جدول جو
جدول جو

معنی بامکنت - جستجوی لغت در جدول جو

بامکنت
(مُ / مِ نَ)
که مکنت دارد. ثروتمند. پولدار. ملاک. صاحب ثروت. و رجوع به مکنت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باکوت
تصویر باکوت
(دخترانه)
میوهایی که توسط باد ریخته باشد (نگارش کردی: باکوت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامین
تصویر بامین
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
تصمیم دسته جمعی چند شخص، شرکت یا کشور برای قطع روابط خود با یک شخص، شرکت یا کشور برای ابراز عدم رضایت از عملکرد وی، تحریم
فرهنگ فارسی عمید
کیسۀ کوچک پلاستیکی استوانه ای یا کروی شکل که برای بازی یا تزئین آن را پر از باد می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رُوْ وَ)
مرکّب از: با + مروت، که مروت داشته باشد. جوانمرد برابر لامروت. (صوت اصلی کلمه مروت در زبان عربی مروءه است) : خجند با کشت و برز بسیار است و مردمانی بامروت. (حدود العالم)، و مردمان این شهر (حمص) پاک جامه و بامروت و نیکوروی اند. (حدود العالم)، مردمانی اند (مردم گرگان) درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم)، و رجوع به مروت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام کوهی است در سرزمین کافرستان واقع در شمال خاوری افغانستان که بلندی مرتفعترین نقطۀ قلۀ آن 4239 گز میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ سامکه. مقصود آسمانهای بلند و افراشته است:
خط ایزد را نفرساید هگرز
گشت دهر و کاینات و سامکات.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
مثانۀ گوسفند و گاو و مانند آن که بمالند تا نازک شود و باد در آن دمند و سر آن محکم کنند بازیچۀ کودکان را.
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پایتخت بلاد ازبک در آسیای وسطی، دارای 585005 تن سکنه میباشد که اغلب آنان مسلمانند و تجارت آنجا حریر است. (از المنجد). تاشکند. رجوع به تاشکند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خانه ای را گویند که در زیر زمین کنند بجهت گوسفندان و مسافران. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جایی که در زیر زمین کنند بجهت مسافران و گوسفندان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام تصنیفی است از اوری پید که برای باکوس رب النوع شراب ساخته شده و مفادش اینست: پانته پادشاه شهر تب در زمان حکمرانی خود عبادت باکوس را با آن اعمال قبیج و زشت منع کرد، عبادت چنین بود که در هر سال در مدت چند روز معین زنان شهر از هر طبقه عریان می گشتند و پوست ببر یا پلنگ بخود می بستند و سر و پابرهنه به کوهستانها می رفتند و شراب فراوان میخوردند و بهمه گونه فسق و فجور می پرداختند، از جمله آگاوه مادر پادشاه در ایام این جشنها بازنان دیگر بهمان کارها اشتغال میورزید، پانته برای منع مادرش از این کارها به کوهستانی که در آنجا عید باکوس را گرفته بودند برفت، ولی بهره مند نشد زیرا مادر پادشاه با زنان دیگر او را گرفتند و کشتند و از فرط مستی و قوت شهوت ندانستند که او پادشاه تب است، پس از کشته شدن پانته سرش را بریدند و بشهر بردند و بمردم گفتند: این گراز یا بچه شیری بود که در کوهستان پدید آمد و مجلس عیش ما را بهم زد ما هم بقوت باکوس او را گرفتیم و سرش را بریدیم، اوری پید میخواسته درضمن تصنیف بمردم بفهماند که دین باکوس بقدری محکم وقوی است که اگر پادشاهی هم برضد آن باشد، مادرش سر او را میبرد، (از ایران باستان ج 3 ص 2326 و 2327)
لغت نامه دهخدا
نام راهبه های معابد باکوس که در یونان و روم مأمور خدمت در این معابد بودند، اینان در جشنهای دیونیزوس دخالت و شرکت داشتند، این جشنها ابتدا هر دوسال یکبار در دشت های پارناس برگزار میشد، در جشنهای دیونیزوس خدای شراب و الهام، دسته های انبوهی براه می افتاد که فرشته های (ژنی) زمین و حاصلخیزی بانقاب درآن نمایش داده میشدند، این دسته ها سبب ایجاد نمایشهای منظمی گردید که همان کمدی و تراژدی و درام های هجایی باشد و مدتها ریشه و منشاء خود را محفوظ نگاهداشت، در دورۀ رومی و از اول قرن دوم قبل از میلاد اسرار دیونیزوس با همان مختصات و آزادیهای بی حد و حصر در ایتالیای جنوبی و مرکزی رواج یافت و مورد استقبال مردم نیمه متمدن آن نواحی قرار گرفت، سنای روم درسال 186 قبل از میلاد برگزاری این جشنها را ممنوع ساخت ولی فرقه های عرفانی، سنن و آداب دیونیزوس را حفظ کردند، رجوع به فرهنگ اساطیر یونان تألیف بهمنش ج 1 ص 261 شود، معروفترین باکانت های یونان، باکانت های بئوسی و فوسید بودند، در موزه های اروپا تابلوها و مجسمه های بدیعی از باکانت توسط نقاشان بزرگ باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
(مَحَبْ بَ)
از با+ محبت، که محبت دارد. آنکه با محبت است، دوستدار. محب. و رجوع به محب شود، عاقل. خردمند:
دو مردیم هردو دلیر و جوان
سخنگوی و بامغز دو پهلوان.
فردوسی.
، که در درون لب ّ دارد. که همه پوست و قشر نیست. که آکنده به لب است، گردوی بامغز (مغزدار) ، که داخل قشر سخت دانۀ روغنی خوردنی دارد، گندم بامغز (مغزدار) ، که همه قشر و پوست نیست و مادۀ نشاسته ای و خوردنی دارد. هستۀ زردآلوی بامغز (مغزدار) ،که در درون هستۀ مادۀ نرم خوراکی دارد. امخاخ، امشاش، بامغز شدن استخوان. (منتهی الارب). الباب، بامغزشدن کشت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ نا / نی)
که معنی دارد. معنی دار. مقابل بی معنی. بامغز. مقابل مهمل. مقابل نااستوار و نادرست و در اصطلاح صوفیان و شاعران خوب و شایسته. غیرعامیانه. آنچه پیش پا افتاده نباشد. اصیل:
رضوانش گمان بردم چون این بشنیدم
از گفتن بامعنی وز لفظ چو شکر.
ناصرخسرو.
آنچه بامعنی است خود پیدا شود
و آنچه بی معنی است خود رسوا شود.
مولوی.
فلان آدمی بامعنی است، مبانی عقلی و تربیتی و آداب دانی استواری دارد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کذاب بخش خفرآباد شهرستان یزد که در 12 هزارگزی باختر خفرآباد و 7 هزارگزی راه ندوشن واقع است، ناحیه ایست کوهستانی با آب و هوای معتدل و 220 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
شهری است نزدیک برقه بمغرب و این کلمه بربری است. (معجم البلدان ج 2 ص 354)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مرکّب از: با + متانت، که متانت دارد. که متین است. متین. رجوع به متانت و متین شود، در اصطلاح عوام و بخصوص داش مشتی ها آنکه حقوق و مراسم فتوت و جوانمردی را رعایت کند. لوطی و داش مشتی عارف و واقف به آئین جوانمردی. و رجوع به معرفت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل که در 48 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 15 هزارگزی شوسۀ اردبیل به تبریز در کوهستان واقع است. ناحیه ای است با آب وهوای معتدل و 307 تن سکنه و آب آن از چشمه و رود خانه باش کند تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
که میمنت داشته باشد. میمون. مبارک. فرخنده. فرخنده پی. و رجوع به میمنت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از با مکنت
تصویر با مکنت
ثروتمند، پولدار، صاحب ثروت، ملاک، با مکنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
مهتابی، ایوانچه، ایوان کوچک جلو عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامعنی
تصویر بامعنی
با مغز، اصیل، معنی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامروت
تصویر بامروت
جوانمرد، مردمانی پاک جامه، جنگی، میهماندار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از اسباب بازی کودکان که از لاستیک بشکل کره استوانه و غیره سازند و کودکان آن را باد کرده بهوا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامکات
تصویر سامکات
جمع سامکه، بلندها مونث سامک جمع سامکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
طرد کردن، تحریم
فرهنگ فارسی معین
((کُ نَ))
نوعی اسباب بازی از جنس لاستیک و به شکل کیسه که آن را پر باد می کنند، کیسه ای پر از هوا در ماهیان
فرهنگ فارسی معین
تحریم، منع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور
متضاد: نامهربان، بی مهر، کم محبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متین، موقر، باوقار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف
متضاد: بی مروت، ناجوانمرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بادکنک بزرگ و به واقع یک بالن بود در خواب کاری است که بزرگ می نماید و شما در خود توانائی انجام آن را ندارید. چنانچه در خواب چنین بالنی را به شما دادند کاری به عظمت و بزرگی آن به شما پیشنهاد می شود که می تواند شما را در خود غرق کند و فرو ببرد. چنانچه به وسیله آن بالن از زمین بلند شدید و به هوا رفتید به شما می گوید از واقعیات زندگی دور می شوید و تکیه گاهی را از دست می دهید بی آن که نقطه اتکا قابل اطمینانی بیابید. اگر در سبد بالن ایستاده بودید، عشقی سر راه شما قرار می گیرد که بسیار هیجان انگیز است. اگر دختر جوانی ببینید که با بالن پرواز می کند به مردی شوهر می کند که در شهری دور از محل اقامت او خانه دارد. اگر با بالن به دور دستهای آسمان رفتید که زمین زیر پایتان محو شد و شما همچنان به طور عمودی بالا می رفتید به هیچوجه خوب نیست (به پرواز در حرف (پ) نگاه کنید). اگر بیننده خواب ببیند که سوار بالنی است ولی بالن ناگاه ترکید هم چنان نیکو نیست و شایسته آن است که بیننده خواب چندی مراقب خود باشد و از ایجاد برخورد های تند و خشن خودداری کند. اگر بادکنک کوچک بود و ترکید بیننده خواب یکی از انگیزه های عاطفی و احساسی خود را از دست می دهد. برای دختران و پسران جوان بیهودگی اولین عشقی است که ملاقات می کنند. اگر بالنی را در حال پرواز در آسمان دیدید که مردم به تماشا ایستاده بودند هیجانی عمومی به وجود می آید که امید بخش است. روی هم رفته دیدن بالن بد نیست.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از ارتفاعات بخش یانه سر هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشش ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی