جدول جو
جدول جو

معنی باوکی - جستجوی لغت در جدول جو

باوکی
(وَ)
دهی از دهستان سیلاخوربخش الیگودرز بروجرد واقع در جنوب باختری الیگودرز. سکنۀ آن 896 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راوکی
تصویر راوکی
راوقی، برای مثال بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی / پر کن قدح ز بادۀ گلرنگ راوکی (ظهیرالدین فاریابی - ۲۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکی
تصویر بازکی
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، سیچغنه، بازک، باشق، قوش، باشه، واشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک فشان، گریه ناک، اشک باران، اشک ریز، گریه گر، گرینده، گریه مند، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
(فَکْ کا)
ناحیتی است به موصل از نواحی نینوی نزدیک خازر، که از مجموعۀ چند قریه بهمین نام تشکیل شده است. تل عیسی و بیت رثم و قادسیه و زارعه و سعدیه نیز جزء این قریه محسوب میشوند. (از معجم البلدان) و (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ای از الوار فارس است که در جانب ولایت کوه گیلویه نشسته اند و محل سکونت آنها را باشت نوشته اند، (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)، شعبه ای از ایلات کوه گیلویه و از چند تیره مرکب است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 و 91)، تیره های عمده آن عبارتند از علی شاهی، کشیی، سوسایی، برآفتابی قلعه ای که آنرا عمله نیز گویند، تیره هایی ازین ایل در خوزستان نیز سکونت دارند و به باویه نیز معروفند، رجوع به باویه و فارسنامۀ ناصری ذیل کوه گیلویه شود
لغت نامه دهخدا
نام دهستان مرکزی از شهرستان اهواز در مشرق کارون، حدود: از شمال به شوشتر و از خاور به رامهرمز، آبادیهای آن بیشتر از آب رودخانه استفاده می کنند، بلوک عمده آن، حمید، شاخه وبنه، زرکان، باوی بالا، باوی پایین، و جمعاً 157 قریه و قصبه و حدود 27 هزارتن جمعیت دارد، دههای عمده آن کوت عبداﷲ، ویس، ملاتانی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به ناوک است. رجوع به ناوک شود.
- تیر ناوکی، حظوه. (تفلیسی) :
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند سوک (و ؟) خوشۀ جو باد آژده.
شاکر بخاری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
آن دیده را که در تو نظر دارد از حسد
روید بجای هر مژه ای تیر ناوکی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد، واقع در 11000گزی جنوب خاور قیر، کنار راه مالرو ده به ’به افزر’ جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 839 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، برنج، خرما. شغل اهالی زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
راوک. صاف و پالوده:
بگذشت ماه و روز بخیر و مبارکی
پر کن قدح ز بادۀ گلرنگ راوکی.
ظهیر فاریابی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
پردۀ عراقی، ، از آهنگهای موسیقی است. پردۀ عراق:
بعد از عراق جائی خوش نایدم هوائی
مطرب بزن نوایی زان پردۀ عراقی.
سعدی.
رجوع به عراق و پردۀ عراقی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نسبت به بابکیه و ایشان طایفه ای از پیروان بابک بن مردس (مرداس) اند و هم اکنون از فرقۀ بابکیه جماعتی بجبال بذین زندگی میکنند و تابع مقررات ناحیۀ آذربایجانند و موسوم به خرمیه میباشند و آنها در هر سال شب خاصی دارند که در آن شب زنان و مردان گرد هم آیند و چراغ ها را خاموش کنند و در هم آویزند و هر مردی بر هر زنی ظفر یابد با او آرام گیرد و با این تبه کاری مدعی نبوت مردی شروین نام از پادشاهان خویش اند که پیش از اسلام میزیسته و معتقدند که وی از محمد مصطفی (ص) و دیگر پیغمبران برتر بوده است و تا هم اکنون در محافل و خلوت و مناجات نام او را بر زبان میآورند. رجوع به بابکیه شود. (از انساب سمعانی برگ 59 الف)
منسوب ببابک جدّ مادری اردشیر مؤسس سلسلۀ ساسانی:
هر آنکس که بد بابکی در ستخر
بآگاهی شاه (اردشیر) کردند فخر.
فردوسی.
تخت کیان بابک است سعد فلک بابکی
من ز پی فال سعد بابکیم بابکی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ باکیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوعلی حسین بن عبدالله بن محمد بن مخلد باغکی حافظ نیشابوری. وی از اباسعید اشج سماع دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به باغک از محال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ وی)
الباکوی، ابوعبدالله محمد بن باکویۀ شیرازی منسوب به جد خود. و از علمای صوفیه بود و ابوالقاسم قشیری از او روایت کرده است اوبعد از سال 420 هجری قمری درگذشته است. (از انساب سمعانی). ابن اثیر در لباب الانساب آرد: ’من عقیده دارم که این نسبت غلط است و اگر غلط از ناسخ نباشد طبعاً افتادگی دارد و از مصنف چنین غلطی بعید مینماید، چه او نسبت را در اول مدینه میرساند ولی منسوب را به جد نسبت میدهد. (لباب الانساب). و رجوع به باکویه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
این کلمه در معنی حاصل مصدری بکار رود اما نه جداگانه بلکه بصورت ترکیب آید چون:
- بدباوری، دیرباوری، زودباوری، خوش باوری، در معانی بدباور بودن. دیرباور بودن. زودباور بودن. خوش باور بودن و غیره
لغت نامه دهخدا
(زَ)
قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء). و به فرهنگ شعوری ج 1 ص 198 رجوع شود، دیگرگونی:
یکی از بازگونگیش (جهان) همانک
گل در و پنجه است و نیم صداست
چپ نهادند عقد نهصد را
راست گیریش نه صد و نه نود است.
بدرالدین چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار که در 6 هزارگزی خاور نجف آباد در کنار راه مالرو نجف آباد به ابراهیم آباد واقع است و 15 تن سکنه دارد، (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالک که ظاهراً از قرای هرات یا نواحی آن بوده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابومعمر احمد بن عبدالواحد بالکی هروی فقیه بود. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
حسین بن یوحن بن ابونه بن نعمان باوری. مدتها در اصفهان بود و از گروهی مردم دانشمند کسب دانش کرد و در اصفهان در ماه ربیع الاول سال 587 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول:
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا باولیهای زرکش بسی.
نظامی
منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اوی باکوی الشروانی یحیی باکوی. از نویسندگان باکو بود. او راست: مفتاح الاسرار علی وردالستار، و فوائد که در حاشیۀ ارشاد المریدین فی معرفه کلام العارفین شیخ عمر بن جعفرشبراوی چاپ شده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(کُ وی)
منسوب به باکو از بلاد دربند خزران شیروان. (لباب الانساب). و رجوع به باکویی شود
لغت نامه دهخدا
رئیس، سر، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198)، اما این معنی جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از راوکی
تصویر راوکی
آنچه که از راوق گذشته باشد، شراب صاف بیدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوی
تصویر باوی
گوشه ایست در دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوکی
تصویر ناوکی
منسوب به ناوک. یاتیرناوکی. تیر ناوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریه کننده، جمع بکاه
فرهنگ فارسی معین
مربوط به بانک، کارمند بانک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اوکی
تصویر اوکی
Ok
دیکشنری فارسی به انگلیسی