باینده، که باید، بایست، (از فرهنگ شعوری)، دربایست، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، بایسته، از ریشه بایستن است، (فرهنگ رشیدی)، آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد، (ناظم الاطباء)، واجب، ضروری، وایا، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150)، محتاج ٌالیه، (برهان قاطع) (آنندراج)، لابدٌمنه، ضرور، (فرهنگ جهانگیری)، محتوم، لازم، دروا، وایه، رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است: بایاتری به مصلحت عالم از بهتری به سینۀ بیماران، سوزنی، از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات، سوزنی، و رجوع به بایستن شود
باینده، که باید، بایست، (از فرهنگ شعوری)، دربایست، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، بایسته، از ریشه بایستن است، (فرهنگ رشیدی)، آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد، (ناظم الاطباء)، واجب، ضروری، وایا، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150)، محتاج ٌالیه، (برهان قاطع) (آنندراج)، لابدٌمنه، ضرور، (فرهنگ جهانگیری)، محتوم، لازم، دروا، وایه، رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است: بایاتری به مصلحت عالم از بهتری به سینۀ بیماران، سوزنی، از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات، سوزنی، و رجوع به بایستن شود
جمع واژۀ ’خبیئه’ و ’خبی ٔ’ ’التمسوا الرزق فی خبایا الارض’. (از حدیث نبوی بنقل اقرب الموارد). و خفایای آن ماجری و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). پسر را از بهر تجدید وصیت و تمکین از خبایای ودیعت پیش خواند. (از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). - سعدالخبایا، منزل بیست و پنجم از منازل قمر. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ ’خبیئه’ و ’خبی ٔ’ ’التمسوا الرزق فی خبایا الارض’. (از حدیث نبوی بنقل اقرب الموارد). و خفایای آن ماجری و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). پسر را از بهر تجدید وصیت و تمکین از خبایای ودیعت پیش خواند. (از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). - سعدالخبایا، منزل بیست و پنجم از منازل قمر. (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان لادیز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان، 32 هزارگزی باختری میرجاوه، سکنۀ آن 200 تن، محصول غلات، ذرت، پنبه، لبنیات، ساکنان از طایفۀ ریگی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان لادیز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان، 32 هزارگزی باختری میرجاوه، سکنۀ آن 200 تن، محصول غلات، ذرت، پنبه، لبنیات، ساکنان از طایفۀ ریگی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)