جدول جو
جدول جو

معنی بتاء - جستجوی لغت در جدول جو

بتاء
(بُ)
زمینی است نرم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتام
تصویر بتام
(پسرانه)
خوشمزه (نگارش کردی: بهتام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتاو
تصویر بتاو
(پسرانه)
سریع (نگارش کردی: بهتاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
(بَ)
تأنیث ابتع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ابتع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طلاق باین دادن که در آن رجعت جائز نیست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ابویزید گفت: طلقت الدنیا بتاتا، لارجعه لی فیها. (یادداشت مؤلف) ، جزر. مقابل مد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماده ای است از آهک و سنگ و گل که در زیر بنیان عمارات و کف خزینۀ حمام و امثال آن با آب مخلوط کرده ریزند. در شیرازلفظ مذکور را مخفف کرده بتو گویند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
باتاب. تابدار. که تاب دارد:
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالۀ عنبرحجابی یا گل سنبل نقاب.
عنصری.
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون ناز کشم باری زان زلف بتاب اولی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بتا. بهطه. و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس). و رجوع به بتا شود، عاجز کردن کسی را ازرسیدن به قافله. (منتهی الارب) ، بریده شدن، فروماندن در راه. (منتهی الارب).
- ، سکران لایبت امراً، یعنی بحیثی مست است که قطع و یکسو نمی کند کار را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیت و عزم روزه: در حدیث است که لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل، یعنی نیست روزه کسی را که نیت و عزم آن را از شب نکند (منتهی الارب). بت ّ. (منتهی الارب). و رجوع به بت شود، بریدن ازهمسر و دوست. طلاق باین دادن: طلقها بته و بتاتاء، طلاق باین داد که در آن رجعت جایز نیست. (منتهی الارب). و رجوع به بتات شود. طلقها بته و بتاتاء، ای بتله بائنه، یعنی بریدنی که در آن بازگشت نباشد دیگر و طلقها ثلاثاًبته که در هر دو بازگشت نیست. (از اقرب الموارد). طلاق باین داد او را که در آن رجعت جایز نیست. (یادداشت مؤلف).
- البته، قطعاً و جزماً (از: ال +بت + ه) لاافعله بته و البته، نخواهم کرد این کار راهرگز. نخواهم کرد آن را جزماً و قطعاً. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
کلمه ای است که در تأکید آرند: جأت القبیله کلها، جمعاء کتعاء بصعاء بتعاء. و رجوع به بتع و ابتع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رسا. کامل. (منتهی الارب) (آنندراج). تأنیث ابتر است.
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تا)
بران. باتر. شمشیر بران. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جائی است که در غزوۀ حضرت رسول به بنی لحیان نسبت شده است. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
نام دروازه ای به سیستان. این نام در اصل نسخۀ خطی بنان بوده و بعد تصحیح شده است. رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 380 شود
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تا)
دهی در حران. (ناظم الاطباء). ناحیتی است در حران. (از ابن خلکان). ابن اکفانی آن را به کسر باء ضبط کرده است. (از معجم البلدان) ، نام چند کوه است در مقابل زباله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زن منقطعه بنفسه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
گشاد. واسعه. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تا)
بت باف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). طیلسان باف. (از اقرب الموارد). بتّی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمین نرم. (آنندراج) (منتهی الارب). و مفرد آن بثاءه است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب). زمین هموار نرم. (از اقرب الموارد). بثاءه. زمین نرم. (ناظم الاطباء). سرزمین نرم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فحش گفتن، بدزبانی، هرزه، چیرگی، مانند همتا، تک تندی دشنام بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتراء
تصویر بتراء
رسا، دمبریده، بی پشت بی فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبتاء
تصویر سبتاء
بیابان، زمین هموار دشت، زن دراز گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاء
تصویر بغاء
جهمرزی (زنا) بد خویی نافرمانی خواسته دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاء
تصویر بطاء
آهستگی نمودن، درنگ نمودن، کندی درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتاء
تصویر هتاء
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی نمودن، جوانی شادابی زندگی، جوانمردی جوان شدن، جوانی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاء
تصویر بجاء
چشم فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براء
تصویر براء
پاک، بیزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواء
تصویر بواء
برابر همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتات
تصویر بتات
توشه مانه هرگز گلیم باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاء
تصویر بهاء
((بَ))
روشنی، درخشندگی، زیبایی، نیکویی، زینت، آرایش، رونق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاء
تصویر شتاء
((ش))
زمستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکاء
تصویر بکاء
((بُ))
گریستن، گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بداء
تصویر بداء
((بَ))
ظاهر گشتن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقاء
تصویر بقاء
((بَ))
زیستن، زندگانی کردن، پایدار ماندن، دوام
فرهنگ فارسی معین