جدول جو
جدول جو

معنی بتاش - جستجوی لغت در جدول جو

بتاش
دروکن، بتراش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتاش
تصویر آتاش
(پسرانه)
آداش، همنام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتاو
تصویر بتاو
(پسرانه)
سریع (نگارش کردی: بهتاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بکتاش
تصویر بکتاش
(پسرانه)
بزرگ ایل و طایفه، نام یکی از پادشاهان خوارزم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بگاش
تصویر بگاش
(پسرانه)
نام یکی از سرداران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلاش
تصویر بلاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزدهمین پادشاه ساسانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتام
تصویر بتام
(پسرانه)
خوشمزه (نگارش کردی: بهتام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتاش
تصویر آتاش
آداش، نسبت میان دو تن که یک نام داشته باشند، همنام، هم اسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکتاش
تصویر بکتاش
هر یک از خادمان یک آقا یا امیر، بزرگ ایل و طایفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
شادمان، شاد و خرم
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، تازه رو، بسیم، فراخ رو، گشاده خد، روتازه، روباز
فرهنگ فارسی عمید
(بَتْ تا)
دهی در حران. (ناظم الاطباء). ناحیتی است در حران. (از ابن خلکان). ابن اکفانی آن را به کسر باء ضبط کرده است. (از معجم البلدان) ، نام چند کوه است در مقابل زباله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طلاق باین دادن که در آن رجعت جائز نیست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ابویزید گفت: طلقت الدنیا بتاتا، لارجعه لی فیها. (یادداشت مؤلف) ، جزر. مقابل مد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج). خوش و تازه رو. (غیاث). همیشه خندان. (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی. (از مؤید الفضلاء). گشاده روی. خوش طبع. هشاش. شکفته. باروح. طلق الوجه:
چون سلیمان از خدا بشاش بود
منطق الطیری ز علمناش بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تختۀ در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پاشیدن. (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (برهان). ترشح.
لغت نامه دهخدا
نام دروازه ای به سیستان. این نام در اصل نسخۀ خطی بنان بوده و بعد تصحیح شده است. رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 380 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
امر) از مصدر بکتاشیدن، امر بر خرامیدن و جلوه کردن باشد، یعنی بخرام و جلوه کن. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بزرگ ایل و طایفه. (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
زمینی است نرم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بتا. بهطه. و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس). و رجوع به بتا شود، عاجز کردن کسی را ازرسیدن به قافله. (منتهی الارب) ، بریده شدن، فروماندن در راه. (منتهی الارب).
- ، سکران لایبت امراً، یعنی بحیثی مست است که قطع و یکسو نمی کند کار را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیت و عزم روزه: در حدیث است که لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل، یعنی نیست روزه کسی را که نیت و عزم آن را از شب نکند (منتهی الارب). بت ّ. (منتهی الارب). و رجوع به بت شود، بریدن ازهمسر و دوست. طلاق باین دادن: طلقها بته و بتاتاء، طلاق باین داد که در آن رجعت جایز نیست. (منتهی الارب). و رجوع به بتات شود. طلقها بته و بتاتاء، ای بتله بائنه، یعنی بریدنی که در آن بازگشت نباشد دیگر و طلقها ثلاثاًبته که در هر دو بازگشت نیست. (از اقرب الموارد). طلاق باین داد او را که در آن رجعت جایز نیست. (یادداشت مؤلف).
- البته، قطعاً و جزماً (از: ال +بت + ه) لاافعله بته و البته، نخواهم کرد این کار راهرگز. نخواهم کرد آن را جزماً و قطعاً. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
باتاب. تابدار. که تاب دارد:
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالۀ عنبرحجابی یا گل سنبل نقاب.
عنصری.
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون ناز کشم باری زان زلف بتاب اولی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
ماده ای است از آهک و سنگ و گل که در زیر بنیان عمارات و کف خزینۀ حمام و امثال آن با آب مخلوط کرده ریزند. در شیرازلفظ مذکور را مخفف کرده بتو گویند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. سکنه آن 1267 تن. آب از زرینه رود و چاه. محصول آنجا غلات، چغندر، کشمش، بادام و کرچک. شغل اهالی آن زراعت و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، خط محور. (آنندراج).
- ، آسمان که بکر است و بکنه او کسی نرسیده است. (آنندراج).
- ، جوزا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تا)
بت باف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). طیلسان باف. (از اقرب الموارد). بتّی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تا)
بران. باتر. شمشیر بران. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شِ)
نوعی از شیرینی است (آنندراج). حلوا از هر قبیل که باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بتات
تصویر بتات
توشه مانه هرگز گلیم باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکتاش
تصویر بکتاش
هر یک از خادمان یک شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاش
تصویر بلاش
بی جهت، بی سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
مرد خنده رو، همیشه خندان، گشاده روی، خوش طبع، با روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاش
تصویر بطاش
سختگیر تازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
((بَ شّ))
گشاده روی، خوشروی، خوش منش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکتاش
تصویر بکتاش
((بَ))
هر یک از خادمان یک امیر، بزرگ ایل و طایفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
خندان، خوشرو، خنده رو
فرهنگ واژه فارسی سره
تراشیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی