جدول جو
جدول جو

معنی بتیمن - جستجوی لغت در جدول جو

بتیمن
شکمو شکم باره، شکم گنده ۲رشد مرحله ای برنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتین
تصویر بتین
(دخترانه)
پرحرارت، قدرتمند (نگارش کردی: بهتین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متیمن
تصویر متیمن
متبرک، بابرکت، کسی که تبرک و تیمّن جوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیمن
تصویر بدیمن
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بداغر، سبز پا، بدشگون، نامیمون، نامبارک، سیاه دست، میشوم، منحوس، تخجّم، نافرّخ، بدقدم، مشوم، شمال، پاسبز، سبز قدم، خشک پی، نحس، شنار، مرخشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ یُ)
بدفال و شوم و نامبارک. (ناظم الاطباء). شوم و نامبارک. (آنندراج). این ترکیب به غلط شبیه تر است ولی استعمال شده است و هم امروز متداول است. (یادداشت مؤلف) : احطب، مرد بدیمن. احص، شمشیر بدیمن. (منتهی الارب) ، بازکردن پوست را از رگ: بذح الجلد عن العرق، چیزی دادن: لوسألتهم ما بذحوا بشی ٔ یعنی اگر سؤال کنی از ایشان ندهند چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَمْ مِ)
متبرک و با برکت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تیمن و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
شکمبه در لهجۀ طبری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبرک. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). تبرک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بابرکت شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به فرخندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). به فرخی و فرخندگی گرفتن. شگون نیک زدن. خجسته شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مبارک شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: یجب تیمن فی جمیع امره مااستطاع. (اقرب الموارد) ، مردن، برسوی راست نهادن مرده را در گور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن رابه یمن منسوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به برکت دعا خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدیمن
تصویر بدیمن
نا مبارک، شوم، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیمن
تصویر بدیمن
((بَ. یُ))
بدشگون، ناخجسته، شوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متیمن
تصویر متیمن
((مُ تَ یَ مِّ))
مبارک و بابرکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تبرک، خجستگی، فرخندگی، میمنت
متضاد: گجستگی، نحوست، همایون داشتن، فرخنده شمردن، تبرک جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدقدم، بدشگون، شوم، شوم قدم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس
متضاد: خوش یمن، سپیدپا، هماگون، مبارک، خجسته پی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برتیمبه، بتیم
فرهنگ گویش مازندرانی
شکم
فرهنگ گویش مازندرانی