جدول جو
جدول جو

معنی بتو - جستجوی لغت در جدول جو

بتو
مشرق، جای آفتاب گیر، جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد
تصویری از بتو
تصویر بتو
فرهنگ فارسی عمید
بتو
قیف، گره چوب یا ساقۀ گیاه، دستۀ هاون، هاون سنگی، سنگی که در آن دارو را می سایند
تصویری از بتو
تصویر بتو
فرهنگ فارسی عمید
بتو
(اِ)
اقامت نمودن در جای. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : بتا بالمکان بتواً، اقامت نمود در آن جای. (ناظم الاطباء). بتا بالمکان، اقامت نمود. (منتهی الارب) ، فتنه:
بد گشت چرخ با من بیچاره چون کنم
و آهنگ جنگ دارد و بتیاره چون کنم.
کسائی.
مرا چون صبر باشد در جدائی
ازین بتیاره چون یابم رهائی.
(ویس و رامین).
مرا مادر درین بتیاره افکند
که بر رامین دلم را کرد خرسند.
(ویس و رامین).
میان این دو بتیاره بماندم
ز دو بتیاره بیچاره بماندم.
(ویس و رامین).
گردش افلاک با بتیارۀ حکمش خجل
صورت تقدیر در آئینۀ حکمش عیان.
سید ذوالفقار شروانی.
، غول بیابانی. دیو. (برهان قاطع). دیو بزرگ. دیو فریب دهنده. (از فرهنگ شعوری). دیو. (غیاث اللغات) :
جهانی بر آن جنگ نظاره بود
که آن اژدها جنگ بتیاره بود.
فردوسی.
، زشت. جادو. (یادداشت مؤلف) : بوالمؤید اندر کتاب گرشاسب گوید که چون خسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی و آن تاریکی و بتیاره دیوان به فر ایزد تعالی بدید. (از تاریخ سیستان).
پیر و زال نفس اماره
سر به زنجیر دیو بتیاره.
شیخ الاسلام بهائی افندی.
، افسون. فریب. (غیاث اللغات) ، یکی از دو خانه هریک از خمسۀ متحیره که آن خانه با آن کوکب ناموافق باشد. وبال. بطیارج. (یادداشت مؤلف از التفهیم). و رجوع به پتیاره شود
لغت نامه دهخدا
بتو
(بَ)
دهی از دهستان طاغنکوه فدیشۀ نیشابور. در 30 هزارگزی باختر فدیشه. کوهستانی. سکنۀ آن 403 تن، آب از قنات. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بتو
(بَ تَ)
سمت باختر و برآمدن آفتاب است. مشرق. مقابل مغرب. (برهان قاطع). مرادف خراسان. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ شعوری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
بتو
(بَ تُ)
قیف. (ناظم الاطباء). ترجهاله. ترجهاره. تکاب. تکاو. تکاه. راحتی. (یادداشت مؤلف). قیف وآن پیاله مانندی باشد که در وسط سوراخی دارد و لوله ای بدان سوراخ متصل کرده باشند و چون سر دیگر لوله را بر دهن شیشه نهند گلاب و روغن و امثال آن بتوان در شیشه کرد. (از برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی). قیف از شیشه وفلز. (از فرهنگ شعوری). ظرفی است که در ته آن لوله ای است و در دهن شیشه نهند و گلاب و روغن و امثال آن در آن شیشه ریزند. (آنندراج) (از انجمن آرا). ظرف مخصوص از فلز و غیره که یک طرفش گشاد و طرف دیگرش تنگ است و با آن چیز مایع را در ظرف دهن تنگ مثل شیشه و غیره کنند. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
بتو
(بُ تَ)
درتداول عامه دیوار که تیغه و صندوقه نیست. (یادداشت مؤلف) ، شیشه. قارورۀ بیمار. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). شیشۀ ادرار بیمار
لغت نامه دهخدا
بتو
(بُ تُ)
نامی است که در مکران به اسکنبیل دهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بتو
آلوچه سگک. میوه ای است که رنگ آن سرخ میباشد به مقدار نخود و چوب آن مانند چوب زغال است و درخت آن بزرگ نمیباشد و چون رسیده باشد می چینند و حل می کنند و تو بر تو برهم انداخته نگاه میدارند و در آفتاب می نهند تا سخت میشود. مانند خمیر و مانند نان تنک به تیر چوبۀ باز می برندو خشک میکنند (مقصود لواشک است). (از فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
بتو
این نام در تاریخ سیستان به دنبال اسم شخصی به نام شاهین آمده است و مرحوم ملک الشعراء بهار حدس زده که شاید نام محلی است و شاهین منسوب به آن است: و یعقوب به بتو رسید بامداد بود و شاهین به بتو راه نمونی نمود. (تاریخ سیستان ص 207). روز سدیگر شاهین بتو کورثر (کذا) بود. (همان کتاب ص 234). مرد برخاست پیش شاهین بتو شد. (ایضا ص 266). و رجوع به تاریخ سیستان ص 266، 234، 207 و 291 شود، (تصغیر، بتراء. مؤنث، ابتر) ناتمام. (آنندراج). در حدیث نهی عن البتیرا، آن است که به یک رکعت وتر بخواند و گویند آن است که شروع کند در دو رکعت اولی را تمام و دومی را قطع کند. (منتهی الارب). و فی الحدیث: انه نهی عن البتیراء و هو ان یوتر برکعه واحده، وقیل ان یشرع فی رکعتین فاتم الاولی و قطع الثانیه
لغت نامه دهخدا
بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
تصویری از بتو
تصویر بتو
فرهنگ لغت هوشیار
بتو
((بَ))
قیف، گیره چوب یا ساقه گیاه، دسته هاون، هاون سنگی، سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند
تصویری از بتو
تصویر بتو
فرهنگ فارسی معین
بتو
((بَ ت ُ))
جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد، مشرق
تصویری از بتو
تصویر بتو
فرهنگ فارسی معین
بتو
از انواع سوسک، حشره به زبان کودک، نوعی موریانه، باعجله، به تاخت، شتابان، سوسک، سوسک، از انواع سوسک، بکوب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتول
تصویر بتول
(دخترانه)
پاکدامن، پارسا، لقب فاطمه (س) و مریم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتون
تصویر بتون
مخلوطی از سنگ خرد شده، ماسه و سیمان که در بنّایی برای پی ریزی یا ساختن پایه های پل ها و ساختمان ها به کار می رود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتول
تصویر بتول
زنی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته، زنی که از ازدواج خودداری می کند، پارسا، پاکدامن، لقب فاطمه بنت محمدبن عبدالله، لقب مریم مادر عیسی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
طبق چوبین باشد بر مثال دف که بقالان دارند و اجناس در آن کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
من فراموش نکردستم و کی خواهم کرد
آن بتوک جو و آن تابۀ اشنان ترا.
منجیک.
و به تقدیم تا (تبوک) نیز آمده است. (برهان قاطع). و این ضبط استوار می نماید. و رجوع به تبوک شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تُ)
بتن. از مصالح بنائی جدید. مخلوطی از سنگ شکسته و ماسه و سیمان در بنائی برای پی ریزی یا ساختن پایه های عمارات. (فرهنگ فارسی معین).
- بتون آرمه، بتن مسلح. آن بتون که در آن میله های آهن بکار رود.
- بتون ریزی، عمل ریختن ترکیب مصالح اولیۀ بتون که سیمان و ریگ و آب باشد برای ساختمان کردن. و رجوع به بتن و بتن ریزی شود، حاجت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اندوه سخت. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندوهی که برای شدت آن را نهان نتوان داشت. (منتهی الارب). اشد حزن. (از اقرب الموارد) : انما اشکوا بثی و حزنی الی اﷲ (قرآن 86/2) ، اندوه و درد خود را به خدای شکایت برم، بیماری شدید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام شهری به هند. (از رحلۀ ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان قلعه شاهین سرپل زهاب قصر شیرین. سکنۀ آن 70 تن. آب از سراب قلعه شاهین. محصول آن غلات، توتون، برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پر آمدن دل باشد از چیزی. (از فرهنگ اسدی) :
اگر بتول گرفت از تو این دلم نه عجب
بتول گیرد دل از حدیث ناپدرام.
؟
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قطوع. قطعکننده. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بران. (منتهی الارب) (آنندراج). برنده. (ناظم الاطباء). باتک. تیز. و رجوع به باتک و بتک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منقطع گردیدن از چیزی یا کسی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یکی از داروهای جدید که عبارت است از سالیسیلات نفتول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بت ّ، بمعنی طیلسان خز و مانند آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لاغر شدن. مهزول شدن. (از اقرب الموارد) : بت بتوتاً، لاغر گردید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شهری در ایالت پادو کاله فرانسه. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بتول
تصویر بتول
پارسا، پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شفته ساروگ (ساروج) مخلوطی از سنگ شکسته و ماسه و سیمان در بنایی برای پی ریزی یا ساختن پایه های عمارات بکار رود. یا بتون آرمه. بتون مسلح بتونی که در آن میله های آهنی گذارند تا استواری و مقاومت آن بیشتر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته و نیز از ازدواج خودداری کند، پارسا، پاکدامن، لقب حضرت فاطمه (ص) و حضرت مریم
فرهنگ فارسی معین
((بِ تُ))
از مصالح ساختمانی است که از شن و ماسه و سیمان و آب با اندازه های مختلف ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
مخلوط شن و ماسه و سیمان و آب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باکره، بکر، عذرا، ناسفته
متضاد: بیوه، پارسا، پاکدامن
متضاد: ناپارسا، از دنیا بریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد