- باهم
- باتفاق، به معیت، با یکدیگر
معنی باهم - جستجوی لغت در جدول جو
- باهم
- با یکدیگر، به اتفاق، متحد
با هم آمدن: همراه یکدیگر آمدن
با هم شدن: متفق شدن
- باهم ((هَ))
- به اتفاق، با یکدیگر، مجتمع، متحد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع ابهام، نر انگشتان
آگنده میان پر گنگ
با همدیگر، با هم، با یکدیگر
کسی که لبخند زند
خانه تهی
میدان
بازو، چوبدستی کلفت که شبانان و شتر بانان بر دست گیرند چوبدست ضخیم
بی کارگردنده، متردد
اذیت، شکنجه
هوشمند، خردمند، عاقل
روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر روشن درخشان، آشکار هویدا
سنگی باشد سفید برنگ مرقشیشای نقره یی حجرالضحک. توضیح می پنداشتند که چون نظر مردم برین سنگ افتد بیاختیار بخنده در آیند
باتفاق بااتحاد با یکدیگر، مجتمع متحد
بادام
هندی تازی شده از برهمن کستی بندان جمع برهمن برهمنان براهمه
ترشرو اخمو، شکیبا مرد، شکیبا: اسپ
شکنجه، آزار، برای مثال دلمان چو آب بادی، تنمان بهار بادی / از بیم چشم حاسد، کش کرده باد باهک (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶) ، مردمک چشم
درهم، آمیخته، انباشته، انبوه
برهم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن
برهم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن
به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، برهم زدن
برهم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
برهم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
برهم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن
برهم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن
به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، برهم زدن
برهم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
برهم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
روشن، درخشان، ظاهر، آشکار، فائق
تبسم کننده، لبخند زننده،، آنکه لبخند می زند
بازو، از سرشانه تا آرنج، چوب دستی کلفت، ماهو، برای مثال بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زان که آن کلۀ شوم از در باهوست مرا (سوزنی - لغتنامه - باهو)
بلمه، ریش بلند و انبوه، ویژگی مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد
دیلم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بیرم
دریابنده هوشیار فهم کننده
با همدیگر، با هم، با یکدیگر، چین دار
چوبدستی کلفت که شبانان و شتربانان بر دست گیرند، بازو