اقامت نمودن در جای. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : بتا بالمکان بتواً، اقامت نمود در آن جای. (ناظم الاطباء). بتا بالمکان، اقامت نمود. (منتهی الارب) ، فتنه: بد گشت چرخ با من بیچاره چون کنم و آهنگ جنگ دارد و بتیاره چون کنم. کسائی. مرا چون صبر باشد در جدائی ازین بتیاره چون یابم رهائی. (ویس و رامین). مرا مادر درین بتیاره افکند که بر رامین دلم را کرد خرسند. (ویس و رامین). میان این دو بتیاره بماندم ز دو بتیاره بیچاره بماندم. (ویس و رامین). گردش افلاک با بتیارۀ حکمش خجل صورت تقدیر در آئینۀ حکمش عیان. سید ذوالفقار شروانی. ، غول بیابانی. دیو. (برهان قاطع). دیو بزرگ. دیو فریب دهنده. (از فرهنگ شعوری). دیو. (غیاث اللغات) : جهانی بر آن جنگ نظاره بود که آن اژدها جنگ بتیاره بود. فردوسی. ، زشت. جادو. (یادداشت مؤلف) : بوالمؤید اندر کتاب گرشاسب گوید که چون خسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی و آن تاریکی و بتیاره دیوان به فر ایزد تعالی بدید. (از تاریخ سیستان). پیر و زال نفس اماره سر به زنجیر دیو بتیاره. شیخ الاسلام بهائی افندی. ، افسون. فریب. (غیاث اللغات) ، یکی از دو خانه هریک از خمسۀ متحیره که آن خانه با آن کوکب ناموافق باشد. وبال. بطیارج. (یادداشت مؤلف از التفهیم). و رجوع به پتیاره شود