جدول جو
جدول جو

معنی بالوار - جستجوی لغت در جدول جو

بالوار
مانند بال، شبیه بال، بسان بال
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بولوار
تصویر بولوار
خیابانی عریض با درخت کاری و گل در وسط آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالار
تصویر بالار
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام، برای مثال به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز / به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه (رودکی - ۵۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوار
تصویر الوار
تختۀ بزرگ و ستبر و دراز که از تنۀ درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمنها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است، بلوار، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
تختۀ چوبی مسطح و صاف و دراز و ستبر. (ناظم الاطباء). تختۀ ضخیم بلند. تختۀ قطور و دراز. چوبهای بریده با ضخامت و ستبر. تخته های بلند و قطور بعرض یک وجب تا یک وجب و نیم و کمتر یا بیشتر.
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، در 14 هزارگزی جنوب خاوری اهر و 2 هزارگزی شوسۀ اهر - خیاو. کوهستانی و گرمسیر است. سکنۀ آن 157 تن شیعه اند که بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع عربی لفظ لرکه ایلی است در ایران. (فرهنگ نظام). در متن اللغه آمده: لور جنسی از اکراد است - انتهی. بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 383 شود، مرد الوب، مرد که زود دلو از چاه برکشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نشاطکننده. (از منتهی الارب). رجل الوب، مرد بانشاط، و گفته اند: آنکه زود دلو از چاه برکشد. (از اقرب الموارد) ، آسمان الوب، آسمانی که باران آن دائم باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ)
بولوار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بولوار شود
لغت نامه دهخدا
شاه تیر را گویند و آن چوب بزرگ است که هر دو سر آن بر بالای دیوار عمارت باشد و سر چوبهای دیگر را بر بالای آن گذارند، (برهان قاطع)، آن دار باشد که بدو خانه ها پوشند، فرسب باشد، (فرهنگ اسدی)، تیر سقف که فرسب و فلوزه هم گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)، شه تیر، (فرهنگ جهانگیری)، شاه تیر بزرگ و آنرا باکر و بالال نیز گفته اند، (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرسب که بدان بام خانه پوشند، (شرفنامۀ منیری)، حمال، فرسبی است یعنی چوبی است که بام خانه را بدو پوشند و بعضی آنرا فلوزه گویند، (فرهنگ اوبهی)، شاه تیر و حمال عمارت، (ناظم الاطباء) :
به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز
به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه،
رودکی (از فرهنگ اسدی)،
نتوانم این دلیری من کردن
زیرا که خم بگیرد بالارم،
ابوالعباس (از اسدی)،
نهاد از کمین سرکه سالار بود
عمودش ز پولاد بالار بود،
اسدی،
... کون تو ندارم خیز و بالا راست کن
... کون خویش خواهی چنگ دربالار زن،
سوزنی،
عارضه، چوب بالای در که در بر آن گردد و کرانه و پشتیبان در و بالار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرضی است که از آن ناخن بریزد، (آنندراج)، مرضی است که از زیادی بلغم تولید شود، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 45هزارگزی جنوب میناب و 2هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب، دارای 45 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بیلْ)
دهستان بخش حومه شهرستان کرمانشاه و 28000 تن سکنه دارد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دارای باب و فصل و مرتبت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بلوکی به ایالت ’ساووا’ی علیا است که در شهرستان ’آنسی’ و بر کنار دریاچۀ آنسی قراردارد، دارای 181 تن سکنه و توقفگاه تابستانی است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوزۀ آب را گویند. (انجمن آرای ناصری). کوزۀ پر از آب باشد که باتوته و بابوته نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کوزۀ پرآب. (برهان قاطع). ظرف پر از آب. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جزایر بالئار، مجمعالجزائری است در اقیانوس اطلس دارای حدود 339000 تن جمعیت و حاکم نشین آن پالاماست که در جزیره ماژورک واقع است. آب و هوای آن معتدل و تجارت مردم آن بیشتر با اسپانیا و فرانسه و الجزیره و انگلستان است
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکّب از: بال + دار، دارای بال، که بال داشته باشد، پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، رجوع به بال در معانی مختلفه شود
لغت نامه دهخدا
مرغ ابابیل، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 156)، پرستو را گویند که بعربی خطاف باشد، (آنندراج)، پرنده ای که به تازی خطاف گویند، (ناظم الاطباء)، بالوایه، رجوع به بالوایه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قریه ای است در نواحی دینور، گفته اند میانۀ بالوان و بالوانه که آن هم در نواحی دینور است، چهارفرسخ است. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صاحب قامت بلند. (یادداشت مؤلف). آخته قامت. دارای بالا:
چگونه هول حیوانی چو بالاور ژیان پیلی
کجا پیل ژیان زو تا جهان باشد جهان باشد.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 32)
لغت نامه دهخدا
مرغی است کلان جثه که شوات و به تازی حباری گویند، (ناظم الاطباء)، اما در کتب دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام مرتفعات مرکزی سلسلۀ جبال پونتوس که بین دو ولایت طرابوزان و ارزروم واقع است و ارتفاع آن به 9800 پا میرسد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، بندی را گویند که برصندوقها زنند خصوصاً جایی که قفل برآن گذارند، (برهان قاطع) (آنندراج)، بندی که بر صندوق زنند بخصوص آن بندی که قفل برآن گذارند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نقاش و مهندس فرانسوی، وی بسال 1764 میلادی متولد شد و بسال 1846 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از الوار
تصویر الوار
تخته بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
فرهنگ لغت هوشیار
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمنها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالدار
تصویر بالدار
پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، دارای بال
فرهنگ لغت هوشیار
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمن ها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است، بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاور
تصویر بالاور
صاحب قامت بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوار
تصویر الوار
تیرهای بزرگ چوبی که در ساختن سقف خانه به کار می رفت، چوب های چهارتراش دراز و ضخیم
فرهنگ فارسی معین
خیابان پهنی که وسط آن درخت و گل و گیاه باشد و به دو قسمت مساوی تقسیم شود، چارباغ (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
بالاگر، تیر اصلی، تیرحمال، شاه تیر، ستون، عمود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب به ابعاد ۲۰۴۰ و به طول ۲۸۰ سانتی متر
فرهنگ گویش مازندرانی