره خارک یافته اند: بیرونی گوید وزن آن سه مثقال بود. (الجماهر ص 129). و قد قیل ان الدره الیتیمهاخرجت من هناک (ای مغاص سواحل جزیره خارک) . (الجماهر بیرونی از یادداشت مؤلف). ذکر الصولی ان المعتصم لما فرغ من بناء قصر عباسه عقد مجلساً رائقاً... و تتوج بالتاج الذی فیه الدره الیتیمه. (الجماهر بیرونی).
، یکتا. فرزند یکتا. یگانه.
- یتیمۀ دهر، یتیمهالدهر، یگانه روزگار
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
گیاه ترش ریزه. (منتهی الارب). گیاه حمض ریزه. (ناظم الاطباء). گیاه خرد ترش مزه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
اسم از شتم . ج، شتائم. (از اقرب الموارد). رجوع به شتم شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
سنگ سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
بشمه. بشم. چرم نادباغت داده. (آنندراج). پوست دباغی نشده. (ناظم الاطباء). ظاهراً لهجه ای است از بشمه. رجوع به بشمه شود، تملق. تبصبص، چشم باز کردن سگ بچۀ نوزاد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بگوشۀ چشم نگریستن. زیر چشمی نگاه کردن. (دزی ج 1 ص 91) ، چشمک زدن به کسی. به او اشاره کردن. علامت دادن. (دزی ج 1 ص 91) ، شتافتن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برآوردن زمین آنچه را که اول برمی آورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
چهارپایه اگرچه آبی باشد یا هر جاندار بی تمیز. ج، بهائم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ستور و هرچهارپایی از حیوان بری و بحری. (بحر الجواهر). چهارپای. ج، بهائم. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). چهارپا اگرچه آبی باشد و یا هر جاندار بی تمیز. ج، بهائم. (ناظم الاطباء) : و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهمیۀ مصری ننشستی. (فارسنامه ابن بلخی ص 117).
نسبت دارند تا قیامت
ایشان ز بهیمه من ز انسان.
خاقانی.
خون بهیمه ریخته هر میزبان بشرط
تو خون نفس ریخته ومیزبان شده.
خاقانی.
آدمی بحیلت مرغ را از هوا درآرد و ماهی را از قعر دریا برآرد و بهیمۀ توسن وحشی را الوف و مرتاض گرداند. (سندبادنامه).
هرچه زیر چرخ هستند امهات
از جماد و از بهیمه وز نبات.
مولوی.
دل می برد بدعوی فریاد شوق سعدی
الا بهیمه ای را کز دل خبر نباشد.
سعدی.
آری بر بهیمه چه سنبل چه سنبله.
ابن یمین.
- بهیمه طبع، آنکه همتش صرف خورد و خواب باشد. (انجمن آرا).
- بهیمه وار، بهیمه طبع، بهیمه صفت،بمانند حیوان:
چه درختهای طوبی بنشانده آدمی را
تو بهیمه وارالفت به همین گیاه داری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
خردمندی که در خشم از جا نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه در غیر مورد غضب غضبناک نشود. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ رَ)
تصغیر بتره. کرۀ ماچه. (یادداشت مؤلف). خرک ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
آبی است نزدیک بتیل. (آنندراج). نام آبی نزدیک بتیل. (ناظم الاطباء). آبی است متعلق به بنی عمرو بن ربیعه بن عبداﷲ. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
بتیل. بتول. منقطعۀ از دنیا. (از اقرب الموارد). زن از دنیا بریده و مائل به خدا. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منقطعه از دنیا برای روی آوردن بخدای تعالی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
فتیله. (آنندراج). فتیلۀ شمع و یا چراغ. (ناظم الاطباء). صورتی است از فتیله. و رجوع به فتیله شود، ویران کردن سیل بند را. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی). درانیدن سیل کنارۀ نهر را. (آنندراج) (منتهی الارب). بند جوی گشادن. شکافتن سیل دیواره ای را. (از اقرب الموارد). درانیدن توجبه کناره جوی را. (ناظم الاطباء) ، صدور. خروج. (دزی). تبثاق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تبثاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهیمه
تصویر بهیمه
حیوان چهار پا
فرهنگ لغت هوشیار
یتیمه در فارسی مونث یتیم: پدر مرده: دختر، بی مانند یگانه دختربی پدر، بی نظیر بی مانند. یا یتیمه دهر. یتیمه الدهر یگانه روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتیمه
تصویر شتیمه
مونث شتیم و دشنام ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتیمه
تصویر رتیمه
نخ انگشت رشته ای که برای یاد آوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
ضمانت مخصوصی است از جان و مال که شخص ماهانه مبلغی به شرکت بیمه پرداخت می کند و در صورت اصابت به مال و جان شرکت مبلغ معینی پرداخت می نماید، اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیمه
تصویر بهیمه
((بَ مِ))
چهارپا، جمع بهایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
((مِ))
عقدی است که به موجب آن یک طرف (بیمه گر) تعهد می کند در ازای پرداخت وجه (حق بیمه) از طرف دیگر (بیمه گذار) در صورت وقوع حادثه خسارت وارده بر او را جبران کند و انواع مختلف دارد، آتش سوزی، اتومبیل، از کار افتادگی، حوادث، عمر، اتکایی، بیکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
آسورانس
فرهنگ واژه فارسی سره
جانور، چهارپا، حیوان، ستور
متضاد: آدم، انسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
Insurance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اشکمبه
فرهنگ گویش مازندرانی
شکمو شکم باره، شکم گنده ۲رشد مرحله ای برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
страхование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
Versicherung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
страхування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
ubezpieczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
保险
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
seguro
دیکشنری فارسی به پرتغالی