بیم، ترس، نگرانی، ملاحظه، پروا مخزنی در اتومبیل که بنزین در آن ریخته می شود و از آنجا توسط یک لولۀ مسی به کاربراتور می رود باک داشتن: ترس داشتن، اندیشه داشتن
بیم، ترس، نگرانی، ملاحظه، پروا مخزنی در اتومبیل که بنزین در آن ریخته می شود و از آنجا توسط یک لولۀ مسی به کاربراتور می رود باک داشتن: ترس داشتن، اندیشه داشتن
اسم فاعل از بکاء و بکی. که روان بود اشک از دیدگان او از اندوه. ج، بکاه، بکی ّ. (از اقرب الموارد). باکی. گریان. گرینده. گریه کننده. رجوع به باکی و بکاء و بکی شود
اسم فاعل از بُکاء و بکی. که روان بود اشک از دیدگان او از اندوه. ج، بُکاه، بُکی ّ. (از اقرب الموارد). باکی. گریان. گرینده. گریه کننده. رجوع به باکی و بکاء و بُکی شود
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی تخت به شیراز واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 100 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات وبرنج و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری وصنایع دستی آنان قالی و جوال و جاجیم بافی و راهش مالرو است، ساکنین آنجا از طایفۀ بویراحمد بنام رودشتی معروف میباشند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی تخت به شیراز واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 100 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات وبرنج و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری وصنایع دستی آنان قالی و جوال و جاجیم بافی و راهش مالرو است، ساکنین آنجا از طایفۀ بویراحمد بنام رودشتی معروف میباشند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ترس، بیم، (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، وحشت، هول، خوف، (ناظم الاطباء)، رعب، روع، جبن، هراس، (آنندراج)، خشیت: به یک هفته در پیش یزدان پاک همی بود گشتاسب با ترس و باک، فردوسی، چه دینار بر چشم او بر چه خاک به بزم و به رزم اندرش نیست باک، فردوسی، وز آنجاش گردون برد سوی خاک همه جای ترس است و تیمار و باک، فردوسی، چون مراغه کند کسی در خاک چون شود خاک او چه دارد باک، عنصری، تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک چون آتش برخیزد تیزی نکند خار، منوچهری، که ز دینار درآویخت کسی چندپری هرچه ناشسته بود پاک مکن باک مدار، منوچهری، همه گیتی از دشمن تست پاک چو ایزد نگهدار باشد چه باک، اسدی، نه دانا بود شاه باترس و باک ز ترسنده مردم برآید هلاک، اسدی، فرمود رستی از قوم ظالمان، تو را اینجا از ایشان باکی نیست، (قصص الانبیاء ص 93)، فرعون گفت من تو را عذاب کنم، گفت من از تو باکی ندارم، (قصص الانبیاء ص 105)، ز یأجوج و مأجوجمان باک نیست که ما بر سر سد اسکندریم، ناصرخسرو، گفت مترسید که از این باکی نیست، (مجمل التواریخ و القصص)، اگرچه عشق عظیم است ازو ندارد باک کسی که بندۀ درگاه شهریاربود، امیرمعزی (از آنندراج)، ملک و عمرت را چه باک از کید و مکر دشمنان کوه و دریا را چه باک از سایۀ پرّ ذباب، امیرمعزی، مرده و مرد را ز مرگ چه باک ؟ سنائی، گر گرهی خصمش اند از سر کینه چه باک کو خلف آدم است ویشان شیطان او، خاقانی، او نور و بدخواهانش خاک از ظلمت خاکی چه باک آنرا که حصن جان پاک از نور انور آمده، خاقانی، من بد دل و راه بیمناک است چون راهبرم تویی چه باکست، نظامی، اگر طوفان بادی سهمناک است سلیمانی چنین دارد چه باک است، نظامی، آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است، (گلستان)، بدو گفتم آخر ترا باک نیست کشد زهر جایی که تریاک نیست، سعدی (بوستان)، گر از نیستی دیگری شد هلاک ترا هست، بط را زطوفان چه باک، سعدی (گلستان)، کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش، اوحدی، حاسدان هستند و ما را باک نیست بی هنر آنکس که حاسد نیستش، ابن یمین، دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باک منت خدای را که نیم شرمسار دوست، حافظ،
ترس، بیم، (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، وحشت، هول، خوف، (ناظم الاطباء)، رعب، روع، جبن، هراس، (آنندراج)، خشیت: به یک هفته در پیش یزدان پاک همی بود گشتاسب با ترس و باک، فردوسی، چه دینار بر چشم او بر چه خاک به بزم و به رزم اندرش نیست باک، فردوسی، وز آنجاش گردون برد سوی خاک همه جای ترس است و تیمار و باک، فردوسی، چون مراغه کند کسی در خاک چون شود خاک او چه دارد باک، عنصری، تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک چون آتش برخیزد تیزی نکند خار، منوچهری، که ز دینار درآویخت کسی چندپری هرچه ناشسته بود پاک مکن باک مدار، منوچهری، همه گیتی از دشمن تست پاک چو ایزد نگهدار باشد چه باک، اسدی، نه دانا بود شاه باترس و باک ز ترسنده مردم برآید هلاک، اسدی، فرمود رستی از قوم ظالمان، تو را اینجا از ایشان باکی نیست، (قصص الانبیاء ص 93)، فرعون گفت من تو را عذاب کنم، گفت من از تو باکی ندارم، (قصص الانبیاء ص 105)، ز یأجوج و مأجوجمان باک نیست که ما بر سر سد اسکندریم، ناصرخسرو، گفت مترسید که از این باکی نیست، (مجمل التواریخ و القصص)، اگرچه عشق عظیم است ازو ندارد باک کسی که بندۀ درگاه شهریاربود، امیرمعزی (از آنندراج)، ملک و عمرت را چه باک از کید و مکر دشمنان کوه و دریا را چه باک از سایۀ پرّ ذباب، امیرمعزی، مرده و مرد را ز مرگ چه باک ؟ سنائی، گر گرهی خصمش اند از سر کینه چه باک کو خلف آدم است ویشان شیطان او، خاقانی، او نور و بدخواهانش خاک از ظلمت خاکی چه باک آنرا که حصن جان پاک از نور انور آمده، خاقانی، من بد دل و راه بیمناک است چون راهبرم تویی چه باکست، نظامی، اگر طوفان بادی سهمناک است سلیمانی چنین دارد چه باک است، نظامی، آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است، (گلستان)، بدو گفتم آخر ترا باک نیست کشد زهر جایی که تریاک نیست، سعدی (بوستان)، گر از نیستی دیگری شد هلاک ترا هست، بط را زطوفان چه باک، سعدی (گلستان)، کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش، اوحدی، حاسدان هستند و ما را باک نیست بی هنر آنکس که حاسد نیستش، ابن یمین، دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باک منت خدای را که نیم شرمسار دوست، حافظ،
بامداد. (ناظم الاطباء). علی الصباح. (آنندراج). ابتدای صبح. پگاه: خرج الی المسجدباکراً و الی الصلاه فی اول وقتها، پگاه بسوی مسجد رفت و نماز اول وقت گزارد. (از تاج العروس). بکره. اتاه باکراً، یعنی بامداد. (از اقرب الموارد).
بامداد. (ناظم الاطباء). علی الصباح. (آنندراج). ابتدای صبح. پگاه: خرج الی المسجدباکراً و الی الصلاه فی اول وقتها، پگاه بسوی مسجد رفت و نماز اول وقت گزارد. (از تاج العروس). بُکرَه. اتاه باکراً، یعنی بامداد. (از اقرب الموارد).
والنتین. از سرداران انگلیسی معروف به باکرپاشا. او بسال 1825 میلادی بدنیا آمد و در سال 1888 میلادی درگذشت. در جنگهای کریمه شرکت داشت، در سال 1873 به ایران مسافرتی کرد. بعداً بعنوان یک افسر به استخدام ارتش ترکیه درآمد، و آنگاه از سرداران بزرگ مصر شد (1882). از کتب معروف او ’انگلستان و روسیه در خاور میانه’ است، جنسی از خیار که آنرا بادرنگ خوانند. (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). خیار پاییزه و آن غیر از خیارتره است. (لغت محلی شوشتر). نوعی از خیار که بادرنگ گویند. (ناظم الاطباء). قسمی از میوه که نام آن خیار و نام دیگرش بادرنگ است. اکنون هم در بعضی از بلاد ایران خیار را بالنگ گویند. (از فرهنگ نظام). - خیار بالنگ، (ناظم الاطباء). خیار سبز معمولی مقابل خیار شنگ (یاشمش) یعنی خیار چنبر. (یادداشت مؤلف) هنری. از طبیعی دانان انگلیسی که در سال 1774 میلادی درگذشت. او درباره حیوانات تک سلولی به تحقیقات مهمی پرداخته است
والنتین. از سرداران انگلیسی معروف به باکرپاشا. او بسال 1825 میلادی بدنیا آمد و در سال 1888 میلادی درگذشت. در جنگهای کریمه شرکت داشت، در سال 1873 به ایران مسافرتی کرد. بعداً بعنوان یک افسر به استخدام ارتش ترکیه درآمد، و آنگاه از سرداران بزرگ مصر شد (1882). از کتب معروف او ’انگلستان و روسیه در خاور میانه’ است، جنسی از خیار که آنرا بادرنگ خوانند. (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). خیار پاییزه و آن غیر از خیارتره است. (لغت محلی شوشتر). نوعی از خیار که بادرنگ گویند. (ناظم الاطباء). قسمی از میوه که نام آن خیار و نام دیگرش بادرنگ است. اکنون هم در بعضی از بلاد ایران خیار را بالنگ گویند. (از فرهنگ نظام). - خیار بالنگ، (ناظم الاطباء). خیار سبز معمولی مقابل خیار شنگ (یاشمش) یعنی خیار چنبر. (یادداشت مؤلف) هنری. از طبیعی دانان انگلیسی که در سال 1774 میلادی درگذشت. او درباره حیوانات تک سلولی به تحقیقات مهمی پرداخته است
ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران که 23 تن جمعیت دارد. راه آن مالرو است و از طریق مجیدیه میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، بالدار. صاحب بال. (ناظم الاطباء)
ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران که 23 تن جمعیت دارد. راه آن مالرو است و از طریق مجیدیه میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، بالدار. صاحب بال. (ناظم الاطباء)
قلعه ای است از نواحی بربشتر از توابع اندلس و امروز در تصرف فرنگان است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) حصنی است به اندلس از نواحی بربشتر. (معجم البلدان).
قلعه ای است از نواحی بِربُشتَر از توابع اندلس و امروز در تصرف فرنگان است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) حصنی است به اندلس از نواحی بَرْبُشتر. (معجم البلدان).
فرانسوا (فرانسیس). تلفظ فرانسوی بیکن. یکی از فلاسفۀ بزرگ انگلستان. او در 22 ژانویۀ 1561 میلادی در لندن به دنیا آمد و در 1626 در همان شهر درگذشت. باکن از کوچک ترین پسران سرنیکلا باکن بود که در اوایل سلطنت ملکه ی الیزابت مدت بیست سال وزیر مهردار سلطنتی انگلیس بود. اگرچه شهرت عالمگیر باکن نام پدر خود را تحت الشعاع قرار داده است. سرنیکلا از زمرۀ سیاست مداران غیرنظامی و غیر کشیش بود و از حیث مقام و رتبه در دستگاه دولتی کسی بر وی جز نخست وزیر مقدم نبود. مادر باکن دختر سرآنتونی کوک و زنی تربیت شده و باکمال بود و زبان لاتینی و یونانی را به خوبی آموخته بود. خواهر وی میلارد که مثل وی تحصیل کرده و بافضل بود، همسر برلیک نخست وزیر بود و از این رو سرنیکلا مهردار سلطنتی با نخست وزیر به اصطلاح امروز هم داماد بودند. فرانسیس باکن در 22 ژانویۀ 1561 میلادی متولد شد. وی در کودکی ضعیف البنیه و علیل المزاح و مایل به انزوا بود و شوق زیادی به بازی نداشت و مایل به تفکر در طبیعت اشیاء بود. در سیزده سالگی داخل مدرسه کامبریج شد، بعد از سه سال تحصیل از کامبریج خارج گردید. در 16سالگی وی به پاریس رفت و مدتی در آنجا تحت مراقبت سفیر انگلیس مقیم پاریس بسربرد. باکن مدتی در فرانسه سیاحت کرد و چندی هم در شهر پواتیه اقامت گزید. در فوریۀ سال 1580 خبر فوت ناگهانی پدر خود را دریافت بی درنگ به انگلستان برگشت. باکن مجبور شد که برخلاف میل قلبی خود به تحصیل حقوق بپردازد. پس از چند سالی تحصیل و در اخذ تصدیق به کارهای حقوقی و قضایی مشغول شد و در آن رشته ترقی کرد، سرانجام در سال 1590 یعنی ده سال بعد از مرگ پدرش مورد التفات واقع شد و از جانب ملکه او را به عضویت شورای فوق العادۀ سلطنتی معین کردند اما این شغل هم فقط جنبۀ افتخاری داشت. آنگاه وی را منشی اطاق ستاره ای کردند و در پارلمانی که در سال 1593 تشکیل شد وی به عنوان نمایندۀ یکی از شهرها وارد شد و به زودی به عنوان یک ناطق پارلمانی شهرت پیدا کرد. کمی بعد از وقوع این حوادث بود که باکن نظر عامه را به عنوان نویسنده جلب کرد. درسال 1597 کتاب ’مقالات’ را منتشر ساخت. باکن با یکی از اشراف انگلستان یعنی لرداکس صمیمی بود، لرداکس مورد تنفر ملکه قرار گرفت و به محاکمه کشیده شد و عجیب اینکه قاضی دادگاه او باکن تعیین شد. باکن آنچه فصاحت و بلاغت و اطلاعات حقوقی در خود سراغ داشت همه را به کار برد تا رفیق خود را محکوم به اعدام کند و ادله ای اقامه کرد که امید بخشیدن ملکه را بعد از محکومیت از بین می برد. اکس محکوم به اعدام شد و حکم درباره وی اجرا گردید. ملکۀ الیزابت بعد از قتل اکس وجهۀ خود را از دست داد. ملکه برای اثبات حقانیت خود و مستحق تنبیه بودن اکس خواست نشریه ای منتشر کند و چون از استعداد نویسندگی باکن اطلاع داشت این خدمت را هم به وی محول ساخت. باکن هم برای همین مقصود رساله ای بنام ’اقدامات و خیانت هایی که توسط روبرت ارل اکس شروع شده و به انجام رسیده است’ نوشت که چاپ و منتشر گردید. جمیس اول به تخت سلطنت انگلستان جلوس کرد، وی اگرچه پادشاه خوبی نبود اما مردی دانشمند و دانش پرور بود و به همین سبب باکن نزد پادشاه جدید تقرب حاصل کرد. پادشاه آرزوی باکن رادایر به داشتن لقب حسن استقبال کرد و لقبی به او اعطاکرد. در سال 1604 وی به سمت مشاور پادشاهی منصوب گردید. مواجب این شغل در سال چهل لیره بود و علاوه برآن سالانه شصت لیره هم مستمری برای وی مقرر شد. در سال 1607 معاون دادستان شد و در 1612 دادستان کل گردید، بااین همه از تحقیقات و نگارش رسالات دست برنداشت چنانکه اولین رسالۀ او تحت عنوان ’ترقی علم’ در همان زمان ها به طبع رسید (1606) و در سال 1609 کتاب ’خردمندی قدما’ را منتشر کرد در 1612 طبع دیگری از ’مقاله ها’ منتشر گردید که دارای اضافاتی بود و از لحاظ کمیت و کیفیت برقسمت اصلی کتاب رجحان داشت. باکن در سال 1617 به سمت مهردار سلطنتی منصوب گردید. در سال 1621 بود که باکن کتاب مشهور خود ’ارغنون جدید’ را منتشر ساخت. در همین اوقات بود که از طرف مجلس انگلستان به دریافت رشوه در دادگستری متهم شد. باکن عریضه ای به مجلس لردها نوشت که ولیعهد قبول کرد آن را شخصاً برساند. در این عریضه باکن به تقصیرات خود به طور اجمال اقرار می کرد و در ضمن می کوشید که آن ها را توجیه کند. قضاه دادگاه این عریضه را کافی ندانستند و اقرار صریح تری خواستند تا در 30 همان ماه وی نامۀ دیگری نوشت و در ضمن آن به تمام اتهامات به استثنای بعضی از جزئیات اقرارکرد و از دفاع صرف نظر نمود. پس از اجرای تشریفات معمولی حکم درباره وی به این قرار اعلام گردید. 1- باکن محکوم است به ادای چهل هزارلیره. 2- تا هرمدت هم شاه مایل باشد در حبس بماند. 3- بطور دائمی از خدمات دولتی منفصل باشد. 4- قدغن اکید شد از اینکه تا زنده است قدم بدربار نگذارد. 5- تا ابد از عضویت پارلمان محروم باشد. احکام صادرشده در حق باکن اجرا نگردید، زیرا گرچه وی را واقعاً به زندان تور بردند اما پس از دو روز مستخلص گردید و عفو شد و آنگاه مجاز گردید که به دربار هم بیاید حتی قسمت اخیر حکم هم که راجع به محرومیت از عضویت پارلمان بود الغا گردید و به وی اجازه داده شد که مقام سابق خود را در مجلس اشغال کند اما بر اثر پیری و کسالت مزاج و شاید هم حس انفعال نپذیرفت و در پارلمان حاضر نگردید، باکن بقیۀ عمر خود را در خارج لندن بسر می برد، در سال 1626 در یک روز بسیار سرد برای انجام دادن یک تجربۀ علمی از کالسکۀ خود پیاده شد از کلبه ای که در آن نزدیکی بود یک مرغ خانگی خرید و آن را با دست خود در برف فروبرد در همین حال سرماخوردگی شدیدی در خود احساس کرد چنانکه وی را نتوانستند به منزل نقل بکنند و ناچار وی را به خانه یکی از دوستانش که نزدیک بود بردند و در آنجا در روز عید پاک در سن 65 سالگی درگذشت. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل باقون و نیز رجوع به بیکن شود
فرانسوا (فرانسیس). تلفظ فرانسوی بیکن. یکی از فلاسفۀ بزرگ انگلستان. او در 22 ژانویۀ 1561 میلادی در لندن به دنیا آمد و در 1626 در همان شهر درگذشت. باکن از کوچک ترین پسران سرنیکلا باکن بود که در اوایل سلطنت ملکه ی الیزابت مدت بیست سال وزیر مهردار سلطنتی انگلیس بود. اگرچه شهرت عالمگیر باکن نام پدر خود را تحت الشعاع قرار داده است. سرنیکلا از زمرۀ سیاست مداران غیرنظامی و غیر کشیش بود و از حیث مقام و رتبه در دستگاه دولتی کسی بر وی جز نخست وزیر مقدم نبود. مادر باکن دختر سرآنتونی کوک و زنی تربیت شده و باکمال بود و زبان لاتینی و یونانی را به خوبی آموخته بود. خواهر وی میلارد که مثل وی تحصیل کرده و بافضل بود، همسر برلیک نخست وزیر بود و از این رو سرنیکلا مهردار سلطنتی با نخست وزیر به اصطلاح امروز هم داماد بودند. فرانسیس باکن در 22 ژانویۀ 1561 میلادی متولد شد. وی در کودکی ضعیف البنیه و علیل المزاح و مایل به انزوا بود و شوق زیادی به بازی نداشت و مایل به تفکر در طبیعت اشیاء بود. در سیزده سالگی داخل مدرسه کامبریج شد، بعد از سه سال تحصیل از کامبریج خارج گردید. در 16سالگی وی به پاریس رفت و مدتی در آنجا تحت مراقبت سفیر انگلیس مقیم پاریس بسربرد. باکن مدتی در فرانسه سیاحت کرد و چندی هم در شهر پواتیه اقامت گزید. در فوریۀ سال 1580 خبر فوت ناگهانی پدر خود را دریافت بی درنگ به انگلستان برگشت. باکن مجبور شد که برخلاف میل قلبی خود به تحصیل حقوق بپردازد. پس از چند سالی تحصیل و در اخذ تصدیق به کارهای حقوقی و قضایی مشغول شد و در آن رشته ترقی کرد، سرانجام در سال 1590 یعنی ده سال بعد از مرگ پدرش مورد التفات واقع شد و از جانب ملکه او را به عضویت شورای فوق العادۀ سلطنتی معین کردند اما این شغل هم فقط جنبۀ افتخاری داشت. آنگاه وی را منشی اطاق ستاره ای کردند و در پارلمانی که در سال 1593 تشکیل شد وی به عنوان نمایندۀ یکی از شهرها وارد شد و به زودی به عنوان یک ناطق پارلمانی شهرت پیدا کرد. کمی بعد از وقوع این حوادث بود که باکن نظر عامه را به عنوان نویسنده جلب کرد. درسال 1597 کتاب ’مقالات’ را منتشر ساخت. باکن با یکی از اشراف انگلستان یعنی لرداکس صمیمی بود، لرداکس مورد تنفر ملکه قرار گرفت و به محاکمه کشیده شد و عجیب اینکه قاضی دادگاه او باکن تعیین شد. باکن آنچه فصاحت و بلاغت و اطلاعات حقوقی در خود سراغ داشت همه را به کار برد تا رفیق خود را محکوم به اعدام کند و ادله ای اقامه کرد که امید بخشیدن ملکه را بعد از محکومیت از بین می برد. اکس محکوم به اعدام شد و حکم درباره وی اجرا گردید. ملکۀ الیزابت بعد از قتل اکس وجهۀ خود را از دست داد. ملکه برای اثبات حقانیت خود و مستحق تنبیه بودن اکس خواست نشریه ای منتشر کند و چون از استعداد نویسندگی باکن اطلاع داشت این خدمت را هم به وی محول ساخت. باکن هم برای همین مقصود رساله ای بنام ’اقدامات و خیانت هایی که توسط روبرت ارل اکس شروع شده و به انجام رسیده است’ نوشت که چاپ و منتشر گردید. جمیس اول به تخت سلطنت انگلستان جلوس کرد، وی اگرچه پادشاه خوبی نبود اما مردی دانشمند و دانش پرور بود و به همین سبب باکن نزد پادشاه جدید تقرب حاصل کرد. پادشاه آرزوی باکن رادایر به داشتن لقب حسن استقبال کرد و لقبی به او اعطاکرد. در سال 1604 وی به سمت مشاور پادشاهی منصوب گردید. مواجب این شغل در سال چهل لیره بود و علاوه برآن سالانه شصت لیره هم مستمری برای وی مقرر شد. در سال 1607 معاون دادستان شد و در 1612 دادستان کل گردید، بااین همه از تحقیقات و نگارش رسالات دست برنداشت چنانکه اولین رسالۀ او تحت عنوان ’ترقی علم’ در همان زمان ها به طبع رسید (1606) و در سال 1609 کتاب ’خردمندی قدما’ را منتشر کرد در 1612 طبع دیگری از ’مقاله ها’ منتشر گردید که دارای اضافاتی بود و از لحاظ کمیت و کیفیت برقسمت اصلی کتاب رجحان داشت. باکن در سال 1617 به سمت مهردار سلطنتی منصوب گردید. در سال 1621 بود که باکن کتاب مشهور خود ’ارغنون جدید’ را منتشر ساخت. در همین اوقات بود که از طرف مجلس انگلستان به دریافت رشوه در دادگستری متهم شد. باکن عریضه ای به مجلس لردها نوشت که ولیعهد قبول کرد آن را شخصاً برساند. در این عریضه باکن به تقصیرات خود به طور اجمال اقرار می کرد و در ضمن می کوشید که آن ها را توجیه کند. قضاه دادگاه این عریضه را کافی ندانستند و اقرار صریح تری خواستند تا در 30 همان ماه وی نامۀ دیگری نوشت و در ضمن آن به تمام اتهامات به استثنای بعضی از جزئیات اقرارکرد و از دفاع صرف نظر نمود. پس از اجرای تشریفات معمولی حکم درباره وی به این قرار اعلام گردید. 1- باکن محکوم است به ادای چهل هزارلیره. 2- تا هرمدت هم شاه مایل باشد در حبس بماند. 3- بطور دائمی از خدمات دولتی منفصل باشد. 4- قدغن اکید شد از اینکه تا زنده است قدم بدربار نگذارد. 5- تا ابد از عضویت پارلمان محروم باشد. احکام صادرشده در حق باکن اجرا نگردید، زیرا گرچه وی را واقعاً به زندان تور بردند اما پس از دو روز مستخلص گردید و عفو شد و آنگاه مجاز گردید که به دربار هم بیاید حتی قسمت اخیر حکم هم که راجع به محرومیت از عضویت پارلمان بود الغا گردید و به وی اجازه داده شد که مقام سابق خود را در مجلس اشغال کند اما بر اثر پیری و کسالت مزاج و شاید هم حس انفعال نپذیرفت و در پارلمان حاضر نگردید، باکن بقیۀ عمر خود را در خارج لندن بسر می برد، در سال 1626 در یک روز بسیار سرد برای انجام دادن یک تجربۀ علمی از کالسکۀ خود پیاده شد از کلبه ای که در آن نزدیکی بود یک مرغ خانگی خرید و آن را با دست خود در برف فروبرد در همین حال سرماخوردگی شدیدی در خود احساس کرد چنانکه وی را نتوانستند به منزل نقل بکنند و ناچار وی را به خانه یکی از دوستانش که نزدیک بود بردند و در آنجا در روز عید پاک در سن 65 سالگی درگذشت. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل باقون و نیز رجوع به بیکن شود
باک، نعت فاعلی از بکی و بکاء، گرینده از اندوه چنانکه اشک جاری شود، ج، بکاه، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، گریه کننده، (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج)، گرینده، (مهذب الاسماء)، آنکه بر کسی ستایش گویان گریه کند، (ناظم الاطباء)، گریان باآواز، (یادداشت مؤلف)، ج، بکّی، (ناظم الاطباء)، و نیز رجوع به بکا و باک شود، به هندی نام شعر است، (فهرست مخزن الادویه)
باک، نعت فاعلی از بکی و بُکاء، گرینده از اندوه چنانکه اشک جاری شود، ج، بُکاه، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، گریه کننده، (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج)، گرینده، (مهذب الاسماء)، آنکه بر کسی ستایش گویان گریه کند، (ناظم الاطباء)، گریان باآواز، (یادداشت مؤلف)، ج، بُکَّی، (ناظم الاطباء)، و نیز رجوع به بُکا و باک شود، به هندی نام شعر است، (فهرست مخزن الادویه)
ایالت باکو نام یکی از ایالات ماوراء قفقاز و خطۀ شیروان که در میان رود خانه کر (کوروش) و بحر خزر و طوالش واقع است و از جنوب به قره باغ محدود است، قسمت شمالی آن را دامنه های سلسلۀ جبال قفقاز و رشته های آن تشکیل میدهد و بلندترین کوههایش: شاه البرز، تفان، باباطاغ و بش بادمق نامیده میشود و اغلب از برف مستور است، آب و هوایی معتدل دارد و بحاصلخیزی مشهور است، وسعت این ناحیه قریب 39 هزار گز مربع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204)، و رجوع به باکو (شهر ...) شود
ایالت باکو نام یکی از ایالات ماوراء قفقاز و خطۀ شیروان که در میان رود خانه کر (کوروش) و بحر خزر و طوالش واقع است و از جنوب به قره باغ محدود است، قسمت شمالی آن را دامنه های سلسلۀ جبال قفقاز و رشته های آن تشکیل میدهد و بلندترین کوههایش: شاه البرز، تفان، باباطاغ و بش بادمق نامیده میشود و اغلب از برف مستور است، آب و هوایی معتدل دارد و بحاصلخیزی مشهور است، وسعت این ناحیه قریب 39 هزار گز مربع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204)، و رجوع به باکو (شهر ...) شود
شهر باکو، به واو مجهول شهری است قریب شیروان. (غیاث اللغات). نام شهری است بشمال ایران. (آنندراج). شهری است به عجم. (منتهی الارب). باکوبه. باکویه. باکی. (در تلفظ ترکان). نام بندری در ساحل غربی دریای خزر که 237000 تن جمعیت دارد. بادکوبه. (ناظم الاطباء). شهری در کنار دریای آبسکون در شبه جزیره آپشرون دارای هشتاد هزار جمعیت و از متصرفات دولت روس (پایتخت فعلی جمهوری آذربایجان) و گویند این شهر را انوشیروان بنا کرد و دارای آتشکدۀ معتبری بود و معادن نفت آنجا مشهور است. (ناظم الاطباء). شهرکیست (از ناحیت اران) برکران دریا (ی خزر) و به کوه نزدیک و هر نفط که بناحیت دیلمان بکار برند از آنجا برند. (از حدود العالم). یاقوت در ذیل باکویه گوید: شهری از نواحی دربند شیروان است که منبعی نفت عظیم دارد که درآمد روزانۀ آن بهزار درهم میرسد. در کنار این منبع چشمه ای دیگر از نفت سفید است که مانند روغن زیبق است و شب و روز قطع نمیشود و اجارۀ آن مانند منبع اولی است. و من از یکی دوستان مورد اطمینان بازرگان شنیدم که او در آنجا زمینی را دیده است که درآن همیشه آتش روشن بوده است و حتماً کسی در آن منبعآتش افکنده و آن آتش بعلت مادۀ معدنی تا به امروز روشن مانده است. (از معجم البلدان). شهری است از نواحی دربند شیروان. (مراصدالاطلاع). ناحیه ایست در بحر خزر به محاذات جزیره اﷲاکبر که اکنون آباد است. (نزههالقلوب). در نزهه القلوب ذیل باکویه آمده است: باکویه از اقلیم پنجم است. طولش از جزایر خالدات فدل و عرض از خط استوا مرل، هوایش بگرمی مایل است. حاصلش غله بیشتر باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 92). نفط معادن بسیار دارد و در ایران زمین بزرگترش معدن باکویه است و آنجا زمینی است بر آنجا چاهها حفر میکنند تا به زهاب میرسد. آبی که از آن چاهها برمی آورند نفط برسرآب میباشد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 307). جزیره اﷲ اکبر که محاذی باکویه است. اکنون معمور است و بندر آن دریا شده است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 239). در ولایت باکویه زمینی است که از او آتش فروزان است چنانکه بدان آتش نان و آش میتوان پخت و در هنگام بارندگی منطفی نمیشود بلکه مشتعلتر میگردد و من آن زمین را دیده ام و عجب اینکه در آن حوالی مرغزاری است چون بر آن مرغزار اندکی حفر کنند از آن حفره نیز آتش مشتعل میشود. (از نزهه القلوب ج 3 ص 286). مؤلف آثار البلاد ذیل باکویه گوید: شهری است در نواحی دربند نزدیک شروان، در آنجا چشمۀ نفتی است عظیم که درآمد آن هر روز هزار درهم است و در کنار آن چشمه ای که نفت سپید مانند روغن زیبق از آن جاری است و شب و روز قطع نمیشود. ابوحامد اندلسی از عجائب آنجا نقل کند که در آن ناحیه زمینی است که در ظاهر حرارتی ندارد اما مردم آن ناحیه آهو وسایر حیوانات را که شکار میکنند گوشت آن را قطعه قطعه کرده در پوستش جای دهند و نمک و سایر ادویه آورده و سپس یک نی تو خالی به دست آورده یک سر آن را در پوست شکار فروکرده و سپس آنرا زیر این خاک پنهان کنند، در همین وقت از داخل نی که سر آن در خارج است بخار آب خارج می شود و چون بخار پایان یافت معلوم میشود که گوشت پخته است. (از آثار البلاد قزوینی ص 578). بندری است مشهور و از شهر شماخی سه مرحله دور... آبش قلیل و خوشگوار و هوایش به گرمی مایل و زمینش ریگزار...گویند از بناهای انوشیروان و حصارش از شاهان شیروان است. قریب سه هزار باب خانه در اوست... و باغات و زراعات در اطراف او نیست....مردمش اگرچه ترک زبانند اما لغت مخصوص نیز دارند، حاصلش زعفران و نفت سیاه. از چیزهای حیرت افزای روزگار یکی آتشکدۀ آن دیار است... فرقۀ هندوان از اقصی بلاد هندوستان آمده به روش کیش خویش طریق پرستش بعمل می آورند. (از بستان السیاحه ص 159). شهر و بندر معروف کنار دریای مازندران که قریب یکصد و بیست هزارتن جمعیت دارد. آبادی امروز باکو بسیار تازه است و بعد از کشف معادن نفت و پس از آنکه راه آهن معروف روسیه بدانجا رسید اهمیت فراوان یافت. باکو در سال 1813 میلادی بموجب قراردادی به روسیه واگذارشد. راه تجارتی بحر خزر از گیلان شروع شده به باکو ختم و براه های آهن اروپا متصل میشود که از آن راه مبادلۀ محصولات و ارتباط تجارتی ایران و روسیه بعمل می آید بقسمی که اغلب مال التجاره های دول دیگر اروپائی که اجازۀ حمل از روسیه به آنها داده شده از آن راه به ایران وارد میشود و همچنین محصولات ایران از همین خط باروپا حمل میگردد و هنوز هم این روابط برقرار است. و کشتیهائی که از آن بندر و یا از بنادر ویتروسک وکراسنودسک حرکت میکنند مستقیماً به انزلی یا خلیج استرآباد میرسند. (یادداشت مؤلف). باکو از جمله شهرهایی است که بر طبق معاهدۀ گلستان و سپس ترکمانچای (1228 هجری قمری) بعد از شکست عباس میرزا نایب السلطنه درجنگهای ایران و روسیه، از ایران منتزع گردید و به روسیه سپرده شد. در این باب رجوع به ترکمانچای شود. در قاموس الاعلام آمده است: نام مرکز ایالتی است در شیروان در ساحل غربی دریای خزر و دارای ساختمانهای نظامی مهم و لنگرگاه و اسکلۀ معظمی است. کاخی بزرگ از آثار زمان شاه عباس صفوی در آنجا هست. در پاره ای از مردابهایش بخار نفت متصاعد شود و بمحض آتش زدن مشتعل شود و از این رو این محل در نزد زرتشتیان از زمانهای بسیار قدیم سرزمینی مقدس شناخته شده است و امروز نیز زمان تألیف قاموس الاعلام. جمعی از زرتشتیان در آن جا سکونت دارند، خط آهنی که از باطوم شروع شده و از تفلیس میگذرد به آنجا خاتمه مییابد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان ذیل بادکوبه آرد:شهری است باحصانت و مستحکم و از بلاد متصرفی روس در آسیا و ایالت شیروان، واقع در کنار دریای خزر نزدیک به شبه جزیره آب شرون، دور شهر قدیم دیواری محکم با بروج مشیده بنا کرده بودند. در وسط شهر قدیم در بلندی نارنج قلعه حاوی عمارات و خزاین شیروان و حکام بادکوبه بوده، در سوابق ایام مد آب دریا بدیوار قلعۀ قدیم پیوسته اما در این زمان تقریباً یکهزار ذرع دیوارقلعه از دریا دور است و یک سمت شهر به یکی از رشته های کوه قفقاز تکیه نموده است. از بندرگاه که شهر را ملاحظه میکنی مثلث شکل بنظر می آید که مبنای او عریض وبوضع مخروطی منتهی میگردد و در انتهای ضلع وسط نارنج قلعه و خزاین قدیم بادکوبه واقع شده، بالجمله شهر بادکوبه از مداین قدیمۀ دنیا محسوب و در یکی از بروج دیوار شهر لوحی نصب و تاریخ تعمیر این شهر مرتسم شده است و تقریباً این تعمیر ششصد سال قبل شده، کوچه های شهر قدیم اگرچه سنگفرش است ولی معوج و بی قاعده و تنگ میباشد. در شهر قدیم و قلعۀ وسط او که بمنزلۀ ارگ بوده الحال آبادیی نیست مگر معدودی از عمارات خزاین و مسجد معتبری که آن جا بوده جبه خانه و قور خانه قشون روس با ساخلوی آن جاست لکن محلاتی که بعد از تصرف دولت روس این شهر را در خارج بنا کرده اند زیاد و سبک ابنیۀ فرنگستان دارد. از ابنیۀ قدیمه که در آنجا ملاحظه میشود برجی است بسیار مرتفع که موسوم به برج دختر است که بنای آن از سنگ و آجر شده و مشرف ببندرگاه است و حالا چراغ بحری برای هدایت کشتی هائی که ازدریا شب میخواهند وارد بندرگاه شوند بر سرآن برج شبها روشن مینمایند. بهترین بندرگاههای بحر خزر بندر بادکوبه است. محصولات طبیعی و اصلی باکو که بخارج برده میشود اول نفت است که به ایران و تمام روسیه میرود و ثانی تریاک و نیز قدری ابریشم است هندوها بادکوبه را شهر متبرکی دانسته بزیارت آن میروند. در پانزده هزار ذرعی شهر سمت آب شرون معدن نفت است و از چند موضع آن جا متصل آتش از زمین بیرون می آید... اطراف بادکوبه دریاچه های نمکین زیاد دارد و بیست و پنج پارچه دیه در ناحیۀ بادکوبه میباشد. در سنۀ 1725 میلادی / 1138 هجری قمری آنجا را متصرف شد. در 1735 میلادی / 1148 ه.ق. دولت ایران آن را از تصرف روس خارج و مسترد نمودو در 1805 یکباره بادکوبه بتصرف روس درآمد و آن جا را شهر نظامی و بندرگاه نمودند. معدن نفت در آن جا بحدی است که اگر شخص عصائی در زمین فروبرد، بعد بواسطۀ کبریت هوائی را که از روزنۀ زمین خارج میشود آتش زند مشتعل می شود. اطراف بادکوبه علف و سبزه بلکه هیچ قسم نبات و گیاه نمیروید نه اینکه زمین استعداد ندارد بلکه حرارت جوف زمین مانع روئیدن گیاه است. در سنۀ 1290 هجری قمری که موکب همایون ناصرالدین شاه از سفر فرنگستان معاودت میفرمود در عبور از بادکوبه مختصری شرح حال شهر مرقوم شده. اعتمادالسلطنه سپس گوید:...بعضی از تجار ایرانی مرا دیدن کردند، در بین صحبتهایی مذکور میداشتند که از پدرشان شنیده بودند که اطلاق لفظ بادکوبه به این شهر بواسطۀ باد زیادی است که در این جا میوزد و بادکوبه در اصل بادقمه بوده است یعنی بادی که از شن زار می آید، چون سمت وزیدن باد از طرف صحراست بدریا! واﷲ اعلم. شب را مهمان حاکم بادکوبه بودیم در جمیع شهر و اطراف بادکوبه نبات و اشجاری که دیده میشود در همین باغ کوچک حاکم است که زیاده از پنج شش هزار ذرع مربع طول و عرض نداردو با زحمت زیاد بواسطۀ کمی آب این باغ را مشروب میسازند. جمعیت شهر الحال از بومی و غریب چهل هزار نفرمیشود، قلعۀ قدیمی از بنای ایرانیان در این شهر موجود است، بازار مسلمین در قلعه واقع شده است. برجی که موسوم به برج دختر است و چهل ذرع ارتفاع دارد در یک ضلع این قلعه بنا شده است...فی الواقع از حیث نفت بادکوبه اول مملکت روی زمین است، چاههای زیاد در جائی که معروف به بالاخانه است حفر شده و با تلمبه نفت رااز چاه بیرون می آورند. در این اواخر چاه تازه حفر کرده اند که نفت مثل فواره زیاده از پنج سنگ آب به ارتفاع ده ذرع از دهنۀ چاه متصل جاری است بطوری که هفت دریاچه در اطراف این چاه از نفت مملو شده، از بالاخانه به صوری خانه که کار خانه میرزایف است رفتیم، میرزایف نفت سیاه را تقطیر کرده سفید میکند و کرورها سرمایه و دخل دارد. معبد آتش پرستان هندی و پارسی در این صوری خانه است، عمارتی است مربع و در وسط آن عمارت اطاقی بنا شده است که چهار طرف آن باز است، وسط گودالی است که آتش از میان آن بیرون می آید. اطراف حجرات است، از هر حجره منفذی تعبیه نموده اند که آتش بیرون می آید، یعنی هر وقت بخواهند کبریتی روشن کرده در محاذی آن منفذ میگیرند، هوائی که خارج میشود مشتعل میگردد. در اطراف صوری خانه بمسافت 4 هزار گزی ذرع مربع تقریباً تمام زمین مشتعل است...روز جمعه بزیارت بقعه بی بی هیبت که در یکفرسخی شهر سمت جنوب بادکوبه است رفتم، از قراری که متولی میگفت در زمان مأمون وقتی که امام ثامن حضرت رضا (ع) را در طوس شهید کردند، کسان حضرت که از عربستان به عراق می آمدند هم متفرق شدند، بی بی هیبت که اسم حقیقی اش فاطمۀ صغری و همشیرۀ فاطمۀ کبری که حضرت معصومه باشد (بود) از یکدیگر جداشده به رشت آمد، آن جا نتوانست اقامت فرماید به بادکوبه فرار کرد در این قریه که معروف به ده شیخ است وشیعه ها آن جا مسکن داشتند تشریف آورده در همان جا رحلت فرمودند. مقبره در مسجدی واقع شده که از بناهای قدیم است. قبرستان معتبر شیعیان بادکوبه در آن جاست، قبرهای کهنۀ زیادی آن جا دیده شده من جمله از شیخ بهائی نامی بود. تاریخی که بر روی سنگ نقش کرده بودندسنۀ هفتصد و پنج بود... یکشنبه بتماشای مسجد جامع که در شهر قدیم است رفتم، از قرار لوحی که اینجا ملاحظه شد بنای این مسجد از شیخ خلیل اﷲ نامی است و به این وضع نوشته شده بود. ’السلطان بن السلطان الشیخ خلیل اﷲ’. تاریخ بنای این مسجد وضع غریبی است، مثل سایر مساجد حیاط و مقصوره ندارد و بطور شبستان همه مسقف است، در وسط چهارطاقی مانند جائی است که سقف ندارد، آنچه معلوم شد این چارطاقی کهنه تر از بنای مسجد است و معاینه به طرز چارطاقی صوری خانه که معبد آتش پرستان است ساخته شده مسلماً در قدیم این چارطاقی معبد آتش پرستان بوده بعد حکام یا سلاطین اسلام مسجد را دور معبد بناکردند - انتهی. (از مرآت البلدان ج 1 صص 150- 154). لفظ باکو مأخوذ از کلمه بغ (خدا) است و برج دختر که در باکو است برجی مربوط بمعبد اناهیت بوده که در آن شهر وجود داشته و همچنین همه امکنه و ابنیه ای که بنام ’دختر’ شهرت یافته اند معابدی برای ناهید بوده اند. (از مقالۀ باستانی پارپزی تحت عنوان ابنیه دختر و قلعه دختر کرمان، مجله ٔباستان شناسی شمارۀ 1-2، 1338). مرحوم کسروی گوید:این شهر آران را ایرانیان بادکوبه مینویسند، با آنکه در زبان مردمان خود آران و در کتابهای روسی و ترکی نام شهر ’باکو’ است. بادکوبه گویا از زمان صفویه پیدا شده، زیرا نخستین بار که ما آن را در کتابی می بینیم در عالم آرای عباسی تألیف اسکندربیک منشی تاریخ نگار زمان شاه عباس بزرگ است. پیش از زمان صفویه، حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب و یاقوت در معجم البلدان و دیگر جغرافی نگاران اسلام در کتابهای خود همگی آنرا باکویه نگاشته اند. از اینجا پیداست که بادکوبه بنیادی برای خود ندارد نه در کتابهای مؤلفان باستان و نه در زبان بومیان. آنچه از نوشته های اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان برمی آید این نام ساختگی از اینجا پیدا شده که چون در باکو بادهای تند میوزد کسانی خواسته اند میان این بادها و نام شهر مناسبتی درست کنند و اینست که نام مزبور را تغییر داده و بادکوبه ساخته اند یعنی جائی که باد آن جا را میکوبد! چنانکه گفتیم در کتابهای مؤلفان اسلام نام این شهر را باکویه مینویسند، ازسوی دیگر ما میدانیم که کلمه های پارسی که در آخر خود ’ویه’ یا ’اویه’ دارند، چون شیرویه، سارویه، بابویه، فضلویه و مانند اینها کلمه های شکسته میباشند. به عبارت دیگر اصل کلمه چیز دیگر بوده در زبان ها بدین شکل درآمده، چنانکه فضلویه را میدانیم که شکستۀ ’فضل اﷲ’ است و همچنین آن کلمه های دیگر. باکویه را نیز همینکه من در کتابهای مؤلفان اسلام خواندم دانستم که اصل آن چیز دیگر بود و برای جستن این اصل به خواندن کتابهای ارمنی پرداختم و به نتیجه های سودمندی برخوردم. در زمان ساسانیان و پیش از زمان ایشان در ارمنستان و آران و آذربایگان و دیگر گوشه های ایران آبادیهایی با نام های ’باکاوان’ و ’باکاران’ یا نامهای دیگر نزدیک به اینها برپا بوده که در هریکی از آنها آتشی افروخته میشده یا بخودی خود افروخته بوده، اینست که این آبادیها را ایرانیان زردشتی گرامی میداشته اند. یکی از این آبادیهای دینی و گرامی ایرانیان همین جا بوده که اکنون باکو خوانده میشود و اصل نام آن ’باگاوان’ یا ’باگوان’ بوده است. موسی خورنی مؤلف مشهور ارمنی در جغرافی خود شرحی درباب بیلقان (که ارمنیان آن را ’پایداقاران’ میخوانند) دارد و مینویسد: ’پایداقاران در شرق ’اودی’ نزدیک یراسخ (ارس) است و دوازده کوره دارد. هراکود بیروژ، وارداناگرد، پرستشگاه هفت گودل، رودباغا، باغانرود، آروسپیژان، هانی، آتلی، باگاوان، سباندارانبیروژ، ورمزد، بیروژ، آلیوان، در آن جا پنبه فراوان میشود....’. پایدارقان شکل ارمنی بیلقان است. ’غیرنداوارتابت’ یکی از مؤلفان مشهور ارمنی است که کتابی درباره هجوم تازیان به ایران و ارمنستان نوشته، در این کتاب ضمن گفتگو از زمان هشام بن عبدالملک مینویسد: ’در این زمان بار دیگر شمال برآشفت زیرا پادشاه خزران که خاکان نامیده میشود مرد، مادر او که ’پارسبیت’ نامیده میشود بسرکرده ای ’تارماز’ نام فرمان داد که لشکری بر سر خاک هونان گردآورد و بهمدستی از راه خاک هونان و در بند قفقاز و زمین مزکتان بیرون آمدند، چاپیدند زمین پایداقاران را، از رود یراسخ گذشته تاراج کردند اردوید (اردبیل) و شهرستان قانجاق (گنجه) و کوره ای راکه آتشبا گاوان خوانده میشود و اسبانداران بیروژ و ورمزد بیروژ را... آنچه مقصود ما در اینجاست نام آتشبا گاوان است که مؤلف ارمنی یاد میکند و بی گفتگو است که مقصود همان باکو است. دلیلهای دیگر نیز بر اینکه اصل باکو ’باگوان’بوده در کار است. و آنگاه کلمه وان که اینان بر آخر این شهرها میگذراند کلمه ای است که در آخر نام های آبادیها بسیار معروف میباشد چنانکه در این نامها: شیروان نخجوان، هفتوان، ایروان. کردوان....’ از آنچه گفتیم پیداست که با گاوان یا باگوان از دو کلمه ’باگ’و ’وان’ ترکیب یافته. و ان، یا گان، یا ران، یا لان یا رام که در آخر نامهای آبادیها فراوان می آید همه از یک ریشه می آید و بمعنی شهر یا جای یا بوم میباشد. اما بگ یا باگ یابغ، این کلمه در هخامنشی و اوستائی و پهلوی بمعنی خدا بکار میرفته و بگمان بسیاری از دانشمندان اروپایی این کلمه در زبان های دیگر هم معروف بوده، از جمله بوغ روسی را با این کلمه یکی میدانند. باری ما این کلمه بگ یا باگ را بر روی یک رشته از نامهای آبادیهای ایران و ارمنستان می یابیم بدینسان: باگاوان: در چندجا در آران و ارمنستان. بگوا: در آذربایگان و افغانستان بغستان: (بهستون، بیستون) در کرمانشاه. بجستان:در خراسان. فغستان: در گلپایگان. بجند: در آذربایجان. بغلان: در خراسان. باگارج: در ارمنستان. باکه: (بعقوبه) در عراق. گذشته از یک رشته نامهای دیگر همچون بیکندو بیرم و مانند اینها که بگمان ما در آنها نیز همان کلمه بک است که به ’بی’ تبدیل یافته، در همه این نامها بگ یا باگ یا بغ بمعنی خدا و وان یا ران یا لان، یا وا یا ریج بمعنی شهر یا جایگاه است، چنانکه ستان بهمین معنی است. پس باگوان یا باگاوان بمعنی شهر خدا یا جایگاه خداست. و اینکه این آبادیها را به این نامها خوانده اند برای اینست که در هر کدام آتشکده یابتکده ای برپا بود، از جمله باگاوان که امروز باکو گفته میشود هنوز هم نشانۀ آتش و آتشکده در آن پیداست. باگوان دیگر که در کورۀ باکروند ارمنستان بوده، موسی خورنی آشکار مینویسد که آتشکده داشت. باگاوان ها را که در دو یا سه جای در ارمنستان بوده موسی خورنی و دیگر مؤلفان ارمنی همیشه ’شهرچه بتخانه ها’ ترجمه کرده و آشکار مینویسند که پادشاهان پیشین ارمنستان که مسیحی نبوده اند بنیاد گذارده بوده اند و جایگاه خدایان کهن از مهر و ناهید بوده است. آغاتانگیفوس (آگاتانژ) مؤلف ارمنی که در زمان پادشاهان ساسانی میزیسته با گاریج را جایگاه بتان ترجمه کرده میگوید کلمه ای پهلوی است و همین سخن را درباره باکاوان مینویسد. از گفتۀ همین مؤلف برمی آید که با گاریج و برخی دیگر از آبادیها که با بگ آغاز میشود نخست ’مهرگان’ (معبد مهر) بوده و خدای مهر را درآن جا می پرستیده اند. (از مقالۀ کسروی تحت عنوان باکو، مجلۀ ارمغان سال سیزدهم شمارۀ 2 صص 84- 87) : باکو ببقاش باج خواهد خزران و ری و زره گران را. خاقانی. باکو بدعای خیرش امروز ماند بسطام خاوران را. خاقانی. جان آب وخاکی و باکوه تا پیوسته ای جان آب وخاک را پیوسته باکو هست جان. سلمان (از شرفنامۀ منیری). آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو میخورد خون جهانی و ندارد باک او. ؟ (از شرفنامۀ منیری). و در این بیت مخاطب خانه ممدوح است که در باکو بوده ورکنی از آن خانه به کوه پیوسته و نیز آن خانه بکنارۀ آب هم بوده است. (از شرفنامۀ منیری). پادشاه والانژاد (شاه اسماعیل) پرتو اهتمام بر فتح حصن حصین باکو انداخت. و بعد از وصول به آن دیار و ملاحظۀ خندق وفصیل آن حصار مثال لازم الامتثال نفاذ یافت... که خندق را از سنگ پر سازند... لاجرم کار محصوران بجائی رسیدکه بجان آمده.... امان طلبیدند... (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 460). ز دربند باکو گذر کرد تیز بدوران نمود آن اساس ستیز. هاتفی (از فرهنگ شعوری). نتوان یافت دلی خوش بجهان ای کاکو چه روی گاه سوی گنجه و گاهی باکو؟ محمدقلی سلیم (از آنندراج)
شهر باکو، به واو مجهول شهری است قریب شیروان. (غیاث اللغات). نام شهری است بشمال ایران. (آنندراج). شهری است به عجم. (منتهی الارب). باکوبه. باکویه. باکی. (در تلفظ ترکان). نام بندری در ساحل غربی دریای خزر که 237000 تن جمعیت دارد. بادکوبه. (ناظم الاطباء). شهری در کنار دریای آبسکون در شبه جزیره آپشرون دارای هشتاد هزار جمعیت و از متصرفات دولت روس (پایتخت فعلی جمهوری آذربایجان) و گویند این شهر را انوشیروان بنا کرد و دارای آتشکدۀ معتبری بود و معادن نفت آنجا مشهور است. (ناظم الاطباء). شهرکیست (از ناحیت اران) برکران دریا (ی خزر) و به کوه نزدیک و هر نفط که بناحیت دیلمان بکار برند از آنجا برند. (از حدود العالم). یاقوت در ذیل باکویه گوید: شهری از نواحی دربند شیروان است که منبعی نفت عظیم دارد که درآمد روزانۀ آن بهزار درهم میرسد. در کنار این منبع چشمه ای دیگر از نفت سفید است که مانند روغن زیبق است و شب و روز قطع نمیشود و اجارۀ آن مانند منبع اولی است. و من از یکی دوستان مورد اطمینان بازرگان شنیدم که او در آنجا زمینی را دیده است که درآن همیشه آتش روشن بوده است و حتماً کسی در آن منبعآتش افکنده و آن آتش بعلت مادۀ معدنی تا به امروز روشن مانده است. (از معجم البلدان). شهری است از نواحی دربند شیروان. (مراصدالاطلاع). ناحیه ایست در بحر خزر به محاذات جزیره اﷲاکبر که اکنون آباد است. (نزههالقلوب). در نزهه القلوب ذیل باکویه آمده است: باکویه از اقلیم پنجم است. طولش از جزایر خالدات فدل و عرض از خط استوا مرل، هوایش بگرمی مایل است. حاصلش غله بیشتر باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 92). نفط معادن بسیار دارد و در ایران زمین بزرگترش معدن باکویه است و آنجا زمینی است بر آنجا چاهها حفر میکنند تا به زهاب میرسد. آبی که از آن چاهها برمی آورند نفط برسرآب میباشد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 307). جزیره اﷲ اکبر که محاذی باکویه است. اکنون معمور است و بندر آن دریا شده است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 239). در ولایت باکویه زمینی است که از او آتش فروزان است چنانکه بدان آتش نان و آش میتوان پخت و در هنگام بارندگی منطفی نمیشود بلکه مشتعلتر میگردد و من آن زمین را دیده ام و عجب اینکه در آن حوالی مرغزاری است چون بر آن مرغزار اندکی حفر کنند از آن حفره نیز آتش مشتعل میشود. (از نزهه القلوب ج 3 ص 286). مؤلف آثار البلاد ذیل باکویه گوید: شهری است در نواحی دربند نزدیک شروان، در آنجا چشمۀ نفتی است عظیم که درآمد آن هر روز هزار درهم است و در کنار آن چشمه ای که نفت سپید مانند روغن زیبق از آن جاری است و شب و روز قطع نمیشود. ابوحامد اندلسی از عجائب آنجا نقل کند که در آن ناحیه زمینی است که در ظاهر حرارتی ندارد اما مردم آن ناحیه آهو وسایر حیوانات را که شکار میکنند گوشت آن را قطعه قطعه کرده در پوستش جای دهند و نمک و سایر ادویه آورده و سپس یک نی تو خالی به دست آورده یک سر آن را در پوست شکار فروکرده و سپس آنرا زیر این خاک پنهان کنند، در همین وقت از داخل نی که سر آن در خارج است بخار آب خارج می شود و چون بخار پایان یافت معلوم میشود که گوشت پخته است. (از آثار البلاد قزوینی ص 578). بندری است مشهور و از شهر شماخی سه مرحله دور... آبش قلیل و خوشگوار و هوایش به گرمی مایل و زمینش ریگزار...گویند از بناهای انوشیروان و حصارش از شاهان شیروان است. قریب سه هزار باب خانه در اوست... و باغات و زراعات در اطراف او نیست....مردمش اگرچه ترک زبانند اما لغت مخصوص نیز دارند، حاصلش زعفران و نفت سیاه. از چیزهای حیرت افزای روزگار یکی آتشکدۀ آن دیار است... فرقۀ هندوان از اقصی بلاد هندوستان آمده به روش کیش خویش طریق پرستش بعمل می آورند. (از بستان السیاحه ص 159). شهر و بندر معروف کنار دریای مازندران که قریب یکصد و بیست هزارتن جمعیت دارد. آبادی امروز باکو بسیار تازه است و بعد از کشف معادن نفت و پس از آنکه راه آهن معروف روسیه بدانجا رسید اهمیت فراوان یافت. باکو در سال 1813 میلادی بموجب قراردادی به روسیه واگذارشد. راه تجارتی بحر خزر از گیلان شروع شده به باکو ختم و براه های آهن اروپا متصل میشود که از آن راه مبادلۀ محصولات و ارتباط تجارتی ایران و روسیه بعمل می آید بقسمی که اغلب مال التجاره های دول دیگر اروپائی که اجازۀ حمل از روسیه به آنها داده شده از آن راه به ایران وارد میشود و همچنین محصولات ایران از همین خط باروپا حمل میگردد و هنوز هم این روابط برقرار است. و کشتیهائی که از آن بندر و یا از بنادر ویتروسک وکراسنودسک حرکت میکنند مستقیماً به انزلی یا خلیج استرآباد میرسند. (یادداشت مؤلف). باکو از جمله شهرهایی است که بر طبق معاهدۀ گلستان و سپس ترکمانچای (1228 هجری قمری) بعد از شکست عباس میرزا نایب السلطنه درجنگهای ایران و روسیه، از ایران منتزع گردید و به روسیه سپرده شد. در این باب رجوع به ترکمانچای شود. در قاموس الاعلام آمده است: نام مرکز ایالتی است در شیروان در ساحل غربی دریای خزر و دارای ساختمانهای نظامی مهم و لنگرگاه و اسکلۀ معظمی است. کاخی بزرگ از آثار زمان شاه عباس صفوی در آنجا هست. در پاره ای از مردابهایش بخار نفت متصاعد شود و بمحض آتش زدن مشتعل شود و از این رو این محل در نزد زرتشتیان از زمانهای بسیار قدیم سرزمینی مقدس شناخته شده است و امروز نیز زمان تألیف قاموس الاعلام. جمعی از زرتشتیان در آن جا سکونت دارند، خط آهنی که از باطوم شروع شده و از تفلیس میگذرد به آنجا خاتمه مییابد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان ذیل بادکوبه آرد:شهری است باحصانت و مستحکم و از بلاد متصرفی روس در آسیا و ایالت شیروان، واقع در کنار دریای خزر نزدیک به شبه جزیره آب شرون، دور شهر قدیم دیواری محکم با بروج مشیده بنا کرده بودند. در وسط شهر قدیم در بلندی نارنج قلعه حاوی عمارات و خزاین شیروان و حکام بادکوبه بوده، در سوابق ایام مد آب دریا بدیوار قلعۀ قدیم پیوسته اما در این زمان تقریباً یکهزار ذرع دیوارقلعه از دریا دور است و یک سمت شهر به یکی از رشته های کوه قفقاز تکیه نموده است. از بندرگاه که شهر را ملاحظه میکنی مثلث شکل بنظر می آید که مبنای او عریض وبوضع مخروطی منتهی میگردد و در انتهای ضلع وسط نارنج قلعه و خزاین قدیم بادکوبه واقع شده، بالجمله شهر بادکوبه از مداین قدیمۀ دنیا محسوب و در یکی از بروج دیوار شهر لوحی نصب و تاریخ تعمیر این شهر مرتسم شده است و تقریباً این تعمیر ششصد سال قبل شده، کوچه های شهر قدیم اگرچه سنگفرش است ولی معوج و بی قاعده و تنگ میباشد. در شهر قدیم و قلعۀ وسط او که بمنزلۀ ارگ بوده الحال آبادیی نیست مگر معدودی از عمارات خزاین و مسجد معتبری که آن جا بوده جبه خانه و قور خانه قشون روس با ساخلوی آن جاست لکن محلاتی که بعد از تصرف دولت روس این شهر را در خارج بنا کرده اند زیاد و سبک ابنیۀ فرنگستان دارد. از ابنیۀ قدیمه که در آنجا ملاحظه میشود برجی است بسیار مرتفع که موسوم به برج دختر است که بنای آن از سنگ و آجر شده و مشرف ببندرگاه است و حالا چراغ بحری برای هدایت کشتی هائی که ازدریا شب میخواهند وارد بندرگاه شوند بر سرآن برج شبها روشن مینمایند. بهترین بندرگاههای بحر خزر بندر بادکوبه است. محصولات طبیعی و اصلی باکو که بخارج برده میشود اول نفت است که به ایران و تمام روسیه میرود و ثانی تریاک و نیز قدری ابریشم است هندوها بادکوبه را شهر متبرکی دانسته بزیارت آن میروند. در پانزده هزار ذرعی شهر سمت آب شرون معدن نفت است و از چند موضع آن جا متصل آتش از زمین بیرون می آید... اطراف بادکوبه دریاچه های نمکین زیاد دارد و بیست و پنج پارچه دیه در ناحیۀ بادکوبه میباشد. در سنۀ 1725 میلادی / 1138 هجری قمری آنجا را متصرف شد. در 1735 میلادی / 1148 هَ.ق. دولت ایران آن را از تصرف روس خارج و مسترد نمودو در 1805 یکباره بادکوبه بتصرف روس درآمد و آن جا را شهر نظامی و بندرگاه نمودند. معدن نفت در آن جا بحدی است که اگر شخص عصائی در زمین فروبرد، بعد بواسطۀ کبریت هوائی را که از روزنۀ زمین خارج میشود آتش زند مشتعل می شود. اطراف بادکوبه علف و سبزه بلکه هیچ قسم نبات و گیاه نمیروید نه اینکه زمین استعداد ندارد بلکه حرارت جوف زمین مانع روئیدن گیاه است. در سنۀ 1290 هجری قمری که موکب همایون ناصرالدین شاه از سفر فرنگستان معاودت میفرمود در عبور از بادکوبه مختصری شرح حال شهر مرقوم شده. اعتمادالسلطنه سپس گوید:...بعضی از تجار ایرانی مرا دیدن کردند، در بین صحبتهایی مذکور میداشتند که از پدرشان شنیده بودند که اطلاق لفظ بادکوبه به این شهر بواسطۀ باد زیادی است که در این جا میوزد و بادکوبه در اصل بادقمه بوده است یعنی بادی که از شن زار می آید، چون سمت وزیدن باد از طرف صحراست بدریا! واﷲ اعلم. شب را مهمان حاکم بادکوبه بودیم در جمیع شهر و اطراف بادکوبه نبات و اشجاری که دیده میشود در همین باغ کوچک حاکم است که زیاده از پنج شش هزار ذرع مربع طول و عرض نداردو با زحمت زیاد بواسطۀ کمی آب این باغ را مشروب میسازند. جمعیت شهر الحال از بومی و غریب چهل هزار نفرمیشود، قلعۀ قدیمی از بنای ایرانیان در این شهر موجود است، بازار مسلمین در قلعه واقع شده است. برجی که موسوم به برج دختر است و چهل ذرع ارتفاع دارد در یک ضلع این قلعه بنا شده است...فی الواقع از حیث نفت بادکوبه اول مملکت روی زمین است، چاههای زیاد در جائی که معروف به بالاخانه است حفر شده و با تلمبه نفت رااز چاه بیرون می آورند. در این اواخر چاه تازه حفر کرده اند که نفت مثل فواره زیاده از پنج سنگ آب به ارتفاع ده ذرع از دهنۀ چاه متصل جاری است بطوری که هفت دریاچه در اطراف این چاه از نفت مملو شده، از بالاخانه به صوری خانه که کار خانه میرزایف است رفتیم، میرزایف نفت سیاه را تقطیر کرده سفید میکند و کرورها سرمایه و دخل دارد. معبد آتش پرستان هندی و پارسی در این صوری خانه است، عمارتی است مربع و در وسط آن عمارت اطاقی بنا شده است که چهار طرف آن باز است، وسط گودالی است که آتش از میان آن بیرون می آید. اطراف حجرات است، از هر حجره منفذی تعبیه نموده اند که آتش بیرون می آید، یعنی هر وقت بخواهند کبریتی روشن کرده در محاذی آن منفذ میگیرند، هوائی که خارج میشود مشتعل میگردد. در اطراف صوری خانه بمسافت 4 هزار گزی ذرع مربع تقریباً تمام زمین مشتعل است...روز جمعه بزیارت بقعه بی بی هیبت که در یکفرسخی شهر سمت جنوب بادکوبه است رفتم، از قراری که متولی میگفت در زمان مأمون وقتی که امام ثامن حضرت رضا (ع) را در طوس شهید کردند، کسان حضرت که از عربستان به عراق می آمدند هم متفرق شدند، بی بی هیبت که اسم حقیقی اش فاطمۀ صغری و همشیرۀ فاطمۀ کبری که حضرت معصومه باشد (بود) از یکدیگر جداشده به رشت آمد، آن جا نتوانست اقامت فرماید به بادکوبه فرار کرد در این قریه که معروف به ده شیخ است وشیعه ها آن جا مسکن داشتند تشریف آورده در همان جا رحلت فرمودند. مقبره در مسجدی واقع شده که از بناهای قدیم است. قبرستان معتبر شیعیان بادکوبه در آن جاست، قبرهای کهنۀ زیادی آن جا دیده شده من جمله از شیخ بهائی نامی بود. تاریخی که بر روی سنگ نقش کرده بودندسنۀ هفتصد و پنج بود... یکشنبه بتماشای مسجد جامع که در شهر قدیم است رفتم، از قرار لوحی که اینجا ملاحظه شد بنای این مسجد از شیخ خلیل اﷲ نامی است و به این وضع نوشته شده بود. ’السلطان بن السلطان الشیخ خلیل اﷲ’. تاریخ بنای این مسجد وضع غریبی است، مثل سایر مساجد حیاط و مقصوره ندارد و بطور شبستان همه مسقف است، در وسط چهارطاقی مانند جائی است که سقف ندارد، آنچه معلوم شد این چارطاقی کهنه تر از بنای مسجد است و معاینه به طرز چارطاقی صوری خانه که معبد آتش پرستان است ساخته شده مسلماً در قدیم این چارطاقی معبد آتش پرستان بوده بعد حکام یا سلاطین اسلام مسجد را دور معبد بناکردند - انتهی. (از مرآت البلدان ج 1 صص 150- 154). لفظ باکو مأخوذ از کلمه بغ (خدا) است و برج دختر که در باکو است برجی مربوط بمعبد اناهیت بوده که در آن شهر وجود داشته و همچنین همه امکنه و ابنیه ای که بنام ’دختر’ شهرت یافته اند معابدی برای ناهید بوده اند. (از مقالۀ باستانی پارپزی تحت عنوان ابنیه دختر و قلعه دختر کرمان، مجله ٔباستان شناسی شمارۀ 1-2، 1338). مرحوم کسروی گوید:این شهر آران را ایرانیان بادکوبه مینویسند، با آنکه در زبان مردمان خود آران و در کتابهای روسی و ترکی نام شهر ’باکو’ است. بادکوبه گویا از زمان صفویه پیدا شده، زیرا نخستین بار که ما آن را در کتابی می بینیم در عالم آرای عباسی تألیف اسکندربیک منشی تاریخ نگار زمان شاه عباس بزرگ است. پیش از زمان صفویه، حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب و یاقوت در معجم البلدان و دیگر جغرافی نگاران اسلام در کتابهای خود همگی آنرا باکویه نگاشته اند. از اینجا پیداست که بادکوبه بنیادی برای خود ندارد نه در کتابهای مؤلفان باستان و نه در زبان بومیان. آنچه از نوشته های اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان برمی آید این نام ساختگی از اینجا پیدا شده که چون در باکو بادهای تند میوزد کسانی خواسته اند میان این بادها و نام شهر مناسبتی درست کنند و اینست که نام مزبور را تغییر داده و بادکوبه ساخته اند یعنی جائی که باد آن جا را میکوبد! چنانکه گفتیم در کتابهای مؤلفان اسلام نام این شهر را باکویه مینویسند، ازسوی دیگر ما میدانیم که کلمه های پارسی که در آخر خود ’ویه’ یا ’اویه’ دارند، چون شیرویه، سارویه، بابویه، فضلویه و مانند اینها کلمه های شکسته میباشند. به عبارت دیگر اصل کلمه چیز دیگر بوده در زبان ها بدین شکل درآمده، چنانکه فضلویه را میدانیم که شکستۀ ’فضل اﷲ’ است و همچنین آن کلمه های دیگر. باکویه را نیز همینکه من در کتابهای مؤلفان اسلام خواندم دانستم که اصل آن چیز دیگر بود و برای جستن این اصل به خواندن کتابهای ارمنی پرداختم و به نتیجه های سودمندی برخوردم. در زمان ساسانیان و پیش از زمان ایشان در ارمنستان و آران و آذربایگان و دیگر گوشه های ایران آبادیهایی با نام های ’باکاوان’ و ’باکاران’ یا نامهای دیگر نزدیک به اینها برپا بوده که در هریکی از آنها آتشی افروخته میشده یا بخودی خود افروخته بوده، اینست که این آبادیها را ایرانیان زردشتی گرامی میداشته اند. یکی از این آبادیهای دینی و گرامی ایرانیان همین جا بوده که اکنون باکو خوانده میشود و اصل نام آن ’باگاوان’ یا ’باگوان’ بوده است. موسی خورنی مؤلف مشهور ارمنی در جغرافی خود شرحی درباب بیلقان (که ارمنیان آن را ’پایداقاران’ میخوانند) دارد و مینویسد: ’پایداقاران در شرق ’اودی’ نزدیک یراسخ (ارس) است و دوازده کوره دارد. هراکود بیروژ، وارداناگرد، پرستشگاه هفت گودل، رودباغا، باغانرود، آروسپیژان، هانی، آتلی، باگاوان، سباندارانبیروژ، ورمزد، بیروژ، آلیوان، در آن جا پنبه فراوان میشود....’. پایدارقان شکل ارمنی بیلقان است. ’غیرنداوارتابت’ یکی از مؤلفان مشهور ارمنی است که کتابی درباره هجوم تازیان به ایران و ارمنستان نوشته، در این کتاب ضمن گفتگو از زمان هشام بن عبدالملک مینویسد: ’در این زمان بار دیگر شمال برآشفت زیرا پادشاه خزران که خاکان نامیده میشود مرد، مادر او که ’پارسبیت’ نامیده میشود بسرکرده ای ’تارماز’ نام فرمان داد که لشکری بر سر خاک هونان گردآورد و بهمدستی از راه خاک هونان و در بند قفقاز و زمین مزکتان بیرون آمدند، چاپیدند زمین پایداقاران را، از رود یراسخ گذشته تاراج کردند اردوید (اردبیل) و شهرستان قانجاق (گنجه) و کوره ای راکه آتشبا گاوان خوانده میشود و اسبانداران بیروژ و ورمزد بیروژ را... آنچه مقصود ما در اینجاست نام آتشبا گاوان است که مؤلف ارمنی یاد میکند و بی گفتگو است که مقصود همان باکو است. دلیلهای دیگر نیز بر اینکه اصل باکو ’باگوان’بوده در کار است. و آنگاه کلمه وان که اینان بر آخر این شهرها میگذراند کلمه ای است که در آخر نام های آبادیها بسیار معروف میباشد چنانکه در این نامها: شیروان نخجوان، هفتوان، ایروان. کردوان....’ از آنچه گفتیم پیداست که با گاوان یا باگوان از دو کلمه ’باگ’و ’وان’ ترکیب یافته. و ان، یا گان، یا ران، یا لان یا رام که در آخر نامهای آبادیها فراوان می آید همه از یک ریشه می آید و بمعنی شهر یا جای یا بوم میباشد. اما بگ یا باگ یابغ، این کلمه در هخامنشی و اوستائی و پهلوی بمعنی خدا بکار میرفته و بگمان بسیاری از دانشمندان اروپایی این کلمه در زبان های دیگر هم معروف بوده، از جمله بوغ روسی را با این کلمه یکی میدانند. باری ما این کلمه بگ یا باگ را بر روی یک رشته از نامهای آبادیهای ایران و ارمنستان می یابیم بدینسان: باگاوان: در چندجا در آران و ارمنستان. بگوا: در آذربایگان و افغانستان بغستان: (بهستون، بیستون) در کرمانشاه. بجستان:در خراسان. فغستان: در گلپایگان. بجند: در آذربایجان. بغلان: در خراسان. باگارج: در ارمنستان. باکه: (بعقوبه) در عراق. گذشته از یک رشته نامهای دیگر همچون بیکندو بیرم و مانند اینها که بگمان ما در آنها نیز همان کلمه بک است که به ’بی’ تبدیل یافته، در همه این نامها بگ یا باگ یا بغ بمعنی خدا و وان یا ران یا لان، یا وا یا ریج بمعنی شهر یا جایگاه است، چنانکه ستان بهمین معنی است. پس باگوان یا باگاوان بمعنی شهر خدا یا جایگاه خداست. و اینکه این آبادیها را به این نامها خوانده اند برای اینست که در هر کدام آتشکده یابتکده ای برپا بود، از جمله باگاوان که امروز باکو گفته میشود هنوز هم نشانۀ آتش و آتشکده در آن پیداست. باگوان دیگر که در کورۀ باکروند ارمنستان بوده، موسی خورنی آشکار مینویسد که آتشکده داشت. باگاوان ها را که در دو یا سه جای در ارمنستان بوده موسی خورنی و دیگر مؤلفان ارمنی همیشه ’شهرچه بتخانه ها’ ترجمه کرده و آشکار مینویسند که پادشاهان پیشین ارمنستان که مسیحی نبوده اند بنیاد گذارده بوده اند و جایگاه خدایان کهن از مهر و ناهید بوده است. آغاتانگیفوس (آگاتانژ) مؤلف ارمنی که در زمان پادشاهان ساسانی میزیسته با گاریج را جایگاه بتان ترجمه کرده میگوید کلمه ای پهلوی است و همین سخن را درباره باکاوان مینویسد. از گفتۀ همین مؤلف برمی آید که با گاریج و برخی دیگر از آبادیها که با بگ آغاز میشود نخست ’مهرگان’ (معبد مهر) بوده و خدای مهر را درآن جا می پرستیده اند. (از مقالۀ کسروی تحت عنوان باکو، مجلۀ ارمغان سال سیزدهم شمارۀ 2 صص 84- 87) : باکو ببقاش باج خواهد خزران و ری و زره گران را. خاقانی. باکو بدعای خیرش امروز ماند بسطام خاوران را. خاقانی. جان آب وخاکی و باکوه تا پیوسته ای جان آب وخاک را پیوسته باکو هست جان. سلمان (از شرفنامۀ منیری). آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو میخورد خون جهانی و ندارد باک او. ؟ (از شرفنامۀ منیری). و در این بیت مخاطب خانه ممدوح است که در باکو بوده ورکنی از آن خانه به کوه پیوسته و نیز آن خانه بکنارۀ آب هم بوده است. (از شرفنامۀ منیری). پادشاه والانژاد (شاه اسماعیل) پرتو اهتمام بر فتح حصن حصین باکو انداخت. و بعد از وصول به آن دیار و ملاحظۀ خندق وفصیل آن حصار مثال لازم الامتثال نفاذ یافت... که خندق را از سنگ پر سازند... لاجرم کار محصوران بجائی رسیدکه بجان آمده.... امان طلبیدند... (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 460). ز دربند باکو گذر کرد تیز بدوران نمود آن اساس ستیز. هاتفی (از فرهنگ شعوری). نتوان یافت دلی خوش بجهان ای کاکو چه روی گاه سوی گنجه و گاهی باکو؟ محمدقلی سلیم (از آنندراج)