- بتو
- گره چوب یا ساقه گیاه
معنی بتو - جستجوی لغت در جدول جو
- بتو
- قیف، گره چوب یا ساقۀ گیاه، دستۀ هاون، هاون سنگی، سنگی که در آن دارو را می سایند
- بتو ((بَ ت ُ))
- جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد، مشرق
- بتو ((بَ))
- قیف، گیره چوب یا ساقه گیاه، دسته هاون، هاون سنگی، سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند
- بتو
- مشرق، جای آفتاب گیر، جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرانسوی شفته ساروگ (ساروج) مخلوطی از سنگ شکسته و ماسه و سیمان در بنایی برای پی ریزی یا ساختن پایه های عمارات بکار رود. یا بتون آرمه. بتون مسلح بتونی که در آن میله های آهنی گذارند تا استواری و مقاومت آن بیشتر گردد
پارسا، پاکدامن
مخلوطی از سنگ خرد شده، ماسه و سیمان که در بنّایی برای پی ریزی یا ساختن پایه های پل ها و ساختمان ها به کار می رود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت می شود
زنی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته، زنی که از ازدواج خودداری می کند، پارسا، پاکدامن، لقب فاطمه بنت محمدبن عبدالله، لقب مریم مادر عیسی
کسی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته و نیز از ازدواج خودداری کند، پارسا، پاکدامن، لقب حضرت فاطمه (ص) و حضرت مریم
لاتینی تازی گشته گل پرندیک
بر گرفته از بطانه آستر آستری
فرانسوی شفته آهن
به یاری خدا با توفبق خدای با دست دادن کار از جانب خدا. یا بتوفیق الله تعالی. بتوفیق خدای که والاست با دست دادن کار از جانب خدای بزرگ: (و همچنین آنچه بعد از امیر (حمید) ما را درست شده است از حال امراسامانی بتوفیق الله تعالی) یابتوفیق وعونه. با توفیق خدا ویاری او: (وفصول این مختصر کرده آید بتوفیق الله وعونه)
گود غله دان، غله دان زیر زمینی، تمک (گویش سیستانی)
پتواز
((بَ نِ))
فرهنگ فارسی معین
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
((~. مِ))
فرهنگ فارسی معین
بتون مسلح، بتونی که در آن میله های آهنی گذارند تا استواری و مقاومت آن بیشتر گردد
بتونی که در آن میله های آهنی قرار می دهند تا استحکام و مقاومت آن بیشتر شود
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، آشیانه، کابک، کابوک، آشیان، آشانه، پیواز، پدواز، وکر، وکنت، تکند، پتواز
کوزه سفالی
قهر کردن، گردنکشی کردن
درنگی وآهستگی، گرانی
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
حشره ایست که پارچه های پشمین و مانند آنرا تباه سازد. عروس بیوگ
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
می انگبین
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
مخفف بدتر
بی تجربه، جاهل، ابله