جدول جو
جدول جو

معنی باهشتان - جستجوی لغت در جدول جو

باهشتان
(هَِ)
درختی است بومی مشرق زمین که غار نیز گویند و از مشرق زمین این درخت را به فرنگستان برده و عمل آورده اند و برگ و میوۀ آن را که حب الفار گویند، در طب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهستان
تصویر بهستان
(پسرانه)
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشوان
تصویر باشوان
(پسرانه)
نام کوهی در بانه، آشیانه (نگارش کردی: باشوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغستان
تصویر باغستان
جایی که چندین باغ پهلوی یکدیگر باشد، برای مثال سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید / گر در همه باغستان سروی نبود شاید (سعدی۲ - ۴۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ هَِ)
دهی از دهستان خرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 942 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، در هندوستان ضریطه طوری را گویند که همراه اهل دول باشد و زر خیرات و کاغذهای ضروری در آن بود لیکن بدین معنی در کتب لغت و تواریخ یافت نشد. (آنندراج). نکاب و جزودان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غار. در تذکرۀ داود ضریر انطاکی آمده است: غار را به یونانی دانیمو گویند و به فارسی مابهشتان نامند و نیز آنرا رند خوانند. و آن درختی است که نزد یونانیان محترم بوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شاهسدان. مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحۀ کوشان میزیست. و شاهسدان مبدل شدۀ شاهستان است و گوید این اسم (پهل شاهسدان) با گرگان مطابقت میکند. (ایران باستان ج 3 ص 2595)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مملکت ایران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ)
دو استخوان در پهلوی سینۀ اسب. و آنرا نامرتان هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان شمین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و2 هزارگزی شمال راه مالرو کشکوه به بندرعباس واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 817 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ دَ / دِ)
باجدار. کسی که عشور زمین و خراج باغ و اشجار و بوستان را میگیرد. عامل. محصل اموال دولتی. (شعوری ج 1 ص 180). باجگیر. باج ستان، مأمور مالیات. باجدار. کسی که باج دریافت میکند، محکم کرده. استوار: چون خیمه ای محکم بیک ستون است برداشته وطنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تندرو. سریعالسیر:
چو وقت حمله بود آفتی است بادشتاب
چو وقت علم بود رحمتی است کوه درنگ.
فرخی.
کوه درنگ است و نیز بادشتابست
آن چه رکابست یارب آن چه عنانست ؟
؟
لغت نامه دهخدا
از نواحی هراه (: هرات در ایام سلطان حسین میرزا بایقرا زراعت و عمارتش در افزود... در آن اوان از قریۀ باشتان تا ساقسلمان که چهار فرسخ مسافت است در طول و از درۀ دو برادران تا پل مالان که قریب دو فرسخ است در عرض تمامی فضای صحرا و بیابان باغ و بستان و حظیره و گلستان شده بود. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 650). محتمل است که این کلمه صورتی از باشان باشد. رجوع به باشان شود
جایی در اسفراین، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، موضعی است در اسفراین، (مرآت البلدان ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دهی است از دهستان خانکوک بخش حومه شهرستان فردوس که در 12 هزارگزی شمال فردوس بر سر راه شوسۀ عمومی گناباد به فردوس در جلگه واقع است. ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 221 تن سکنه. آب آنجا از قنات و رودخانه تأمین میشود. و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش اتومبیل رو است. باغستان محل گردشگاه و ییلاقی شهرستان فردوس است. باغهای بسیار مصفا و خیابان طویلی داردکه درختهای کهنسال چنار آن سر به آسمان کشیده، آب همیشه از دو طرف جوی جریان دارد، مردمان آن محل بسیاربا ذوق میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ دَ / دِ)
باج ستاننده. (ناظم الاطباء). باجگیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکّاس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جایی که باغ بود. جایی که باغات بسیار در آن بود. (ناظم الاطباء) :
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
وردرهمه باغستان سروی نبود شاید.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ عَ)
هشتن. گذاشتن. واگذار کردن:
جهان را بدان بازهل کافرید
وز او آمد این چرخ گردان پدید.
فردوسی.
سخنها دراز است و کاری درشت
به یزدان کنون بازهشتیم پشت.
فردوسی.
بازهل این فرش کهن پوده را
طرح کن این دامن آلوده را.
نظامی (مخزن الاسرار ص 77).
و رجوع به هشتن شود
لغت نامه دهخدا
باب، یکی از سیزده ربض زرنج است. (تاریخ سیستان صص 159-380) (از مسالک الممالک اصطخری چ لیدن صص 239-241)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
گمرکخانه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به باژگاه شود، مرد متدین. صابر. پرهیزکار. زاهد، عاقل. بافراست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیّه که در 56 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 3 هزارگزی باختر شوسۀ ارومیّه به مهاباد در دره واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 300 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و توتون و انگور و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 57 هزار گزی خاور سعیدآباد بر سر راه مالرو اسطورو به کهن سیاه واقع است و 20 تن سکنه دارد. مزارع بادامان سفیدوئیه، سرداب، سرسنگوئیه و سنگ شیرجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، حریر تنک باف و ریزه باف. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). حریر منقش. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از با شتاب
تصویر با شتاب
با عجله، عجول، شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغستان
تصویر باغستان
باغ حدیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشتین
تصویر باشتین
میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازهشتن
تصویر بازهشتن
واگذار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیتان
تصویر باسیتان
برج و بارو و دیوار قلعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاشتن
تصویر بهاشتن
زاری کردن، گریه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهمان
تصویر باهمان
شرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هاوشتان
تصویر هاوشتان
طلاب
فرهنگ واژه فارسی سره
باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، گلشن
متضاد: راغ، خارستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد