- بالوی (پسرانه)
- از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی
معنی بالوی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند
کافور مغشوش
کافور مغشوش
بالا فوق، بر، مقام، مرتبه
((لُ))
فرهنگ فارسی معین
کره ای بزرگ که پوشش آن از پارچه یا چرم غیرقابل نفوذ است و داخل آن را از گازهای سبک (سبک تر از هوا) پر کنند در نتیجه به آسمان صعود کند
وسیله ای برای پرواز، مرکب از یک کیسۀ بزرگ حاوی گازهای سبک تر از هوا و سبدی برای حمل بار و مسافر که به وسیلۀ ریسمان هایی به هم متصل شده
کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند، کافور مغشوش
آزمایش، سختی، مصیبت
کهن، کهنه، پوسیده
آزخ ازخ زگیل
گوشه ایست در دستگاه همایون
کهنه، مندرس، فرسوده، پوسیده
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
زگیل، آزخ