جدول جو
جدول جو

معنی باغیه - جستجوی لغت در جدول جو

باغیه
(یَ)
مؤنث باغی. نافرمان.
- فئۀ باغیه، طایفه ای که از اطاعت امام عادل خارج شده باشند. (از تاج العروس و اقرب الموارد). گروه نافرمان از طاعت امام عادل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماعتی که از طاعت امام عادل سر باززده باشند. (یادداشت مؤلف).
-
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادیه
تصویر بادیه
صحرا، بیابان، هامون
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاغیه
تصویر طاغیه
طاغی، سرکش، طغیان کننده، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده، برآمدگی کوچک در بدن، هر یک از غده های متورم زیر پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقیه
تصویر باقیه
مؤنث واژۀ باقی، پایدار، پاینده، جاوید، بازمانده، به جامانده، باقی ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامیه
تصویر بامیه
میوه ای سبز رنگ و مخروطی شکل که مصرف خوراکی و دارویی دارد، گیاه این میوه با برگ های پهن و گل هایش درشت زرد و سفید، نوعی شیرینی که از آرد، تخم مرغ، نشاسته، شکر، روغن و ماست تهیه می شود و معمولاً همراه زولبیا مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغچه
تصویر باغچه
باغ کوچک، قطعه زمینی که در آن گل کاری کنند، کرته، کاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاغیه
تصویر لاغیه
گیاهی شیردار شبیه سقمونیا با برگ های گرد و زرد رنگ، گل های زرد مایل به قرمز و خوش بو که بیشتر در دامنۀ کوه ها می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باطیه
تصویر باطیه
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، پیاله، ظرف شیشه ای بزرگی که در آن شراب می ریختند، کاسه، بادیه
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبۀ کوچکی مرکز ناحیۀ ملحق به قضای بالیکسری در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار (عثمانی) که در 45 هزارگزی شمال غربی بالیکسری واقع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ / یِ)
بامیا. قسمی از بقولات است دراز به قدر یک انگشت یا بیشتر که از آن خورش پزند. (فرهنگ نظام). ثمر نباتی است و در بلاد مصر میشود، سیاه و صلب بقدر کرسنه و شیرین طعم و با اندک لزوجتی و در غلافی مخمس شکل و دو طرف آن اندک باریک و بر آن زغبی شبیه به زغب (کرک) لسان الثور (وهم بر تمام نبات آن) و نبات آن بقدر درخت ختمی و به هیئت آن در شعب و اغصان و لحاد اندک سرخ رنگ و برگ آن شبیه برگ دلاع. و اهل مصر آنرا در خامی و نرمی با غلاف پخته با گوشت میخورند و بعد پخته شدن و صلب گشتن آرد کرده میخورند. (از مخزن الادویه ص 132). و رجوع به بامیا شود.
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
بادیه. کاسۀ بزرگ. (آنندراج) (منتهی الارب). و آن ظرفی باشد مقعر و عرب آن را ناجود گوید. معرب پاتیله. (بحر الجواهر). اعجمی، مشهور است و در عربی ناجود و راووق گویند. (نشوءاللغه ص 94). حربی گوید: باطیه کلمه ای فارسی است و آن ظرفی است که قسمت بالای آن گشاده و بزرگ و قسمت پایین آن تنگ و کوچک است. (المعرب جوالیقی ص 83). ناجود. ابی عمر گوید: و آن ظرفی باشد بلورین که از شراب پر کنند و در جمع شرابخوران نهاده شود و از آن شراب برگیرند. ج، بواط. (از اقرب الموارد). ظرفی که در او شراب کنند. خنور شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). پیالۀ بزرگ. جام شراب. ساتگینی. (زمخشری). ازهری گوید ظرفی است از آبگینۀ بزرگ که بشراب پر کنند و از آن برگیرند آشامیدن را. آوند شراب. ظرفهای سفالین شراب. (ناظم الاطباء) :
ساقیان تو فکنده باده اندر باطیه
خادمان تو فکنده عنبر اندر مدخنه.
منوچهری.
برخیز هان ای جاریه می درفکن در باطیه
و آراسته کن مجلسی از بلخ تا ارمینیه.
منوچهری.
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
وانگه بیاید با فدم، آنگه بیارد باطیه.
منوچهری.
قدح بکار نیاید برطل و باطیه خور
چنانکه گر بخرامی، نمی نوی بخزی.
منوچهری.
هر جان که ز خم ستد قنینه
در باطیه جان کنان فروریخت.
خاقانی.
و رجوع به غرائب اللغه العربیه ص 218 شود.
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار (عثمانی) که قریب 850 پارچه ده در بردارد، محصول عمده آن حبوبات و پنبه و میوه و خشخاش است، دام داری نیز رواج دارد، آب معدنی گوگردی معروفی در آنجا هست، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220)،
آنچه بدان بر بام شوند، زینه، پایه، نردبان، آنچه طول (ارتفاع) بام را بدان نوردند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، و رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
مادینه باقی باز مانده، ماندنی مونث باقی: آثار باقیه، جمع باقیات بواقی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره پنیرکیان که یک ساله است و ساقه اش ببلندی یک متر میرسد. برگهایش مانند خطمی متناوب و پهن و پنجه یی و سبز تیره گلهایش منفرد و زرد رنگ است و قسمت مرکزی گلبرگها بسرخی میگراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیه
تصویر بالیه
کهنه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکیه
تصویر باکیه
(ماده نر) : گریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغیه
تصویر ناغیه
واژه
فرهنگ لغت هوشیار
از تازی بنگرید به لاعیه زن بیهوده گوی درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاغیه
تصویر فاغیه
فاجیه در فارسی شکوفه برناک شکوفه حنا فاجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغیه
تصویر راغیه
ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادیه
تصویر بادیه
صحرا و بیابان، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغزیه
تصویر باغزیه
پرندینه جامه خز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده ای در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغچه
تصویر باغچه
باغ کوچک، قطعه زمین دارای گل و درخت در خانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطیه
تصویر باطیه
پیاله، بادیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغایه
تصویر بغایه
جسته خواسته پیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاغیه
تصویر ذاغیه
خود نما خود آرای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیه
تصویر بابیه
شگفت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغیه
تصویر صاغیه
یاور جوی یاریخواه نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاغیه
تصویر طاغیه
بسیار ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادیه
تصویر بادیه
((یِ))
صحرا، بیابان، جمع بوادی، کاسه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باغچه
تصویر باغچه
((چِ))
باغ کوچک، زمین کوچکی که در حیاط برای کاشتن گل و درخت و سبزی آماده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامیه
تصویر بامیه
((یِ))
گیاهی با برگ های پهن پنجه مانند، شبیه برگ ختمی، میوه اش سبز و دراز است، به صورت پخته شده و درخورشت مصرف می شود، نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر و روغن و ماست درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیه
تصویر بالیه
((یِ))
کهنه
فرهنگ فارسی معین