جدول جو
جدول جو

معنی بالح - جستجوی لغت در جدول جو

بالح
زمین مرده چور (گویش گیلکی)
تصویری از بالح
تصویر بالح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صالح
تصویر صالح
(پسرانه)
شایسته، درستکار، نیک، خوب، دارای اعتقاد و عمل درست دینی، نام پیامبر قوم ثمود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالش
تصویر بالش
بلوغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالی
تصویر بالی
کهن، کهنه، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالو
تصویر بالو
آزخ ازخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالن
تصویر بالن
محفظه کروی شکل تو خالی از پارچه یا چرم، بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
رسا، کافی، بسنده، رسنده، بحد بلوغ رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالش
تصویر بالش
بالشت، تکیه که زیر سر نهند، تکیه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پروشت وشتن (رقص) نرم چون پرواز یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است بوسیله نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا
تصویر بالا
فراز، زبر، فوق، مقابل زیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطح
تصویر باطح
بر روی خفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالک
تصویر بالک
(پسرانه)
استخوان کتف، نام کوهی در کردستان، نام منطقه ایی در کردستان، نام قبیله ایی در کردستان، نام روستایی در کردستان (نگارش کردی: بالک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالا
تصویر بالا
(پسرانه)
قیافه (نگارش کردی: باا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صالح
تصویر صالح
درستکار، شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
باد گرم باد گرم تابستان، باد تند گردناک باد شدیدی که غبار بر انگیزد، جمع بوارح، شکاری که از جانب راست بسوی چپ گذرد مقابل سانح، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیر موسم باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صالح
تصویر صالح
نیکوکار، درخور، سزاوار، جید، اهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالی
تصویر بالی
کهنه، مندرس، فرسوده، پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طالح
تصویر طالح
بدکردار، تبهکار، بدکار، بدعمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
کسی که به حد بلوغ رسیده، رسنده، رسا، رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالش
تصویر بالش
کیسه ای پارچه ای که هنگام خواب زیر سر می گذارند، برای مثال تا که بنشست خواجه در «بالش» / «بالش» آمد ز ناز در بالش (سنائی۱ - ۶۶۰)، تکیه گاه، مسند
رشد، نمو، به خود نازیدن، فخر کردن، برای مثال تا که بنشست خواجه در بالش / بالش آمد ز ناز در «بالش» (سنائی۱ - ۶۶۰)
در دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالن
تصویر بالن
پستاندار عظیم الجثۀ دریازی با وزنی حدود سی تن، شبیه ماهی که به جای دندان تیغه های استخوانی دراز در دهان دارد و برای تنفس به روی آب می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن یا استخوان فیل، برای مثال با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالا
تصویر بالا
مقابل پایین، بخش بلند هر چیز، زبر مثلاً بالای کمد، جای بلند، پشته، تپه و مانند آن،
قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد، صدر مثلاً بفرمایید بالا بنشینید،
کنایه از دارای مقام یا رتبۀ باارزش تر یا مهم تر، بهتر، برتر مثلاً در کلاس از همه بالاتر بود،
قد و قامت، عالم مقدس در آسمان، اندازه، مقدار
بالا و پست: کنایه از آسمان و زمین، برای مثال ولیکن خداوند بالا و پست / به عصیان در رزق بر کس نبست (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صالح
تصویر صالح
نیکوکار
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایگان، ارزانی، خورند، خورا، سازوار، فرزام، باب، مناسب، بابت، مستحقّ، اندرخور، محقوق، شایان، فراخور
نیک، مقابل فاسد، پایبند به اصول اخلاقی و مذهبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طالح
تصویر طالح
مرد بدکردار، تبهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالح
تصویر مالح
نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارح
تصویر بارح
((رِ))
باد گرم تابستان، باد شدیدی که غبار برانگیزد، شکاری که از جانب راست به سوی چپ گذرد، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیرموسم باران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالا
تصویر بالا
بالنده، نمو کننده، زبر، فوق، بلندی، ارتفاع، طول، درازا، پشته، تپه، قد و قامت
بالا بالاها پریدن: کنایه از بسیار جاه طلب بودن
فرهنگ فارسی معین
((لِ))
اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می رود، نمایش توأم با موسیقی و رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، آزخ
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
از پستانداران دریایی با طول تا سی متر و وزن تا صدوپنجاه هزار کیلو گرم، وال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
((لِ))
افزون، بیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
به حد بلوغ رسیده، رسا
فرهنگ فارسی معین