محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
دهی است از دهستان خانکوک بخش حومه شهرستان فردوس که در 12 هزارگزی شمال فردوس بر سر راه شوسۀ عمومی گناباد به فردوس در جلگه واقع است. ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 221 تن سکنه. آب آنجا از قنات و رودخانه تأمین میشود. و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش اتومبیل رو است. باغستان محل گردشگاه و ییلاقی شهرستان فردوس است. باغهای بسیار مصفا و خیابان طویلی داردکه درختهای کهنسال چنار آن سر به آسمان کشیده، آب همیشه از دو طرف جوی جریان دارد، مردمان آن محل بسیاربا ذوق میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خانکوک بخش حومه شهرستان فردوس که در 12 هزارگزی شمال فردوس بر سر راه شوسۀ عمومی گناباد به فردوس در جلگه واقع است. ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 221 تن سکنه. آب آنجا از قنات و رودخانه تأمین میشود. و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش اتومبیل رو است. باغستان محل گردشگاه و ییلاقی شهرستان فردوس است. باغهای بسیار مصفا و خیابان طویلی داردکه درختهای کهنسال چنار آن سر به آسمان کشیده، آب همیشه از دو طرف جوی جریان دارد، مردمان آن محل بسیاربا ذوق میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دشت شاهستون، نام منطقه ای از اعمال بلخ بوده است: تا همه لشکرهاء ایران بدشت شاه ستون از اعمال بلخ جمع آیند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 45). رجوع به دشت شاه ستون شود
دشت شاهستون، نام منطقه ای از اعمال بلخ بوده است: تا همه لشکرهاء ایران بدشت شاه ستون از اعمال بلخ جمع آیند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 45). رجوع به دشت شاه ستون شود
باجدار. کسی که عشور زمین و خراج باغ و اشجار و بوستان را میگیرد. عامل. محصل اموال دولتی. (شعوری ج 1 ص 180). باجگیر. باج ستان، مأمور مالیات. باجدار. کسی که باج دریافت میکند، محکم کرده. استوار: چون خیمه ای محکم بیک ستون است برداشته وطنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386)
باجدار. کسی که عشور زمین و خراج باغ و اشجار و بوستان را میگیرد. عامل. محصل اموال دولتی. (شعوری ج 1 ص 180). باجگیر. باج ستان، مأمور مالیات. باجدار. کسی که باج دریافت میکند، محکم کرده. استوار: چون خیمه ای محکم بیک ستون است برداشته وطنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386)
واستدن. بازگرفتن.واپس گرفتن. مسترد داشتن. گرفتن. ستدن: دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده بازستان. فرخی. و احتیاط مال بکردند آنچه سالار بدیشان داده بود بازستده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). و وی [بونصر] جملۀ آنرا بداد و در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بازستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و در حال چیزی بیشتر نگفتم [احمد حسن] که امیر را سخت حریص دیدم در بازستدن مال. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و بدیشان [سیمجوریان] امیران خود و پیلان را که در جنگ رخنه گرفته بودند بازستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). ترسیدند کرمان بازستدندی که لشکرهای ما بر آن جانب بهمدان نیرو میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438). تا جای پدر بازستانند ز دیوان آنها که سزای صلواتند و ثنااند. ناصرخسرو. کرا داد چیزی کزو بازنستد کرا برگرفت اونیفکند بازش. ناصرخسرو. ستاننده چابک ربائی است [دنیا] زود که نتوان ستد باز، هرچ آن ربود. اسدی. گفت وسکاره کش تیان خوانی آنچنان ده که بازبستانی. (از حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). اسفندیار مصاف ایشان بشکست و درفش کابیان بازستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 52). برد آن برات و بازگرفت، این غرامت است داد آن غلام و بازستد، این تحکم است. خاقانی. هدایت را زمن پرواز مستان چو اول دادی آخر بازمستان. نظامی. چه بخشد مرد را این سفله ایام که یکیک بازنستاند سرانجام بصد نوبت دهد جانی به آغاز به یک نوبت ستاند عاقبت باز. نظامی. باﷲ که دل از تو بازنستانم ور در سر کار خود رود جانم. سعدی (طیبات). چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد چه غم از سرزنش هر دو جهانم باشد. سعدی (بدایع). وز انعامت همیدون چشم داریم که دیگر بازنستانی عطا را. سعدی (خواتیم). او را از عبداﷲ حکیم بازستدند، زیرا که او کفو او نبود. (تاریخ قم ص 196)
واستدن. بازگرفتن.واپس گرفتن. مسترد داشتن. گرفتن. ستدن: دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده بازستان. فرخی. و احتیاط مال بکردند آنچه سالار بدیشان داده بود بازستده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). و وی [بونصر] جملۀ آنرا بداد و در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بازستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و در حال چیزی بیشتر نگفتم [احمد حسن] که امیر را سخت حریص دیدم در بازستدن مال. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و بدیشان [سیمجوریان] امیران خود و پیلان را که در جنگ رخنه گرفته بودند بازستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). ترسیدند کرمان بازستدندی که لشکرهای ما بر آن جانب بهمدان نیرو میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438). تا جای پدر بازستانند ز دیوان آنها که سزای صلواتند و ثنااند. ناصرخسرو. کرا داد چیزی کزو بازنستد کرا برگرفت اونیفکند بازش. ناصرخسرو. ستاننده چابک ربائی است [دنیا] زود که نتوان ستد باز، هرچ آن ربود. اسدی. گفت وسکاره کش تیان خوانی آنچنان ده که بازبستانی. (از حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). اسفندیار مصاف ایشان بشکست و درفش کابیان بازستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 52). برد آن برات و بازگرفت، این غرامت است داد آن غلام و بازستد، این تحکم است. خاقانی. هدایت را زمن پرواز مستان چو اول دادی آخر بازمستان. نظامی. چه بخشد مرد را این سفله ایام که یکیک بازنستاند سرانجام بصد نوبت دهد جانی به آغاز به یک نوبت ستاند عاقبت باز. نظامی. باﷲ که دل از تو بازنستانم ور در سر کار خود رود جانم. سعدی (طیبات). چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد چه غم از سرزنش هر دو جهانم باشد. سعدی (بدایع). وز انعامت همیدون چشم داریم که دیگر بازنستانی عطا را. سعدی (خواتیم). او را از عبداﷲ حکیم بازستدند، زیرا که او کفو او نبود. (تاریخ قم ص 196)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیّه که در 56 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 3 هزارگزی باختر شوسۀ ارومیّه به مهاباد در دره واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 300 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و توتون و انگور و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیّه که در 56 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 3 هزارگزی باختر شوسۀ ارومیّه به مهاباد در دره واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 300 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و توتون و انگور و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)