شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام، برای مثال به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز / به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه (رودکی - ۵۱۰)
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، پالار، پالاری، بالاگَر، حَمّال، سَراَنداز، اِفرَسب، فَرَسپ، داربام، برای مِثال به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز / به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه (رودکی - ۵۱۰)
باستار و بیستار، از الفاظ متتابعه است مانند فلان و بهمان. (انجمن آرای ناصری). چون لفظ فلان و بهمان است. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). و استعمالش در اوصاف [اصناف ؟ مجهوله شایع باشد، همچنانکه گاهی فلان و بهمان را جدا جدا استعمال میکنند، باستار و بیستار را نیز جدا جدا مذکور میسازند. (برهان قاطع). بمعنی فلان و بهمان و بیستار نیز مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری). استعمالش در اصناف مجهول شایع باشد. (هفت قلزم) (آنندراج). بواسطۀ این لفظ شی ٔ و یا شخص غیر معلوم را بیان میکنند و بیشتر باستار و بیستار میگویند یعنی فلان و بهمان و گاهی باستار به تنهائی استعمال میشود مانند فلان. (ناظم الاطباء) : بادام تر و سیکی و بهمان و باستار ای خواجه کن همی (؟) بررهی شمار. رودکی (از اسدی و صحاح الفرس وجهانگیری). علی الجمله از قدرت راه بشرط و مشروط یکی است بی تفاوت و پس هر که پندارد که فلان حادثه را سبب وجود فلان چیزست و همان چیز راسبب وجود باستار چیزیست، باطلست و به عاقبت آخر این اسباب حق است. (از مکاتبات عین القضاه همدانی، بنقل شعوری و جهانگیری). با وجودت از شهان باستان چرخ نارد بر زبان جز باستار. شمس فخری (از شعوری و جهانگیری) ، گسترنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گستراننده. (مهذب الاسماء) : و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید (قرآن 18/18) ، و سگشان گستراننده بود دو ساعدش را به آستانۀ در غار. (از منتهی الارب) ، یکی از نامهای خدای تعالی بدان جهت که فراخ میگرداند رزق را به هر که میخواهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) ، آب دور از گیاه. (از قطر المحیط). آب دور از سبزه و چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خمس باسط، شتران به آب خور شتابنده. (منتهی الارب) و قال اﷲ تعالی: و الملاّئکه باسطوا ایدیهم (قرآن 93/6) ، یعنی فرشتگان مسلطاند بر آنها. (منتهی الارب). و قال اﷲ تعالی: کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه (قرآن 14/13) ، یعنی مانند خواهندۀ آب که اشاره کند بسوی آن تا آب اجابت نماید او را. (منتهی الارب). و رجوع به باسطه شود
باستار و بیستار، از الفاظ متتابعه است مانند فلان و بهمان. (انجمن آرای ناصری). چون لفظ فلان و بهمان است. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). و استعمالش در اوصاف [اصناف ؟ مجهوله شایع باشد، همچنانکه گاهی فلان و بهمان را جدا جدا استعمال میکنند، باستار و بیستار را نیز جدا جدا مذکور میسازند. (برهان قاطع). بمعنی فلان و بهمان و بیستار نیز مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری). استعمالش در اصناف مجهول شایع باشد. (هفت قلزم) (آنندراج). بواسطۀ این لفظ شی ٔ و یا شخص غیر معلوم را بیان میکنند و بیشتر باستار و بیستار میگویند یعنی فلان و بهمان و گاهی باستار به تنهائی استعمال میشود مانند فلان. (ناظم الاطباء) : بادام تر و سیکی و بهمان و باستار ای خواجه کن همی (؟) بررهی شمار. رودکی (از اسدی و صحاح الفرس وجهانگیری). علی الجمله از قدرت راه بشرط و مشروط یکی است بی تفاوت و پس هر که پندارد که فلان حادثه را سبب وجود فلان چیزست و همان چیز راسبب وجود باستار چیزیست، باطلست و به عاقبت آخر این اسباب حق است. (از مکاتبات عین القضاه همدانی، بنقل شعوری و جهانگیری). با وجودت از شهان باستان چرخ نارد بر زبان جز باستار. شمس فخری (از شعوری و جهانگیری) ، گسترنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گستراننده. (مهذب الاسماء) : و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید (قرآن 18/18) ، و سگشان گستراننده بود دو ساعدش را به آستانۀ در غار. (از منتهی الارب) ، یکی از نامهای خدای تعالی بدان جهت که فراخ میگرداند رزق را به هر که میخواهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) ، آب دور از گیاه. (از قطر المحیط). آب دور از سبزه و چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خمس باسط، شتران به آب خور شتابنده. (منتهی الارب) و قال اﷲ تعالی: و الملاَّئکهُ باسطوا ایدیهم (قرآن 93/6) ، یعنی فرشتگان مسلطاند بر آنها. (منتهی الارب). و قال اﷲ تعالی: کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه (قرآن 14/13) ، یعنی مانند خواهندۀ آب که اشاره کند بسوی آن تا آب اجابت نماید او را. (منتهی الارب). و رجوع به باسطه شود
جزایر بالئار، مجمعالجزائری است در اقیانوس اطلس دارای حدود 339000 تن جمعیت و حاکم نشین آن پالاماست که در جزیره ماژورک واقع است. آب و هوای آن معتدل و تجارت مردم آن بیشتر با اسپانیا و فرانسه و الجزیره و انگلستان است
جزایر بالئار، مجمعالجزائری است در اقیانوس اطلس دارای حدود 339000 تن جمعیت و حاکم نشین آن پالاماست که در جزیره ماژورک واقع است. آب و هوای آن معتدل و تجارت مردم آن بیشتر با اسپانیا و فرانسه و الجزیره و انگلستان است
نام مرتفعات مرکزی سلسلۀ جبال پونتوس که بین دو ولایت طرابوزان و ارزروم واقع است و ارتفاع آن به 9800 پا میرسد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، بندی را گویند که برصندوقها زنند خصوصاً جایی که قفل برآن گذارند، (برهان قاطع) (آنندراج)، بندی که بر صندوق زنند بخصوص آن بندی که قفل برآن گذارند، (ناظم الاطباء)
نام مرتفعات مرکزی سلسلۀ جبال پونتوس که بین دو ولایت طرابوزان و ارزروم واقع است و ارتفاع آن به 9800 پا میرسد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، بندی را گویند که برصندوقها زنند خصوصاً جایی که قفل برآن گذارند، (برهان قاطع) (آنندراج)، بندی که بر صندوق زنند بخصوص آن بندی که قفل برآن گذارند، (ناظم الاطباء)
شاه تیر را گویند و آن چوب بزرگ است که هر دو سر آن بر بالای دیوار عمارت باشد و سر چوبهای دیگر را بر بالای آن گذارند، (برهان قاطع)، آن دار باشد که بدو خانه ها پوشند، فرسب باشد، (فرهنگ اسدی)، تیر سقف که فرسب و فلوزه هم گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)، شه تیر، (فرهنگ جهانگیری)، شاه تیر بزرگ و آنرا باکر و بالال نیز گفته اند، (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرسب که بدان بام خانه پوشند، (شرفنامۀ منیری)، حمال، فرسبی است یعنی چوبی است که بام خانه را بدو پوشند و بعضی آنرا فلوزه گویند، (فرهنگ اوبهی)، شاه تیر و حمال عمارت، (ناظم الاطباء) : به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه، رودکی (از فرهنگ اسدی)، نتوانم این دلیری من کردن زیرا که خم بگیرد بالارم، ابوالعباس (از اسدی)، نهاد از کمین سرکه سالار بود عمودش ز پولاد بالار بود، اسدی، ... کون تو ندارم خیز و بالا راست کن ... کون خویش خواهی چنگ دربالار زن، سوزنی، عارضه، چوب بالای در که در بر آن گردد و کرانه و پشتیبان در و بالار، (منتهی الارب)
شاه تیر را گویند و آن چوب بزرگ است که هر دو سر آن بر بالای دیوار عمارت باشد و سر چوبهای دیگر را بر بالای آن گذارند، (برهان قاطع)، آن دار باشد که بدو خانه ها پوشند، فرسب باشد، (فرهنگ اسدی)، تیر سقف که فرسب و فلوزه هم گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)، شه تیر، (فرهنگ جهانگیری)، شاه تیر بزرگ و آنرا باکر و بالال نیز گفته اند، (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرسب که بدان بام خانه پوشند، (شرفنامۀ منیری)، حمال، فرسبی است یعنی چوبی است که بام خانه را بدو پوشند و بعضی آنرا فلوزه گویند، (فرهنگ اوبهی)، شاه تیر و حمال عمارت، (ناظم الاطباء) : به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه، رودکی (از فرهنگ اسدی)، نتوانم این دلیری من کردن زیرا که خم بگیرد بالارم، ابوالعباس (از اسدی)، نهاد از کمین سرکه سالار بود عمودش ز پولاد بالار بود، اسدی، ... کون تو ندارم خیز و بالا راست کن ... کون خویش خواهی چنگ دربالار زن، سوزنی، عارضه، چوب بالای در که در بر آن گردد و کرانه و پشتیبان در و بالار، (منتهی الارب)
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون