مخنث، هیز، برای مثال دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ی گفتا شعرا جمله بغا باشند، آن گه / بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت (قطران تبریزی- مجمع الفرس - بغا)، روسپی
مخنث، هیز، برای مِثال دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ی گفتا شعرا جمله بغا باشند، آن گه / بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت (قطران تبریزی- مجمع الفرس - بغا)، روسپی
ببغا. طوطی. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ازناظم الاطباء). در لغت فرس بپغا را بیغا نیز خوانده اند و بای فارسی را یای تحتانی دانسته اند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و اصل آن هندی است و نام آن نیزهندی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : هوا چون پشت شاهین شد زمین چون سینۀ بپغا ز صلصل ساخته غلغل ز بلبل ساخته عنقا. قطران تبریزی، کنایه از نقاش و مصور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ببغا. طوطی. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ازناظم الاطباء). در لغت فرس بپغا را بیغا نیز خوانده اند و بای فارسی را یای تحتانی دانسته اند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و اصل آن هندی است و نام آن نیزهندی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : هوا چون پشت شاهین شد زمین چون سینۀ بپغا ز صلصل ساخته غلغل ز بلبل ساخته عنقا. قطران تبریزی، کنایه از نقاش و مصور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). حیز. (صحاح). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است. (سروری). هیز مخنث. (غیاث) (از اوبهی). مخنث. حیز. هیز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). حیز راگویند که بعربی مخنث خوانند. (هفت قلزم) (از رشیدی). هیز مخنث را و بغا را گویند و حیز نیز گویند اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید و بزبان پهلوی دول را. (دول گرمابه بان را) هیز گویند. (نسخه ای از لغت فرس اسدی بنقل از حاشیۀ لغت فرس چ اقبال ذیل هیز). آدم کونی که نامهای دیگرش هیز و مخنث و پشت پایی است. لفظ مذکور در عربی بمعنی زناء است و شعرای فارسی آنرا در معنی هیز استعمال کرده اند. (فرهنگ نظام) : دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت گفتا شعرا جمله بغا باشند آنگه بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت. قطران (از صحاح و سروری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). زن گفت این مسلمان در کون همی برد این... مرده ریک و بدانم بغا بود. سوزنی (از انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). هر که در کون هلد بغا باشد ورمزکی شهر ما باشد. کمال اسماعیل (از انجمن را) (آنندراج) (سروری و فرهنگ نظام) روسپی و زناکار و کودک رسوا. (ناظم الاطباء) : وگر اجل به امیر اجل نیز رسد چرا کنی تو بغا دست پیش او ببغل. ناصرخسرو. گرچنین است پس بود در خور بند شاعر چو او بغا باشد. مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109). کنج دهان بغا نشیب کند آب از صفت کیر او چو سازم گفتار. سوزنی. شاگرد کل جوهریند اینهمه در حرص ز استاد قوی تر شده این خام بغایان. سوزنی. آن خر بغا که از شره منگیا گری یک... به دو مجاهر کردی گرو به منگ. سوزنی. زندان نه همی دزد و بغا را بند است آنان را بند و دیگران را پند است. سحابی، فحل فربه از آهو. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). حیز. (صحاح). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است. (سروری). هیز مخنث. (غیاث) (از اوبهی). مخنث. حیز. هیز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). حیز راگویند که بعربی مخنث خوانند. (هفت قلزم) (از رشیدی). هیز مخنث را و بغا را گویند و حیز نیز گویند اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید و بزبان پهلوی دول را. (دول گرمابه بان را) هیز گویند. (نسخه ای از لغت فرس اسدی بنقل از حاشیۀ لغت فرس چ اقبال ذیل هیز). آدم کونی که نامهای دیگرش هیز و مخنث و پشت پایی است. لفظ مذکور در عربی بمعنی زناء است و شعرای فارسی آنرا در معنی هیز استعمال کرده اند. (فرهنگ نظام) : دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت گفتا شعرا جمله بغا باشند آنگه بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت. قطران (از صحاح و سروری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). زن گفت این مسلمان در کون همی برد این... مرده ریک و بدانم بغا بود. سوزنی (از انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). هر که در کون هلد بغا باشد ورمزکی شهر ما باشد. کمال اسماعیل (از انجمن را) (آنندراج) (سروری و فرهنگ نظام) روسپی و زناکار و کودک رسوا. (ناظم الاطباء) : وگر اجل به امیر اجل نیز رسد چرا کنی تو بغا دست پیش او ببغل. ناصرخسرو. گرچنین است پس بود در خور بند شاعر چو او بغا باشد. مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109). کنج دهان بغا نشیب کند آب از صفت کیر او چو سازم گفتار. سوزنی. شاگرد کل جوهریند اینهمه در حرص ز استاد قوی تر شده این خام بغایان. سوزنی. آن خر بغا که از شره منگیا گری یک... به دو مجاهر کردی گرو به منگ. سوزنی. زندان نه همی دزد و بغا را بند است آنان را بند و دیگران را پند است. سحابی، فحل فربه از آهو. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
ببغان. (دزی ج 1 ص 50). طوطی. ببغاء. توتک. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی) ، پا گرفتن، قائم و استوار شدن: چو شیخ شهر ترا دید در نماز افتاد دمی اگرچه بپا ایستاد باز افتاد. غنی
ببغان. (دزی ج 1 ص 50). طوطی. ببغاء. توتک. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی) ، پا گرفتن، قائم و استوار شدن: چو شیخ شهر ترا دید در نماز افتاد دمی اگرچه بپا ایستاد باز افتاد. غنی
لقب ابوالفرج عبدالواحد مخزومی شاعر ابن ابی نصر (متوفی بسال 398 هجری قمری) است بجهت لثغت زبان او. (منتهی الارب). بجهت فصاحت و لطف سخن این لقب را به وی داده اند. (از انساب سمعانی). شاعری خوشگوی بود و خدمت سیف الدوله را درک کرد و او را رسائلی است و شعر او سیصد ورقه است. (از ابن الندیم). رجوع به ابوالفرج ببغاء شود
لقب ابوالفرج عبدالواحد مخزومی شاعر ابن ابی نصر (متوفی بسال 398 هجری قمری) است بجهت لثغت زبان او. (منتهی الارب). بجهت فصاحت و لطف سخن این لقب را به وی داده اند. (از انساب سمعانی). شاعری خوشگوی بود و خدمت سیف الدوله را درک کرد و او را رسائلی است و شعر او سیصد ورقه است. (از ابن الندیم). رجوع به ابوالفرج ببغاء شود
بپغا. طوطی. (مهذب الاسماء). طوطک. (فرهنگ اسدی) .طوطی سبزپر. (منتهی الارب). حرف ثانی را بای فارسی نیز نوشته اند. (غیاث اللغات) .باء دوم را مشدد نیز نوشته اند (ب ب ب ) و اصل این کلمه هندی است و فرانسویان از عربی گرفته پاپگ گفته اند. (یادداشت مؤلف). مرغکی است سبزرنگ به اندازۀ کبوتر (حمام) که آنچه بشنود بازگو کند، اصلاً هندی است، منقار آن سرخ رنگ است ولی نوع نوبی آن منقار سیاه دارد. گویند نوعی سپیدرنگ نیز از آن دیده شده است و گویا یکی از نوع سپید آن به معزالدوله ابن بویه هدیه داده بودند که نوک و پای آن سیاه رنگ بود و بر سر زائده ای پسته ای رنگ داشت. مرغی تیزفهم است و اصوات را بازگو می کند و تلقین پذیر است. شاهان و امرا آن را نگاه دارای میکردند. طعمه رابکمک پای میخورد آنسان که انسان با دست خورد. نوع هندی آن برای تعلیم مناسبتر از نوع نوبی آن است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 78). و رجوع به طوطی شود: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک، (درتداول زنانه) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد، {{فعل}} امر) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش
بپغا. طوطی. (مهذب الاسماء). طوطک. (فرهنگ اسدی) .طوطی سبزپر. (منتهی الارب). حرف ثانی را بای فارسی نیز نوشته اند. (غیاث اللغات) .باء دوم را مشدد نیز نوشته اند (ب َب ْ ب َ) و اصل این کلمه هندی است و فرانسویان از عربی گرفته پاپگ گفته اند. (یادداشت مؤلف). مرغکی است سبزرنگ به اندازۀ کبوتر (حمام) که آنچه بشنود بازگو کند، اصلاً هندی است، منقار آن سرخ رنگ است ولی نوع نوبی آن منقار سیاه دارد. گویند نوعی سپیدرنگ نیز از آن دیده شده است و گویا یکی از نوع سپید آن به معزالدوله ابن بویه هدیه داده بودند که نوک و پای آن سیاه رنگ بود و بر سر زائده ای پسته ای رنگ داشت. مرغی تیزفهم است و اصوات را بازگو می کند و تلقین پذیر است. شاهان و امرا آن را نگاه دارای میکردند. طعمه رابکمک پای میخورد آنسان که انسان با دست خورد. نوع هندی آن برای تعلیم مناسبتر از نوع نوبی آن است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 78). و رجوع به طوطی شود: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک، (درتداول زنانه) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد، {{فِعل}} امر) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش
چند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 151) : ببا روزگاری برآید برین کنم پیش هرکس هزار آفرین. ابوشکور. اما این کلمه محرف ’بتا’ست و در شعر ابوشکور نیز همان است. رجوع به ’بتا’ شود در خانه. در سرا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع). در که به عربی باب گویند. (فرهنگ ضیاء).
چند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 151) : ببا روزگاری برآید برین کنم پیش هرکس هزار آفرین. ابوشکور. اما این کلمه محرف ’بتا’ست و در شعر ابوشکور نیز همان است. رجوع به ’بتا’ شود در خانه. در سرا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع). در که به عربی باب گویند. (فرهنگ ضیاء).
بیغاء. در برهان بمعنی طوطی آورده اما این کلمه مصحف ببغاء با دو باء موحدۀ تحتانی است ’بمعنی طوطی’ و گویا در هندی و روسی این کلمه بصورتی شبیه کلمه ببغاء مستعمل است. (از یادداشت مؤلف) : ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو بیغایی و پرگوی چو بلبل. منجیک. رجوع به ببغاء شود
بیغاء. در برهان بمعنی طوطی آورده اما این کلمه مصحف ببغاء با دو باء موحدۀ تحتانی است ’بمعنی طوطی’ و گویا در هندی و روسی این کلمه بصورتی شبیه کلمه ببغاء مستعمل است. (از یادداشت مؤلف) : ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو بیغایی و پرگوی چو بلبل. منجیک. رجوع به ببغاء شود
محوطه و جایی که شبها اسب و گاو و خر و گوسفند در آن به سر برند. (از برهان). شوغا. شوغازه. شوغار. شوغاه. شوگا. شوگاه. شبغار. شبغاره. شبغاز. شبغازه. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هر یک از مترادفات کلمه شود
محوطه و جایی که شبها اسب و گاو و خر و گوسفند در آن به سر برند. (از برهان). شوغا. شوغازه. شوغار. شوغاه. شوگا. شوگاه. شبغار. شبغاره. شبغاز. شبغازه. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هر یک از مترادفات کلمه شود