قریه ای است در کنار دریای فارس در دو فرسنگی دیر. (از فارسنامۀ ناصری) ، ابن اسحاق در مسجد حضرت رسول هنگام عزیمت به تبوک از آن نام میبرد. (از معجم البلدان). موضعی است در راه تبوک و در نزدیکی آن مسجد نبی است. (از منتهی الارب)
قریه ای است در کنار دریای فارس در دو فرسنگی دیر. (از فارسنامۀ ناصری) ، ابن اسحاق در مسجد حضرت رسول هنگام عزیمت به تبوک از آن نام میبرد. (از معجم البلدان). موضعی است در راه تبوک و در نزدیکی آن مسجد نبی است. (از منتهی الارب)
جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، کنایه از جای زنان پادشاهان، حرم، فغستان، در تصوف کنایه از عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، کنایه از جای زنان پادشاهان، حرم، فَغستان، در تصوف کنایه از عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
محمد بن عبدالرحمن بتانی از خاندان یحیی بن اکثم و از روات حدیث بود. (از معجم البلدان) ، کنایه از قبل و دبر که بتازی عورتین گویند. (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرای ناصری). کنایه از عورتین است که مقعد مردان و فرج زنان باشد. (برهان قاطع). هرچه نه بدتر. مقعد. تحت. کون. عقبه. پشت. شرم. مقعد مردان و فرج زنان. (ناظم الاطباء) : غنچه گر پیش آن دهن خندد به بتر جای خویشتن خندد. سراج الدین سگزی. ای به روی دلبران چربیده پشت پای تو به ز بهتر جای خوبانست بتر جای تو. سعید اشرف. ، مابین ناخن و گوشت را هم گفته اند که چرک درآن جمع می شود. (برهان قاطع). فرجۀ مابین ناخن و گوشت که در آنجا چرک جمع گردد. (ناظم الاطباء)
محمد بن عبدالرحمن بتانی از خاندان یحیی بن اکثم و از روات حدیث بود. (از معجم البلدان) ، کنایه از قبل و دبر که بتازی عورتین گویند. (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرای ناصری). کنایه از عورتین است که مقعد مردان و فرج زنان باشد. (برهان قاطع). هرچه نه بدتر. مقعد. تحت. کون. عقبه. پشت. شرم. مقعد مردان و فرج زنان. (ناظم الاطباء) : غنچه گر پیش آن دهن خندد به بتر جای خویشتن خندد. سراج الدین سگزی. ای به روی دلبران چربیده پشت پای تو به ز بهتر جای خوبانست بتر جای تو. سعید اشرف. ، مابین ناخن و گوشت را هم گفته اند که چرک درآن جمع می شود. (برهان قاطع). فرجۀ مابین ناخن و گوشت که در آنجا چرک جمع گردد. (ناظم الاطباء)
خانه بتان. مرکز و معبد بتها. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خانه بت. جای بت. هیکل. (دهار). بیت الصنم. بتکده. فغستان. بهار. بغستان. بیت الاصنام. دارالاوثان. دارالاصنام. فرخار. (یادداشت مؤلف). معبد بت پرستان. بتستان. صنم خانه. (از آنندراج). عبعب. (منتهی الارب). دژهرج. ناجرمک. بهارخانه. بهرمن. جائی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان. (ناظم الاطباء) : و آنجا (بسمنگان) کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). لهاسا شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند اندک. (حدود العالم). وگر تراملک هندوان بدیدی روی سجود کردی و بت خانهاش برکندی. شهید بلخی. که بتخانه را هیچ نگذاشتی کلید در پرده او داشتی. فردوسی. که ما را به هر جای دشمن نماند به بت خانه ها در برهمن نماند. فردوسی. یکی بت خانه آزر دوم بت خانه مشکو سدیگر جنت العدن و چهارم جنت المأوی. منوچهری. شهی که روز و شب او را جز این تمنانیست که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر. فرخی. چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه گر بشنوی. عنصری. به طفلی بت شکست از عقل در بت خانه شهوت برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش. خاقانی. گر کعبه جویی با ریا بتخانه سازی سجده جا ور بت پرستی با صفا کعبه ثناخوان آیدت. خاقانی. قبلۀ من خاک بتخانه است هان ای طیر هان سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم. خاقانی. از بت خانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که کتابت آن دلالت میکرد که چهل هزار سال است تا بنای آن بت خانه نهاده اند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). قریب ده هزاربتخانه در این قلاع بنا کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). بر حوالی و جوانب آن هزار سنگ بنیاد نهاده و آن را بتخانه ها ساخته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412). هر نظری جان جهانی شده هر مژه بت خانه جانی شده. نظامی. گه آری تو چیزی ز بتخانه ای گهی آشنائی ز بیگانه ای. نظامی. شقایق سنگ را بتخانه کرده صبا جعد چمن را شانه کرده. نظامی. احمد و بوجهل در بتخانه رفت زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت. مولوی. که سرگشتۀ دون یزدان پرست هنوزش سر از خم بتخانه مست. سعدی (بوستان). چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود. حافظ. مقصود من از کعبه و بت خانه توئی تو مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه. خیالی (شیخ بهائی). - آیین بتخانه، بت پرستی. پرستش بتان: از آن پیش کآیین بتخانه بود یکی گنبد نیم ویرانه بود. نظامی. - بت خانه چین، عبادتگاه مردم چین. بهار چین: جهان دید سرتاسر آراسته چو بت خانه چین پر از خواسته. فردوسی. همی بینم این دشت آراسته چو بت خانه چین پر از خواسته. فردوسی. گر آید خسرو از بت خانه چین ز شورستان نیابد شهد شیرین. نظامی. بتی دارم که چین ابروانش حکایت میکند بت خانه چین. سعدی (طیبات). - بت خانه فرخار، نام بت خانه شهر معروف ترکستان: بوستان گویی بت خانه فرخار شدست مرغکان چون شمن و گلبنگان چون وثنا. منوچهری. فرخار بزرگ و نیک جاییست گر معدن آن بت نواییست. ؟
خانه بتان. مرکز و معبد بتها. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خانه بت. جای بت. هیکل. (دهار). بیت الصنم. بتکده. فغستان. بهار. بغستان. بیت الاصنام. دارالاوثان. دارالاصنام. فرخار. (یادداشت مؤلف). معبد بت پرستان. بتستان. صنم خانه. (از آنندراج). عبعب. (منتهی الارب). دژهرج. ناجرمک. بهارخانه. بهرمن. جائی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان. (ناظم الاطباء) : و آنجا (بسمنگان) کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). لهاسا شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند اندک. (حدود العالم). وگر تراملک هندوان بدیدی روی سجود کردی و بت خانهاش برکندی. شهید بلخی. که بتخانه را هیچ نگذاشتی کلید در پرده او داشتی. فردوسی. که ما را به هر جای دشمن نماند به بت خانه ها در برهمن نماند. فردوسی. یکی بت خانه آزر دوم بت خانه مشکو سدیگر جنت العدن و چهارم جنت المأوی. منوچهری. شهی که روز و شب او را جز این تمنانیست که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر. فرخی. چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه گر بشنوی. عنصری. به طفلی بت شکست از عقل در بت خانه شهوت برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش. خاقانی. گر کعبه جویی با ریا بتخانه سازی سجده جا ور بت پرستی با صفا کعبه ثناخوان آیدت. خاقانی. قبلۀ من خاک بتخانه است هان ای طیر هان سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم. خاقانی. از بت خانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که کتابت آن دلالت میکرد که چهل هزار سال است تا بنای آن بت خانه نهاده اند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). قریب ده هزاربتخانه در این قلاع بنا کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). بر حوالی و جوانب آن هزار سنگ بنیاد نهاده و آن را بتخانه ها ساخته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412). هر نظری جان جهانی شده هر مژه بت خانه جانی شده. نظامی. گه آری تو چیزی ز بتخانه ای گهی آشنائی ز بیگانه ای. نظامی. شقایق سنگ را بتخانه کرده صبا جعد چمن را شانه کرده. نظامی. احمد و بوجهل در بتخانه رفت زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت. مولوی. که سرگشتۀ دون یزدان پرست هنوزش سر از خم بتخانه مست. سعدی (بوستان). چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود. حافظ. مقصود من از کعبه و بت خانه توئی تو مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه. خیالی (شیخ بهائی). - آیین بتخانه، بت پرستی. پرستش بتان: از آن پیش کآیین بتخانه بود یکی گنبد نیم ویرانه بود. نظامی. - بت خانه چین، عبادتگاه مردم چین. بهار چین: جهان دید سرتاسر آراسته چو بت خانه چین پر از خواسته. فردوسی. همی بینم این دشت آراسته چو بت خانه چین پر از خواسته. فردوسی. گر آید خسرو از بت خانه چین ز شورستان نیابد شهد شیرین. نظامی. بتی دارم که چین ابروانش حکایت میکند بت خانه چین. سعدی (طیبات). - بت خانه فرخار، نام بت خانه شهر معروف ترکستان: بوستان گویی بت خانه فرخار شدست مرغکان چون شمن و گلبنگان چون وثنا. منوچهری. فرخار بزرگ و نیک جاییست گر معدن آن بت نواییست. ؟
ابوعبدالله محمد بن سنان بن جابر بتانی صاحب زیج صبائی که در ستاره شناسی دستی داشت و از سال 264 تاسال 306 هجری قمری به رصد مشغول بود و ستارگان ثابته را در زیج خود ثبت کرد. او بسال 317 هنگام برگشت از بغداد در محلی بنام قصرالجص درگذشت. ظاهراً باید مسلمان بوده باشد. از آثار اوست: کتاب الزیج که دو نسخه بود، و کتاب معرفه مطالعالبروج فیمابین ارباع الفلک. (از معجم المطبوعات). و رجوع به الفهرست ص 279 و ابن خلکان ج 2 ص 105 و تتمۀصوان الحکمه ص 16 و 18 و اعلام زرکلی ج 3 ص 875 شود. ابن ندیم او را صابی دانسته و گوید رساله ای در تحقیق اقدار اتصالات برای ابوالحسن بن الفرات نوشته است. قاضی صاعد کنیۀ او را ابوجعفر نوشته. قفطی گوید کس ندانست که مسلمان بودیا نه ؟ کتابی در شرح مقالات چهارگانه بطلمیوس دارد. و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 280 و رجوع به ابوعبدالله در همین لغت نامه شود، فراغت حاصل کردن از کاری. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترک شود
ابوعبدالله محمد بن سنان بن جابر بتانی صاحب زیج صبائی که در ستاره شناسی دستی داشت و از سال 264 تاسال 306 هجری قمری به رصد مشغول بود و ستارگان ثابته را در زیج خود ثبت کرد. او بسال 317 هنگام برگشت از بغداد در محلی بنام قصرالجص درگذشت. ظاهراً باید مسلمان بوده باشد. از آثار اوست: کتاب الزیج که دو نسخه بود، و کتاب معرفه مطالعالبروج فیمابین ارباع الفلک. (از معجم المطبوعات). و رجوع به الفهرست ص 279 و ابن خلکان ج 2 ص 105 و تتمۀصوان الحکمه ص 16 و 18 و اعلام زرکلی ج 3 ص 875 شود. ابن ندیم او را صابی دانسته و گوید رساله ای در تحقیق اقدار اتصالات برای ابوالحسن بن الفرات نوشته است. قاضی صاعد کنیۀ او را ابوجعفر نوشته. قفطی گوید کس ندانست که مسلمان بودیا نه ؟ کتابی در شرح مقالات چهارگانه بطلمیوس دارد. و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 280 و رجوع به ابوعبدالله در همین لغت نامه شود، فراغت حاصل کردن از کاری. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترک شود
دیگربار. دگربار. بتازگی. (آنندراج). از سر نو. مستحدثاً: بفروختم بغم دل از غم خریده را رفتم بتازه این ره صد ره بریده را. والۀ هروی. خطش بتازه باعث ناز و نیاز شد کوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد. سلیم، مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : و از آنجا سوی موقان کرد منزل مغانه عشق آن بتخانه در دل. نظامی. چو فرزانه دید آن دو بتخانه را بدیع آمد آن نقش فرزانه را. نظامی. ، میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
دیگربار. دگربار. بتازگی. (آنندراج). از سر نو. مستحدثاً: بفروختم بغم دل از غم خریده را رفتم بتازه این ره صد ره بریده را. والۀ هروی. خطش بتازه باعث ناز و نیاز شد کوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد. سلیم، مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : و از آنجا سوی موقان کرد منزل مغانه عشق آن بتخانه در دل. نظامی. چو فرزانه دید آن دو بتخانه را بدیع آمد آن نقش فرزانه را. نظامی. ، میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
شهری است به اندلس. (آنندراج). شهرکی است بر کرانۀ خلیج دریای روم، جایی بانعمت از اندلس. (از حدود العالم). در 33 هزارگزی غرناطه واقعاست. (از قاموس الاعلام). شهری به اندلس از ناحیۀ بیره، پس از خرابی شهر مردم آن به مریه - دو فرسخی آن - منتقل شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ص 40، 41، 46، 54، 75، 147، 242 و 271 شود شهری از اعمال خرۀ البیره، بین آن و المرته دو فرسنگ و بین آن و غرناطه قریب صدمیل یا 33 فرسنگ است. (معجم البلدان).
شهری است به اندلس. (آنندراج). شهرکی است بر کرانۀ خلیج دریای روم، جایی بانعمت از اندلس. (از حدود العالم). در 33 هزارگزی غرناطه واقعاست. (از قاموس الاعلام). شهری به اندلس از ناحیۀ بیره، پس از خرابی شهر مردم آن به مریه - دو فرسخی آن - منتقل شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ص 40، 41، 46، 54، 75، 147، 242 و 271 شود شهری از اعمال خرۀ البیره، بین آن و المرته دو فرسنگ و بین آن و غرناطه قریب صدمیل یا 33 فرسنگ است. (معجم البلدان).
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه