جدول جو
جدول جو

معنی بالادست - جستجوی لغت در جدول جو

بالادست
بالا، قسمت بالایی، بالای مجلس که جای نشستن بزرگان است، چیره، نفیس، عالی، گران بها
تصویری از بالادست
تصویر بالادست
فرهنگ فارسی عمید
بالادست
(دَ)
مقابل پایین دست. مقابل زیردست. مقابل فرودست.
لغت نامه دهخدا
بالادست
((دَ))
طرف بالاتر
تصویری از بالادست
تصویر بالادست
فرهنگ فارسی معین
بالادست
بالا، سمت بالا
متضاد: پایین دست، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد دست
تصویر باد دست
کسی که هر چه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد، مسرف، ولخرج، برای مثال ملامت کنی گفتش ای باد دست / به یک ره پریشان مکن هر چه هست (سعدی۱ - ۸۲)، تهیدست، دست برباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
نگه داشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل خود، بررسی تعادل توزیع وزن چرخ خودرو به کمک دستگاه های مخصوص و تنظیم آن به کمک وزنه های سربی، دستگاهی که به این منظور مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
از مدعیان امپراطوری روم در حمص که وی سرانجام بقتل رسید (264 میلادی)، او با شاپور ساسانی نیزجنگ نموده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1318)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
مردم بیحاصل و هیچکاره و تهی دست و مفلس را گویند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
بابادوست بخش، یکی از هجده تن، امرای محمد همایون پادشاه هند، (تاریخ شاهی ص 130 و 171 و 302)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ایست در هندوستان در شمال فلات دکن، سرزمینی است حاصلخیز و دارای جنگلهای پهناور و معادن الماس و مس، پس از انقراض سلاطین تیموری هند، این ناحیه توسط حیدرشاه تصرف شد و سپس به نظام حیدرآباد رسید و اکنون جزء حکومت مدرس اداره میشود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
تراز کردن. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ مَ)
بلندهمت. عالی همت. (آنندراج). باهمت.
لغت نامه دهخدا
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو،
قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری و در 6 هزارگزی جنوب خاوری ساری بر کنار راه مالرو عمومی ساری به دودانگه در دشت واقع است. ناحیه ایست دارای آب وهوای معتدل مرطوب و 600 تن سکنه، آب آن از رود تجن تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و غلات و پنبه و توتون و مرکبات و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. در اراضی این آبادی گنبدی تاریخی وجود دارد و به گنبدشاطر معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در ایالت ویکتوریا از محال استرالیا که معادن طلای آن معروف است و بیش از 30000 تن سکنه دارد که اکثر کارگران معدن هستند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
دهی است از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر که در7 هزارو پانصدگزی شمال باختر شاهی به بابل در دشت واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و10 تن سکنه، آب آن از رود خانه تالار و فاضلاب چشمه جنید و چاه تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و کنف و کنجد و پنبه و نیشکر و جو و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. آبادی استرآبای محله جزء بالارستم محسوب شده و وصل به بالارستم است. پل بزرگی در این محل وجوددارد که بنایی قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). این ده به رستم حاجی علی نیز معروف است. و رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دویدن بسوی بالا. شتافتن سوی علیا. صاعد شدن.
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
دهی است از دهستان گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل که در ده هزار و پانصدگزی جنوب بابل در دشت واقع است ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و300 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه بابل تأمین میشود، محصول عمده آن برنج و صیفی و غلات و پنبه و حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. گنبدی از آثار قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
نام یکی از قراء هفتگانه رکن کلا از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل بالادست. برتری. غلبه. چیرگی.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تکالیف نهفته و پنهان. (ناظم الاطباء). ظاهراً تداول عامه است، چه جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برتر یا دورتراز آن جانب که سر قرار دارد (در قبر). مقابل پائین پا: او را بالاسر فلان دفن کردم، نامی است که بنواحی علیای رود خانه هراز و لار داده شده و آن به چهار بلوک تقسیم میشود: امیری یا پایین لاریجان، بالالاریجان، به رستاق و دیلارستاق. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 66) ، از دهات لاریجان است. (همان کتاب ص 154)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
دستۀ علیا. فرقه و گروه و طایفۀ علیا. مقابل پایین دسته
لغت نامه دهخدا
صدر مجلس بهترین جای مجلس که مختص جلوس بزرگانست، حریف غالب، نفیس عالی. برتر، حریف غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل دست
تصویر بغل دست
کسی یا چیزی که کنار شخص باشد پهلویی جانبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد دست
تصویر باد دست
مسرف اسراف کننده متلف باد بدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسادست
تصویر بسادست
اعتبار، پول پیشکی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تراز، ترازو، ترازباری زبانزد ورزشی، تراز باری زبانزد ساختمانی نگاهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل، تعادل و توازن بین عناصر و عوامل یک اثر هنری، موازنه دارایی و بدهی تعادل میان وام و اعتبار. سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف یکسال، بیلان عملیات تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبدست
تصویر بادبدست
مردم بی حاصل هیچکاره تهی دست مفلس، بدبخت بی طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باددست
تصویر باددست
((دَ))
ولخرج، اسراف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
تعادل، دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو (واژه فرهنگستان)، حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده ها و فرآورده های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
طرفدار، حامی، بلندقد، بلند بالا، بلند قامت
متضاد: کوتاه قامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
برتری
دیکشنری اردو به فارسی