جدول جو
جدول جو

معنی بتنجیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بتنجیدن
(کو کَ دَ)
فشردن. درهم پیچیدن و فشردن. (آنندراج). افشردن. فشار دادن. درهم پیچیدن. (ناظم الاطباء). تبنجیدن است. رجوع به تنجیدن و تبنجیدن شود، فروماندن در راه. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دوردست رفتن: بتوع در ارض، دوردست رفتن در آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشنجیدن
تصویر پشنجیدن
پشنگ زدن، پشنگ کردن، پاشیدن آب یا مایع دیگر به کسی یا چیزی، برای مثال به خنجر همه تنش انجیده اند / بر آن خاک خونش پشنجیده اند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبندیدن
تصویر تبندیدن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گربه شانه کردن، حقّه زدن، چپ رفتن، غدر اندیشیدن، خدعه کردن، پشت هم اندازی کردن، غدر کردن، شید آوردن، ترفند کردن، غدر داشتن، مکایدت کردن، دستان آوردن، نیرنگ ساختن، نارو زدن، مکر کردن، فریفتن، کید آوردن، اورندیدن، گول زدن، سالوسی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنجیدن
تصویر ترنجیدن
درهم کشیده شدن، پرچین و شکن شدن، فشرده شدن، افسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهنجیدن
تصویر آهنجیدن
برکندن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
، آهیختن، آهختن، برآهختن، آختن، اختنبرای مثال خوب گفتن پیشه کن با هرکسی / کاین برون آهنجد از دل بیخ کین (ناصرخسرو - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنجیدن
تصویر سکنجیدن
تراشیدن، خراشیدن، برای مثال رخسار تو را ناخن این چرخ «سکنجد» / تا چند لب لعل دلارام سکنجی (ناصرخسرو - لغت نامه - سکنجیدن)، گزیدن، سرفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهنجیدن
تصویر برهنجیدن
هنجیدن، آهنگ کردن، کشیدن، برآوردن، برای مثال چنان که مرغ هوا پّر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکنجیدن
تصویر شکنجیدن
شکنجه کردن، نشگون گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
گذاشتن، نهادن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
به خود پیچیدن، در هم فشردن، در هم کشیدن، برای مثال بتنجید عذرا چو مردان جنگ / ترنجید بر بارگی تنگ تنگ (عنصری - ۳۵۸)، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ کَ / کِ دَ)
مأنوس گردیدن و مألوف شدن.
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ اَ دَ)
بمعنی پیچیدن و درهم فشردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم کشیدن و سخت وتنگ کشیدن. (ناظم الاطباء). شاید از ریشه تنگ بمعنی ضیق، ترنجیدن و درهم فشردن. سخت بستن. تنگ بستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فراهم فشاردن. (فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت ایضاً). پیچیدن و فراهم فشردن باشد. (معیار جمالی چ دانشگاه ص 64). دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: تنجیدن بمعنی کشیدن و بستن و آشامیدن، اوستا ’تنگ’، (کشیدن). استی ’تین جین، ای تین جون’، (پهن کردن). بلوچی ’تجنگ’، (گستردن، کشیدن، توسعه یافتن). انتقال معنی کشیدن به معنی نوشیدن در ’آهنجیدن’ و ’کشیدن’ دیده میشود. هوبشمان مصدر مزبور را از ریشه سانسکریت ’تنک، تنج’، پراکریت ’تنکتی’، (کشیدن) میداند. اسدی آورده است ترنج تنج باشد... (برهان ج 1 ص 516) :
مهر مفکن برین سرای سپنج
کاین جهان پاک بازی و نیرنج
نیک او را فسانه دارو شد
بد او را کمرت نیک بتنج.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 55).
بتنجید عذرا چومردان جنگ
ترنجید بر بارگی تنگ تنگ.
عنصری.
گهش میزن بپای کین و میکش
گهش میکش بدست قهر و می تنج.
(معیار جمالی چ دانشگاه ص 66).
، خشمگین گشتن. رنجیدن. اندوهگین شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پریشان شدن و دلتنگ گشتن. (ناظم الاطباء) :
بسی راندی از گفت بی سود خنج
کنون پاسخ از بخت یابی متنج.
اسدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، باهم غلطاندن، افتادن. (ناظم الاطباء). رجوع به تنج شود
لغت نامه دهخدا
(جُ تَ)
پرده کشیدن، سوراخ کردن و سفتن، دور کردن، بر پشت زدن، باطل کردن، از دست افکندن، محو کردن، حرکت دادن، بلعیدن، آمیختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تنجیدن. رجوع به تنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
پشنجیدن. پاشیدن. (ناظم الاطباء). بمعنی پاشیدن است و این لغت در دری استعمال شود و اهل تبرستان بمعنی ریختن و پاشیدن بکار برند وبحذف جیم نیز مخفف آن آمده است، چنانکه گویند: آب کاسه را بشن، یعنی بپاش و بریز. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ریختن و پاشیدن. (فرهنگ نظام) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
بر آن خاک خونش بشنجیده اند.
لبیبی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و فرهنگ نظام).
ورجوع به پشنجیدن و بشنج شود
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ / فِ دَ)
انجیدن. بیختن، اسیر شدن و گرفتار شدن و درمانده و بیچاره شدن، بی صبر و بی تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهنجیدن
تصویر برهنجیدن
گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت در هم کشیده و کوفته شدن، چین بهم رساندن چین و شکن شدن، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
کمک کردن یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنجیدن
تصویر سکنجیدن
سرفه کردن، تراشیدن خراشیدن، گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنجیدن
تصویر پشنجیدن
پاشیدن آب به کسی یا چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمجیدن
تصویر برمجیدن
لمس کردن دست سودن، سودن عضوی برعضو دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنجیدن
تصویر آهنجیدن
بیرون کردن، بدرآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتائیدن
تصویر بتائیدن
گذاشتن هشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیده
تصویر بشنجیده
پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنجیدن
تصویر بسنجیدن
پرده کشیدن، آماده کردن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
کار سازی کردن واستمداد نمودن، آراستن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
در هم فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
((بَ دَ))
کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
((بِ شَ دَ))
پاشیدن، ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
((تَ دَ))
درهم فشرده شدن، به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلنجیدن
تصویر فلنجیدن
جمع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
تهیه
فرهنگ واژه فارسی سره