جدول جو
جدول جو

معنی ببلس - جستجوی لغت در جدول جو

ببلس(بَ لُ)
تریتی باشد که از نان خشک با روغن و دوشاب کنند. پپلس. (برهان قاطع). پبلس. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ لِ)
متحیرو حیران، اندوهگین و شکسته خاطر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهگین. (متن اللغه) ، ناامید. (آنندراج) ، ساکت از غم و اندوه. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
ناامید خاموش بر آنچه در دل دارد. (منتهی الارب). کسی که نسبت به آنچه در دل دارد سکوت کند. (از اقرب الموارد). مبلس. و رجوع به مبلس شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
عدس، که آن را به فارسی نرسک گویند. (منتهی الارب). غله ایست که در آشها کنند و به عدس مشهور است. (آنندراج). غله ایست که از آن هریسه پزند و در آشها نیز کنند و به عربی عدس خوانند. (برهان). عدس خوردنی و مأکول، واحد آن بلسه است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). عدس. (الفاظ الادویه) (تذکرۀ ضریر انطاکی). بلسن. و رجوع به بلسن شود
جمع واژۀ بلاس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در دعای مردم است که گویند أرانیک اﷲ علی البلس، و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. (منتهی الارب). رجوع به بلاس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
بدس، که وجب باشد که آن را به تازی شبر گویند. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
سیسبان، شروع کردن. راه انداختن. قائم ساختن:
این سخن پایان ندارد ای کیا
بحث بازرگان و طوطی کن بپا.
مولوی.
- هنگامه بپا کردن، معرکه راه انداختن
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
ببس الرومی الاسکندرانی. از مشاهیر ریاضی دانان اسکندریه بود که در اواخر قرن چهارم میلادی زندگی میکرد. از آثار او کتاب جوامع ریاضی است که در هشت جزو و اصلاً برای توضیح مشکلترین کتب ریاضی متقدمین نوشته شده بود و معالوصف حاوی مسائل و نظرهای تازه ای نیز بود. ازین کتاب اکنون غیر از جزء اول و قسمتی از جزء دوم چیزی در دست نیست. مؤلفین اسلامی دو کتاب از او اسم برده اند، یکی تفسیر کتاب بطلمیوس فی تسطیح الکره که ثابت بن قره آن را به عربی درآورد و دیگر تفسیر مقالۀ دهم از اقلیدس در دو مقاله. (از تاریخ علوم عقلی تألیف ذبیح الله صفا ص 111)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
خاکستر قلی ̍ و پتاس. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ نَ)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 53 هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 15 تن سکنۀ کرد میباشد. آب آن از روخانه لاوین و محصولاتش غلات است. اهالی به زراعت مشغولند. راه آن مالرو است. به این ده ایلاس نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
کوهی است سرخ رنگ در بلاد محارب بن خصفه. (از معجم البلدان) (از مراصد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِلِ)
کسی. (منتهی الارب). احدی. (اقرب الموارد). کسی که انس گرفته شود به او. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) : مابها هبلس، نیست در آن خانه کسی، احدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هبلیس
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بیونانی خشخاش زبدیست. (مخزن الادویه). هو الخشخاش البری. حار جداً، مسهل بقوه. (بحر الجواهر). سوقی. تخم خشخاش. (ناظم الاطباء). رجوع به بابلص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ لُ)
مردی که پولس در انجیل بدو سلام میفرستد و مصفای در مسیح میخواند و بر حسب روایات عیسوی اسقف ازمیر یا هرقله (ارقلیه، دمشقی) بوده است.
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زندانی است در جهنم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یکی از حواریون. (ناظم الاطباء). یکی از حواریون عیسی. و یکی از بارزترین شخصیت های مسیحیت. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به پولس در همین لغت نامه وعیون الانباء ص 72 و 73 و دائره المعارف فارسی شود
نام طبیبی است که ابن البیطار، از او در کتاب خود نام برده است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به تاریخ الحکما ص 95 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ رُلْ لُ)
دهی است بر سواحل مصر. (منتهی الارب). شهرکوچکی است در ساحل نیل نزدیک دریا از طرف اسکندریه و خربزۀ بی مانند دارد. و منسوب بدان برلﱡسی شود. (از مراصد) (از معجم البلدان) (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ناحیتی است (از حدود خراسان) اندر میان بیابان، جایی بسیار کشت و برز و کم نعمت است و اندر وی شهرهاست چون سفنجایی، کوشک، سیوی. ومستقر امیر شهر کوشک است. (حدود العالم). رخج اقلیمی است بین زمین داور و بین بالس. (اصطخری ص 244، نقل از حاشیۀ تاریخ سیستان ص 31). از شرح اخیر پیداست که این موضع در مغرب افغانستان کنونی واقع بوده است
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مرد بی خیر یا کسی که نزد او ناامیدی و بدی است.
لغت نامه دهخدا
تره بیابانی بلبشو بل بشو هرج و مرج شلوغیی که در آن کسی بفکر کسی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلس
تصویر بلس
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلس
تصویر مبلس
نومید، اندوهگین دلشکسته، سرگردان هاژ هاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلس
تصویر بابلس
خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببله
تصویر ببله
سلم، کیکر
فرهنگ لغت هوشیار
آلت تناسلی کودکان پسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع واقع در تاویر علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
ریخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
پلاسیده، پژمرده، بی حال
فرهنگ گویش مازندرانی
امر به لیسیدن، بلیس، زبان بزن، مصدر آن در پهلوی لیستین.، چوب چنگک دار جهت آویز در کومه
فرهنگ گویش مازندرانی