مرکّب از: ب + ال + اجمال، بطور اجمال. بطوراختصار. بالجمله. (ناظم الاطباء)، مقابل بالتفصیل، مجازاً چستی. چالاکی. تیزروی. (آنندراج)، سرعت. شتاب. (ناظم الاطباء) : چون شود از گرمی بالادوی غرق عرق پای در گل ماند از همراهیش پیک خیال. محتشم (از شعوری)
مُرَکَّب اَز: ب + ال + اجمال، بطور اجمال. بطوراختصار. بالجمله. (ناظم الاطباء)، مقابل بالتفصیل، مجازاً چستی. چالاکی. تیزروی. (آنندراج)، سرعت. شتاب. (ناظم الاطباء) : چون شود از گرمی بالادوی غرق عرق پای در گل ماند از همراهیش پیک خیال. محتشم (از شعوری)
عمر بن عبدالله بن ابراهیم باجمال. یکی از فقهای شجاع صوفیه از مردم شبام به یمن. او راست: ’تحفهالزاهد و غنیهالعابد’ و ’نوازع القلوب الی لقاء المحبوب’ در حدیث و ’الکتاب الجامع’ در حدیث که ناقص مانده است. آل باجمال قبیله ای مشهور به حضرموت هستند و حکام شهر بوربوده اند و سپس آل بانجار حکومت از ایشان بستدند و ایشان بشهر شبام منتقل شدند. نسبت ایشان به کنده میرسد. (از السناالباهر خطی از الاعلام زرکلی ج 2 ص 717)
عمر بن عبدالله بن ابراهیم باجمال. یکی از فقهای شجاع صوفیه از مردم شبام به یمن. او راست: ’تحفهالزاهد و غنیهالعابد’ و ’نوازع القلوب الی لقاء المحبوب’ در حدیث و ’الکتاب الجامع’ در حدیث که ناقص مانده است. آل باجمال قبیله ای مشهور به حضرموت هستند و حکام شهر بوربوده اند و سپس آل بانجار حکومت از ایشان بستدند و ایشان بشهر شبام منتقل شدند. نسبت ایشان به کنده میرسد. (از السناالباهر خطی از الاعلام زرکلی ج 2 ص 717)
دهی است جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی جنوب باختر آستانه و 27 هزارگزی ایستگاه دو رود واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 194 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و شغل مردمش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راهش مالرو است. در کوههای این ده بادام کوهی، گل بنفشه و شکار بسیار وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی جنوب باختر آستانه و 27 هزارگزی ایستگاه دو رود واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 194 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و شغل مردمش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راهش مالرو است. در کوههای این ده بادام کوهی، گل بنفشه و شکار بسیار وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بسیار و کثیر، (غیاث) (آنندراج)، فراوان، پر باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321)، پر و مملو، (غیاث) (آنندراج)، ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن، (فرهنگ اوبهی)، پر و انباشته، انباشتۀ تا لب و لبالب، (ناظم الاطباء)، نیک پر، لب ریز، مملو، ممتلی، لبالب، لب بلب، سرشار، لمالم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تهی نکرده بدم جام می هنوز از می که کرده بودم از خون دیده مالامال، زینبی (یادداشت ایضاً)، هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت زخون دیدۀ من جام باده مالامال، خسروانی (از فرهنگ اوبهی)، هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو میل تا میل بود دشت ز خون مالامال، فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 214)، ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی، بوی جام مالامال گیر و تحفۀ بستان ستان، فرخی، بید را سایه ایست میلامیل جوی را دیده ایست مالامال، ابوالفرج رونی، قرآن و اخبار از فضایل و مناقب ایشان مالامال است، (کتاب النقض ص 117)، روی دشت کارزار از خون خلق دشمنت همچو جیحون در بهاران سیل مالامال باد، سوزنی، صبح بنمود در آفاق جمال خیز پرکن قدحی مالامال، ؟ (از سندبادنامه ص 242)، و ساکنان شادیاخ را کؤوس طعن و ضرب مالامال چشانید، (جهانگشای جوینی)، و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مرالمذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود، (جهانگشای جوینی)، طاقت شیشۀ آب زلال مالامال محبت نیارد، (مجالس سعدی)، ملک معمور و گنج مالامال برکشد تخت را به گردون یال، اوحدی، سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی، حافظ، عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال، حافظ، برکنار جویبارش کان بود انهار خلد جام مالامال بر کف ساقیان نازنین، امیدی، اما خمخانه های شاه زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوکی و ... از شراب ناب مالامال است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 17)، و رجوع به ماله و مال شود
بسیار و کثیر، (غیاث) (آنندراج)، فراوان، پر باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321)، پر و مملو، (غیاث) (آنندراج)، ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن، (فرهنگ اوبهی)، پر و انباشته، انباشتۀ تا لب و لبالب، (ناظم الاطباء)، نیک پر، لب ریز، مملو، ممتلی، لبالب، لب بلب، سرشار، لمالم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تهی نکرده بدم جام می هنوز از می که کرده بودم از خون دیده مالامال، زینبی (یادداشت ایضاً)، هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت زخون دیدۀ من جام باده مالامال، خسروانی (از فرهنگ اوبهی)، هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو میل تا میل بود دشت ز خون مالامال، فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 214)، ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی، بوی جام مالامال گیر و تحفۀ بستان ستان، فرخی، بید را سایه ایست میلامیل جوی را دیده ایست مالامال، ابوالفرج رونی، قرآن و اخبار از فضایل و مناقب ایشان مالامال است، (کتاب النقض ص 117)، روی دشت کارزار از خون خلق دشمنت همچو جیحون در بهاران سیل مالامال باد، سوزنی، صبح بنمود در آفاق جمال خیز پرکن قدحی مالامال، ؟ (از سندبادنامه ص 242)، و ساکنان شادیاخ را کؤوس طعن و ضرب مالامال چشانید، (جهانگشای جوینی)، و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مرالمذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود، (جهانگشای جوینی)، طاقت شیشۀ آب زلال مالامال محبت نیارد، (مجالس سعدی)، ملک معمور و گنج مالامال برکشد تخت را به گردون یال، اوحدی، سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی، حافظ، عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال، حافظ، برکنار جویبارش کان بود انهار خلد جام مالامال بر کف ساقیان نازنین، امیدی، اما خمخانه های شاه زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوکی و ... از شراب ناب مالامال است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 17)، و رجوع به ماله و مال شود
سخنی که فهمیده نشود، بلبله: مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت ز لفظ معنی باید همی نه بالابال، عنصری، مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت: مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال، و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
سخنی که فهمیده نشود، بلبله: مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت ز لفظ معنی باید همی نه بالابال، عنصری، مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت: مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال، و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
بسیار کثیر فراوان، پر مملو لبالب: سبب ظاهری آن بود که ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده... فراوان، بسیار و کثیر، پر و مملو، لبریز، لبالب
بسیار کثیر فراوان، پر مملو لبالب: سبب ظاهری آن بود که ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده... فراوان، بسیار و کثیر، پر و مملو، لبریز، لبالب