جدول جو
جدول جو

معنی بالینگاه - جستجوی لغت در جدول جو

بالینگاه
جای نهادن بالین آنجاکه بالین نهند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیگاه
تصویر بازیگاه
جای بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیزگاه
تصویر پالیزگاه
باغ، بوستان، پالیز، فالیز، باشنگان
فرهنگ فارسی عمید
بازی گه، تماشاخانه، جای بازیگری، ملعب، (منتهی الارب) ملهی، (دهار) ملعب، (تفلیسی) بازیکده، (آنندراج) بازی جا، (ناظم الاطباء) :
چو خواندی درس آزادی گلستان میشود زندان
که روز جمعه بازیگاه طفلانست مکتب ها،
ناصرعلی (از آنندراج)،
و رجوع به بازیکده شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
بالینگاه آنجا که بالین نهند.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
باربنه. جائی که در آن بار می ریزند. (ناظم الاطباء). بترکی، یوک یاب. (دمزن). رجوع به فرهنگ رازی و شعوری ج 1 ورق 191 شود
لغت نامه دهخدا
جالیز، فالیز، پالیز، پالیززار، مبطخه:
مگر دیوانه ای می شد براهی
سر خر دید در پالیزگاهی،
عطار (از اسرارنامه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چاه قسم، چون ابراهیم در زمان کندنش هفت بز به ابی مالک داد تا شاهد برکندنش باشد لهذا آن را بئر شبع نامید. لکن این اسم مختص آن چاهی بود که اولاً ابراهیم و بعد از او اسحاق مدت مدیدی در حوالی آن بسر بردند. پس بندگان اسحاق نیز چاهی را در آن جا حفر نمودند، بعد از آن شهری را که به مسافت 20 میل به حبرون مانده واقع است با بئر شبع نامیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀشهرستان سنندج در 14 هزارگزی جنوب باختر پاوه. سکنۀ آن 538 تن، آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون. لبنیات و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 14 هزارگزی جنوب رودسر و 2 هزارگزی جنوب باختر رحیم آباد در دامنه واقع است. ناحیه ایست با آب و هوای معتدل مرطوب و 338 تن سکنه، آب آنجا از نهر پل رود تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و چای و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. عباس آباد نیز جزء بالنگا محسوب شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالیزگاه
تصویر پالیزگاه
پالیززار پالیز جالیز فالیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربنگاه
تصویر باربنگاه
جائی که در آن بار میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینگاه
تصویر اینگاه
حالا، حال
فرهنگ واژه فارسی سره
بالش، زیر سری، پارچه ای که چهارگوشه ی آن را گره زنند و
فرهنگ گویش مازندرانی
قدم، گم ناپیدا
فرهنگ گویش مازندرانی