- بالی
- کهن، کهنه، پوسیده
معنی بالی - جستجوی لغت در جدول جو
- بالی
- کهنه، مندرس، فرسوده، پوسیده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کهنه دیرینه
بالشی را گویند که زیر سر نهند
کفش، پاپوش چرمی
بستر، بالش، آنچه در موقع خواب بر آن تکیه دهند، آن قسمت از بستر یا تختخواب که طرف سر و سینه واقع می شود
بالش، بستر
جمع حبلی، زنان باردار
آزمودن
تهی، ونگ
بلوغ
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
یونانی خلر گیاه
تمام و کمال، کلاً، تماماً
عمل و شغل بقال خوار و بار فروشی، دکان بقال
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
بال کوچک
آزخ ازخ زگیل
محفظه کروی شکل تو خالی از پارچه یا چرم، بال
رسا، کافی، بسنده، رسنده، بحد بلوغ رسیده
بالشت، تکیه که زیر سر نهند، تکیه گاه
زمین مرده چور (گویش گیلکی)
فرانسوی پروشت وشتن (رقص) نرم چون پرواز یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است بوسیله نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک
بالا فوق، بر، مقام، مرتبه
فراز، زبر، فوق، مقابل زیر
گریه کننده
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
باقلا
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل