- بایستن
- لازم بودن، ضروری بودن
معنی بایستن - جستجوی لغت در جدول جو
- بایستن ((یِ تَ))
- لازم بودن، ضرورت داشتن
- بایستن
- لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، وایست، باییدن، دربایستن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واجب، لازم، برای مثال بگفتند کز ما تو داناتری / به بایستنی ها تواناتری (فردوسی۲ - ۱۹۶)
لازم بودن
مورد احتیاج بودن
لازم، ضروری، ملزم، واجب، شرط، لازم الاجرا
سزاوار بودن
واجب لازم ضرور
اثبات
پایدار ماندن، باقیماندن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
واجب، لازم، ضروری، آنچه لازم و واجب باشد، برای مثال ندارد پدر هیچ بایسته تر / ز فرزند شایسته شایسته تر (نظامی۵ - ۷۸۰)
سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن، برای مثال به جای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو - ۳۷۳) ، گر دستۀ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲ - ۴۴۹) ، نشاید خون سعدی بی سبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲ - ۴۴۲)
پایدار ماندن، جاویدان بودن، پاییدن، برای مثال جهانا چه درخورد و بایسته ای / وگر چند با کس نپایسته ای (ناصرخسرو - ۲۵۳) ،
درنگ کردن
درنگ کردن
ضروری، نیاز، لزوم
واجب، لازم، دربایست
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
آرشیویست
ضرورت، لزوم، وجوب، اجبار
فهمیدن
خاموش کردن، مغلوب کردن، شکست دادن
شکسته شده و گسستن
درماندن و عاجز شدن
خمیازه، بوی دهان گند دهان
دهان دره
بدون پایه
برج و بارو و دیوار قلعه