جدول جو
جدول جو

معنی باکیاک - جستجوی لغت در جدول جو

باکیاک
نام یک تن از مشاهیر موالی ترک در قرون اولیۀ اسلامی. در مقدمۀ ابن خلدون آمده است: همینکه دولت به مرحلۀخودکامگی و ممانعت کردن عرب از دست اندازی به فرمانروائی ممالک و شهرهای بزرگ رسید وزارت باقوام غیر عرب و نمک پروردگان برگزیده اختصاص یافت مانند برمکیان وخاندان سهل بن نوبخت و خاندان طاهریان و سپس خاندان بویه و موالی ترک چون بغا (بوغا) و وصیف و اتامش و باکیاک و ابن طولون و فرزندان ایشان. (از مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 361). در تاریخ الخلفاء سیوطی نامی بصورت باکیال آمده است که گمان میرود با این نام یکی باشد، کار. (مهذب الاسماء) :
خوش کند آن دل که اصلح بالهم
رد من بعد التوی انزالهم.
مولوی (مثنوی).
- امر ذوبال، کار شریف که بدان اهتمام کرده شود. (ناظم الاطباء) : کل امر ذوبال لم یبدء فیه بحمدالله فهو ابتر.
- فارغ البال، دل آسوده. (یادداشت مؤلف).
، جان، تن آسانی. (آنندراج) ، مال و کام. (فرهنگ شعوری) ، خوشدلی. (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) : فلان رضی البال، یعنی در سعۀ عیش است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رخی البال، ای فی سعه من العیش. (ناظم الاطباء). فراخی عیش و شأن و عظمت. (غیاث اللغات) ، التفات. (از منتهی الارب). و ما ابالیه و به بالاً و باله و بلاء و مبالاه، التفات نمیکنم و باک نمیدارم. (از منتهی الارب) ، بی پروائی. (برهان قاطع). ظاهراً باید پروا باشد که گویند: لیس هذا من بالی، یعنی آنچه که من پروای آن داشته باشم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیار
تصویر بازیار
(پسرانه)
بازدارنده، داور مسابقه پرش (نگارش کردی: بازیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتینک
تصویر باتینک
(دخترانه)
غنچه تازه شکفته (نگارش کردی: باتینک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باکمال
تصویر باکمال
دارای فضل و کمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادیان
تصویر بادیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
بادیان ختایی: در علم زیست شناسی میوۀ درختی بومی شرق آسیا و شبیه آلش با گل های زرد که میوه اش مصرف دارویی دارد
بادیان رومی: گیاهی از خانوادۀ چتریان، با برگ های باریک خوش بو شبیه شبت، گل های سفید و چتری، تخم های ریز، سبز رنگ و معطر، جوشاندۀ تخم آن در طب استعمال می شود، در نفخ معده، دل درد، سوء هضم، تشنج، ضعف قوای دماغی، درد سینه و بواسیر نافع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریاب
تصویر باریاب
زمینی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود
باریابنده، کسی که به حضور پادشاه بار یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیار
تصویر بازیار
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازبان
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
باقی ها، پایدارها، پاینده ها، جاویدها، بازمانده ها، به جامانده ها، جمع واژۀ باقی
باقیات صالحات: کارهای خوب و آثار خوب که از انسان باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
خانواده ای از پرندگان مانند مرغ خانگی و بوقلمون که بال های کوچکی دارند و مسافت کمی را می توانند پرواز کنند
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبه ای است در ساحل رود دانوب نزدیک بلگراد، راه آهن سرتاسری اروپا از کنار آن میگذرد، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی، ج 2 ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
نام قضایی است در ولایت موصل که در شمال سلیمانیه واقع است و قریب 160 پارچه آبادی در بر دارد، ساکنان آن بیشتر عشایرند و تعداد افراد آن به ده هزار تن میرسد و بیشتر کرد و مسلمانند، اراضی این ناحیه اغلب کوهستانی و کم حاصل است، (از قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای که مرکز قضایی است در سنجاق سلیمانیه از ولایت موصل که در 30 هزارگزی شمال غربی سلیمانیه و در ساحل رودی از شعبات دجله واقع است و قریب 3 هزار تن سکنه دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
لقب شیخ ابوعلی حسین بن محمد بن احمد اکّار بود و در شیرازنامه (ص 97) لقب وی بازیار آمده است، رجوع به ابوعلی، واکار در همین لغت نامه و حاشیۀ شدالازار ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(بازْ)
بازدار. (جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (ربنجنی). مربی و نگاه دارندۀ باز. قوشچی. میرشکار. صیاد. (برهان قاطع) (شعوری). پرورندۀباز:
افریقیه صطبل ستوران بارکش
عموریه گریزگه باز و بازیار.
منوچهری.
عقابان ببازی و کبکان به جنگ
سر بازیاران درآرد به ننگ.
نظامی.
و رجوع به بیزار شود.
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بزرگ در خوزستان که بوسیلۀ رودخانه مشروب میشود. (مراصدالاطلاع). اصطخری گفته است از ارجان تا اسک دو منزل است و از اسک تا قریه دبران (د ب ر یک منزل و از دبران تا دورق نیز یک منزل و از دورق تا خان مردویه هم یک منزل است و از خان مردویه تا باسیان نیز یک منزل میباشد. باسیان شهر متوسطی است و رودخانه ای از میان آن میگذرد و شهر را دو نیمه میکند، و از باسیان تا حصن مهدی از روی آب میروند و این راه از راه خشکی آسانتر و بهتر است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان). محلی است در نزدیک اهواز. (تاج العروس). در قرن چهارم بیشتر آبهای اراضی باتلاقی جنوب خوزستان بوسیلۀ نهرهائی از دورق به سمت جنوب جریان می یافت و در نقطۀ باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیره دورقستان واقع بود که بقول یاقوت و قزوینی کشتی هائی که از هندوستان می آمدند در آنجا لنگر میانداختند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 261). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 139 و تجارب الامم ابن مسکویه ص 458 و 571 و 573 شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل، خنگ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573). نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین. در هریکی از کوههای آن ولایت صورت دو بت ساخته بوده اند که یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت میگفته اند. (برهان قاطع). نام شهری به شمال شرقی افغانستان. (یادداشت مؤلف). نام شهری است به میان کابل و بلخ به جهت نسبت او، بلخ را بامی خوانده اند و در میان کوهی است و در آن کوه دو صورت است از سنگ تراشیده و از کوه برآورده، گفته اند که ارتفاع هریک از آنها بقدر شصت ذرع میشود و عرض آن شانزده ذرع و میان آنها مجوف است چنانکه از کف پایشان راه است، نردبان پایه ها ساخته اند که در تمام جوف آن ها توان گردیدن، حتی درون سرانگشتان هریک، و این صور از غرایب صنایع روزگار است و گفته اند که این دوبت را سرخ بت و خنگ بت نام کرده اند و گفته اند که سرخ بت عاشق و مرد، و خنگ بت معشوق و زن بوده، و بعضی این دو بت را لات و منات دانند و بعضی بعوق و یغوث خوانند و گفته اند قریب به این دو پیکر صورتی دیگر هست به شکل پیرزنی و آنرا نسرم نام بوده. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بامیکان. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 304). شهری است برحد میان گوزگانان و حدود خراسان. (فرهنگ لغات شاهنامه). شهری است به خراسان بر حد میان گوزکانان و حدود خراسان و بسیار کشت و برز است و پادشای او را شیر خوانند و رودی بزرگ بر کران او همی گذرد و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. (از حدود العالم). نام الکه ایست میان غزنه و بلخ و در قدیم بلخ را به او منسوب داشته بلخ بامی گفتندی. (از فرهنگ خطی) (از فرهنگ شعوری ج 1). الکه ایست میان هری و بلخ که میان آن و بلخ ده منزل است و بلخ را بدو نسبت داده اند و بلخ بامی گویند. (فرهنگ رشیدی). بریکی از کوههای بامیان صورت دو بت کنده بودند یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت می گفتند، و سرخ بد و خنگ بد نیز آمده است. (از فرهنگ اسدی). در بامیان مجسمه های عظیمی از بودا هست که در کوه کنده اند، در طاقچه هایی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده میشود که سبک آن با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه های ساسانی عهد شاپور اول است. (ایران در زمان ساسانیان ص 61). بامیان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب’ و عرض از خط استوا ’لدله’: هوایش سرد است. در ملک بامیان ولایتی است آهن کار خوانند (و معدن آهن است) ، معدن بامیان چشمه است، از آنجا آب چنان برمی جوشد که به مسافتی آواز میتوان شنید و چون بیشتر میرود منجمد میگردد گوگرد میشود... در بامیان چشمه ایست که هرچند نجاسات درو افکنند قبول نکند و برخشکی افتد و اگر خواهند که سنگ در میانش افکنند مگر بر کنار بتواند ایستد پای بلرزد و در او افتند و غرق شوند. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 157 و 207 و 278).
شهر و ناحیه ایست واقع میان بلخ و هرات و غزنین، قلعۀ محکمی دارد، شهر کوچک لکن مملکت وسیع است، میانۀ آن و بلخ ده منزل مسافت و تا غزنین هشت منزل است، در بامیان بنائی است مرتفع که آنرا بر روی ستونهای بلند قرار داده اند و به ستونها صور جمیع اصناف طیوری که خدا خلق فرموده نقش است، و در داخل عمارت مجسمۀ دو بت بزرگ است که آنها را در کوه تراشیده اند و اندازۀ آنها از بالای کوه تا پائین است، نام این دو بت یکی سرخ بد و دیگری خنگ بد است. گویند در دنیا نظیر این دو نتوان یافت. (از معجم البلدان) (از آثارالبلدان قزوینی ص 154). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان گوید: بامیان از شهرهای افغانستان و در یکصدو بیست هزارگزی شمال و مشرق کابل است. بنای شهر در قلۀ کوهی است و دره های کوه به منزلۀ کوچه های آن است. تقریباً دوازده هزارخانه در میان کوه و سنگ ساخته شده، به این معنی که کوه را مجوف نموده هر کس بقدر کفایت خود بطور سردابه خانه ای بنا نموده است. در سنۀ 1221 م. / 618 هجری قمری چنگیزخان آنجا را قتل عام نموده ویران ساخت، مجدداً آنجا را بنا و مرمت نمودند. باز خراب شده است. در بامیان چندین مجسمه و هیکل بت هست که از سنگ تراشیده اند، دو مجسمه که بزرگتر از همه میباشد هریک پنجاه ارج طول دارد... چنگیزخان پس از آنکه بلخ راقتل عام کرد و طالقان را هفت ماه محاصره و فتح و قتل عام نمود و لشکر تولی خان به او ملحق شدند، سلطان جلال الدین خوارزمشاه را تعاقب نموده به غزنین رانده، در میان راه به شهر بامیان رسید. مردم بامیان به سبب اعتماد به حصانت قلعۀ خود و بی اعتمادی به قول مغولها حصاری شده به مدافعه پرداختند، در بین محاصره تیری بر مقتل یکی از پسرهای جغتای، موتوجن که چنگیز زیادبه او علاقه داشت آمد و مقتول شد. چنگیزخان از این واقعه درهم و غضبناک شد و فرمان داد هرچه زودتر قلعه را تسخیر نمایند و بعد از فتح بر احدی ابقا ننمود حتی سگ و گربه که در آن شهر بودند طعمه شمشیر شدند، زنان حامله را شکم دریده و سر از تن جنین ها جدا میکردند، بعد از آنکه هیچ جنبنده ای را زنده نگذاشت حکم داد جمیع دیوارها و سقف خانه ها را با زمین مساوی کردندو شهر را ’ماوبالیغ’ خواندند، یعنی شهر بد گفت کسی آنجا عمارت نکند. در آثارالباقیه مسطور است که بامیان در 80 هزارگزی کابل در دره های بین هندوکوه و کوه بابا واقع شده است، خرابه های آن بعد از واقعۀ چنگیز همچنان باقی ماند و بزبان محلی این ویرانه ها را غلغله خوانند. اما بت ها همچنان باقی است. (از قاموس الاعلام ترکی). در درۀ بامیان در قلب سلسلۀ هندوکش که تقریباً در وسط راه باختر و گندها را واقع است، مجسمه های عظیم بودا و صومعه های آن در اطراف درۀ بامیان بوجود آمده است. بامیان باب نوینی از تأثیرات هنر آریائی را در عصر ساسانی باز میکند، سرستونها و تزیینات نیم تاجه تأثیرات ساسانی را در قرن چهارم و پنجم میلادی در بامیان و در دره های مجاور آن از درۀ ککرک بحد کمال رسانده است. این نقاشی های دیواری مربوط به بامیان در موزۀ کابل به معرض نمایش گذاشته شده است و تصویر شخصی را در کنار بودا نشان میدهد. در سقف معبد بامیان در دهلیز کتیبه هائی قراردارد که در آن اشکال گراز بصورت ساده نقر شده است یا پرنده هائی که پشت خود را بطرف یکدیگر گردانیده و سرهای خود را بعقب گشتانده با نوک خود رشته ای مروارید گرفته اند. این ها نمودار هنر عصر ساسانی است که در طاق بستان هم نمونه دارد. درباره صحنه ای که قسمت فوقانی بودای 35 گزی را مزین میسازد احتمال میتوان داد که این صحنه رب النوع ماه را نشان میدهد که دارای هاله بوده و دورادور آن شعاعهایی دیده میشود که بصورت دندانۀ اره نمایش یافته است. در دو طرف مجمسه رواق بودا خانواده های شهزادگان جلوه می نماید که عبارت از مردان و زنان و طفل های دارای هاله میباشند. کلاههایی به تقلید سبک ساسانی بر سر دارند و نقاشیها شباهت با نقاشیهای ناحیۀ دختر نوشیروان دارد که در 130 هزارگزی شمال بین قریه های اوهی و موهی در مجرای رود خانه خلم واقع است و از سبک ساسانی الهام گرفته است. (از مجله عرفان چ افغانستان شماره چهارم سال 1341 صص 67- 69) : [چنگیز فرمودXXX هیچ آفریده درآنجا (بامیان) ساکن نگردد و عمارت نکنند و آنرا ماوو بالیغ نام نهاد، فارسی آن ’دیه بد’ باشد و تا این غایت هیچ آفریده در آنجا ساکن نشده است. (از جهانگشای جوینی ص 105). و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود، پلی بود قوی پشتوانیهای قوی برداشته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته به عز در بشیر شاری.
ناصرخسرو.
ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب
نانم ز سرندیب ده آبم ز سراب
هر شام ز بامیان دهم قرصی نان
هر بام ز شام ده مرا شربتی آب.
مجدالدین همگر (از ادوارد برون).
مدتها در ممالک بامیان کمر اقبال بامیان او الف گرفته و دشمنان دولت خود را حلقۀ کم طناب در گلوی انداخته... (لباب الالباب ج 1 ص 419). ابوالعباس فضل بن احمد در حفظ مسالک و ضبط اطراف ممالک از غزنه تا حدود بامیان و پنجهیر احتیاط بلیغ بجای آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
مردم نادان اگر حاکم داناستی
شحنۀ یونان شدی خنگ بت بامیان.
سیف اسفرنگ (از فرهنگ خطی).
دریاچۀ بامیان: دریاچه ای در کوهستان بامیان هست که وسعت آن یک میل در یک میل و واقع در دامنۀ کوه است و آب قریه که در پائین کوه است از این دریاچه ازسوراخ تنگی منحدر میشود و بقدر ضرورت اهل آن ده است و نمیتوانند قدری این آب را زیاد و مجری را وسیع نمایند. (از مرآت البلدان ج 1 ص 162).
ملوک بامیان: شعبه ای ازسلاطین غور بودند و نظامی عروضی در ملازمت مخدومین خود یعنی ملوک بامیان در محاربۀ بین سلطان سنجر و غوریان (457 هجری قمری) حاضر شده بود. (از مقدمه قزوینی بر چهارمقاله ص 11). ملوک غوریه دو طایفه بوده اند، یکی بمعنی اخص که در خود غور سلطنت نموده اند و پایتخت ایشان فیروزکوه بود دیگری ملوک طخارستان در شمال غور که پای تخت ایشان بامیان بود، سابق رسم بوده است اسم والی ولایتی و ملک ناحیتی را به اسم آن موضع اضافه میکرده اند، مانند ملک ناصرالدین محمدمادین، ملکشاه وخش. شمس الدین محمد بامیان، ملک تاج الدین تمران... (تعلیقات لباب الالباب ج 2 ص 304). لهذا ایشان را ملوک بامیان و غوریۀ بامیان نیز گویند و هر دو سلسله را علی سبیل المجموع آل شنسب و ملوک شنسبانیه گویند. (تعلیقات قزوینی بر چهارمقاله ص 2). زبان بامیان و تخارستان قریب به زبان بلخی است جز اینکه در آنها مغلقیی است. (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 245 از احسن التقاسیم مقدسی). و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 232 و304 و321 و تاریخ مغول اقبال ص 58، 59، 60، 62، 66، 73، 110 و تاریخ سیستان ص 27، 216 و جهانگشا ج 2 و انساب سمعانی، بستان السیاحه و آثار البلاد قزوینی و حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 398 و 604 تا 606 و 609 و 610 و ج 4 ص 668 (بئر بامیان). و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 121 و تاریخ هرات و روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات شود
لغت نامه دهخدا
مردم بدنویس را گویند، (برهان قاطع)، مردم بدنویس و غلطنویس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اولکش، دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان خلخال واقع در 32000 گزی جنوب خاوری هشجین. با 519 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ژان فیلیبر، نام فیلسوف و روانشناس فرانسوی، وی متولد بلویل 1794و متوفی به سال 1862 میلادی است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ترکان، (شرفنامۀ منیری)، تاریخ،
- گفتۀ باستان، تاریخ و داستان پیشینیان:
بکردار خوابیست این داستان
که یاد آید از گفتۀ باستان،
فردوسی،
بدو گفت بهرام کاین داستان
شنیدستم از گفتۀباستان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
به مسافت کمی میانۀ شمال و مشرق شهر فسا است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا که در یک هزارگزی شمال فسا بر کنار شوسۀ فسا به اصطهبانات و نیریز در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 775 تن سکنه، محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، بی قید، متردد، (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، شبان بی عصا، زن بی شوهر، (آنندراج) (منتهی الارب)، و رجوع به باهله شود، ناقه که آن را بی پستان بند یا بی مهار یا بی نشان گذاشته باشند، (آنندراج) (منتهی الارب)، اشتر ماده، ج، بهّل، بهل، آن اشتر که پستان بند ندارد، (مهذب الاسماء)، شتر ماده که سر پستان او را به رکو نبسته باشند، شتر مادۀ بی نشانه، شتر ماده که چوب در بینی او نکرده باشند، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
از اعلام است، (منتهی الارب)، نام کسی است و صاغانی نقل کرده است، (از تاج العروس)، و ممکن است باکیاک باشد، رجوع به باکیاک شود
لغت نامه دهخدا
نام سرداری در زمان المهتدی باﷲ خلیفۀ عباسی، و مهتدی در باب قتل موسی بن بغا به او نامه نوشت ولی او افشای راز کرد و اتراک دسته جمعی به قتل مهتدی همت گماشتند، رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 241 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی، جفت خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاکیات
تصویر زاکیات
مونث زاکی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتیال
تصویر باتیال
فرانسوی ژرفی
فرهنگ لغت هوشیار
حصیر، بوریاء، دوخبافت (دوخ علفی است بلند که از آن حصیر بافند) زیغ پلاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیاب
تصویر بازیاب
برزگر و زارع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
بازمانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
جمع باقیه
باقیات صالحات: عمل های نیک، کارهای نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکلاس
تصویر باکلاس
((کِ))
ویژگی آن که مقررات و آداب اجتماعی را به خوبی رعایت می کند، دارای کیفیت خوب یا مطلوب نسبت به مجموعه همانند خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
طیور
فرهنگ واژه فارسی سره