جدول جو
جدول جو

معنی باینجور - جستجوی لغت در جدول جو

باینجور
به روایت ابن بلخی او فرزند مازبدبن بنمور (؟) بن دلیر قد (؟) بن اوتکدسب بن ویونجهان بن... ساسان بن بهمن. و جد کسری خرمازبن ارسلان از سلاطین اواخر دوره ساسانی بود که یک سال و پنج ماه بعد از اردشیر پسر شیرویه سلطنت کرد و پس از او سلطنت به کسری پسر قباد و سپس به بوراندخت دختر خسروپرویز رسید. و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 24 شود، به نتیجه رساندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینور
تصویر بینور
(دخترانه)
دیدنی (نگارش کردی: بینهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اینجو
تصویر اینجو
در دورۀ ایلخانان مغول، زمین کشاورزی متعلق به دولت یا پادشاه، هرکسی که خاص پادشاه و از متعلقان و منسوبان او باشد
فرهنگ فارسی عمید
از سازهای زهی شبیه گیتار با پنج تا نه سیم و جعبۀ طنینی به شکل طبل
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دُ)
نام طایفه ای از ترکمانان که در زمان حکومت تیموریان و خصوصاً سلطان میرزا بایسنقر شوکت و شکوهی یافتند و چون به مخالفت میرزا بایسنقر و موافقت مسیح میرزا پسر امیر حسن بیک اتفاق نمودند در جنگ قراباغ از میرزا بایسنقر شکست خوردند. مسیح میرزا با اکثر بایندریه به قتل رسیدند. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 436).
لغت نامه دهخدا
خانان، طائفه ای هستند از خانان بلاد بلغار و از خاندان قاسم بن آلغمحمد. رجوع به قاسم بن آلغ محمد شود. (طبقات السلاطین لین پول ص 208)
لغت نامه دهخدا
اینچو، اینچوی، زمین خالصه (ایلخانان مغول)، (فرهنگ فارسی معین)، اینجو یا انجو لغت مغولی است بمعنی ملک خاص یا املاک اختصاصی سلطان، و بعدها به معنی صاحب ’دیوان انجو’ و باصطلاح ضابط املاک پادشاه شده و خلاصه بر هر کسی که خاص پادشاه و از متعلقان او باشد اطلاق یافته است، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
از دیه های منوفیۀ مصر
لغت نامه دهخدا
(نِ وَ)
دارای بینش:
یا از آن دریا که موجش گوهر است
گوهرش گوینده و بینشور است.
مولوی.
و رجوع به بینش شود
لغت نامه دهخدا
از امرای زمان غازان خان مغول. او نوروزیان را بکمک امیر نورین دستگیر و مصادره کرد و سرانجام امارت روم به او و بوجقور و قورتیمور واگذار شد. و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 18، 84، 92، 93، 110 و 121 شود، درختی که بار دارد. که به بار است. بارور. پربار. درختی که بدان میوه باشد. بن میوه دار. باثمر. مثمر. حامل:
بیامد بسان درختی ببار
بسی آفرین کرد برشهریار.
فردوسی.
سپاهی ز نام آوران بیشمار
سپهبد درختی و آهن ببار.
فردوسی.
بدو گفت برزو که ای شهریار
جهان را برآور درختی ببار.
فردوسی.
یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست
یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار.
فرخی.
آن آتشی که گوئی نخلی ببار باشد
اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد.
منوچهری.
چون درختان ببارند ز دیدار ولیکن
چون بکردار رسد یکسره بیدند و چنارند.
ناصرخسرو.
، بر درخت. بر شاخه. آن میوه یا گل که برشاخه باشد. میوۀ نچیده. گل و میوه که بر درخت باشد:
دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار
درست و راست بدان چشمکان تو ماند.
دقیقی.
پرآب خوش و میوه هرسو ببار
گل گونه گون گرد او صدهزار.
اسدی.
ای بدان روی دل افروز چو گلنار ببار
دلم آگنده تر از نار مکن، گو نکنم.
مسعودسعد.
- ببار بودن، بر درخت بودن. بر شاخه بودن:
زنی بود آرایش روزگار
درختی کزو فر شاهی ببار.
فردوسی.
چو گل ببار بود هم نشین خار بود
چو در کنار بود خار درنمی گنجد.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دراگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 63 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد، سکنۀ آن 394 تن، محصول آن غلات و خرما است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا در 6 هزارگزی جنوب داراب، سکنۀ آن 567 تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
شهری است به هند (مدرس)، 60000 تن سکنه دارد و یکی از شهرهای مقدس هندیان است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل ’تانجاور’ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان در 18 هزارگزی جنوب مرکز بخش. آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت، چوبداری، قالی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
از بلاد بلوچستان و از توابع کرمان است، از اقلیم دوم، هوایش گرم و آبش ملایم و مردمش حنفی مذهب، (بستان السیاحه ص 161)، و رجوع به بمپور و بن فهل شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب در 23 هزارگزی شمال خاوری سراب. سکنۀ آن 56 تن. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج در 42 هزارگزی شمال سنندج، دارای 1300 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه، محصول آن غلات، توتون، صیفی، حبوبات، لبنیات است. زیارتگاهی بنام باباشیخ احمد دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، به دربار نشستن. بار دادن. اجازۀ درآمدن به حضور دادن:
بکردار شاهان نشیند به بار
ابا یوز در دشت جوید شکار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوعی از درخت انجیر است که پیش از همه درختان انجیر دهد و انجیر آن کاواک است و حلاوتی چندان ندارد. حکیم خاقانی گفته:
گه ز ناپاکی ز بادنجیر بید انگیختند
گه ز خودرائی ز بیدانجیر عرعر ساختند.
(از انجمن آرا).
رجوع به بادانجیر شود
لغت نامه دهخدا
امیرشرف الدین محمود یکی از ملازمان امیرچوپان بود که بوزارت فارس و کرمان و یزد و کیش و بحرین منصوب شد و بزودی ممالک جنوب ایران از اصفهان تا جزایر خلیج فارس را تحت ادارۀ خود درآورد و بنام امیرشرف الدین محمودشاه اینجو معروف گردید و مال و ثروت بسیار بدست آورد
لغت نامه دهخدا
نام پسر عبداﷲ الخوزی یکی از متصوفۀ قرن ششم هجری، قزوینی در حاشیۀ شدالازار نویسد: در نسخۀ دیگر ’بنجیر’ نوشته شده و گاهی نساخ بی اطلاع آن را بیخبر هم ضبط کرده اند، در شیرازنامه ص 138 نام او به مناسبت مدرسه و رباطی که در شیراز بناکرده بود برده شده است، این کلمه از اعلام دیالمه است از جنس وشمگیر و گورگیر و شیرگیر، (از حواشی شدالازار ص 296)، و رجوع به تعلیقات شدالازار صص 529- 537 و بنجیر شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام اسکله و پیش بندری در ناحیۀ گال انگلستان
لغت نامه دهخدا
تصویری از اینجو
تصویر اینجو
ترکی زمین واگذاری، بر نام شاه خوارزم زمین خالصه (ایلخانان مغول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این ور
تصویر این ور
این طرف این جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماینکور
تصویر ماینکور
لاک ناخن (زنان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانجو
تصویر بانجو
فرانسوی نه تار از سازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینجو
تصویر اینجو
زمین خالصه ایلخانان مغول
فرهنگ فارسی معین
شالی کار
فرهنگ گویش مازندرانی
این طور، همین گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
این طوری
فرهنگ گویش مازندرانی
این طرف، این سوی
فرهنگ گویش مازندرانی
این طور
فرهنگ گویش مازندرانی