جدول جو
جدول جو

معنی باغی - جستجوی لغت در جدول جو

باغی
سرکش، نافرمان، گردنکش، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
تصویری از باغی
تصویر باغی
فرهنگ فارسی عمید
باغی
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 24 هزارگزی جنوب خاور اسفراین واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 258 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و بنشن و میوه و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، اهالی آنجا در تابستان به کوه سارلی و سیاه میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر که در 36 هزارگزی باختر برازجان و 5 هزارگزی راه فرعی برازجان به ریگ واقع است و 40 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
اسماعیل باغی از روات و از مردم باغ است از دهات مرو، و از فضل بن موسی روایت دارد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
باغی
منسوب به باغ. متعلق بباغ. که در باغ باشد. غیر صحرائی:
بلبل باغی بباغ دوش نوایی بزد
خوبتر از باربد خوبتر از بامشاد.
منوچهری.
، پیچیده شده. تابیده شده. (ناظم الاطباء). تاب داده. تابیده. (آنندراج). ملفوف. (زمخشری). تارهای جدا شده از مو دسته کرده و هر دسته از رستنگاه تا نوک موی بهم تافته و بصورت لاغ در آمده:
مسلسل یک اندر دگر بافته (موی
گره برزده سرش برتافته.
فردوسی.
ای جوجگک بسال و ببالا بلندزه
ای با دو زلف بافتۀ چون کمند زه.
طاهر فضل.
، یک قسم پارچه ای از پنبه. (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچه. (آنندراج) ، طناب. رسن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رنگی از کبوتر. (ناظم الاطباء). رنگی است مر کبوتران را. (آنندراج) ، تکمه هایی که از پشم گوسفند ساخته باشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
باغی
منسوب به باغ از دهات مرو، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
باغی
راغب، (تاج العروس)، از مصدر بغی ̍ و بغیه، (اقرب الموارد)، طالب، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، ج، بغاه و بغیان: و خرجوا بغیانا لضوالهم، ای طلابالها، (از اقرب الموارد)، جوینده، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، خواهنده
لغت نامه دهخدا
باغی
نام سرهنگی از عیاران و پیروان مقنع: امیر بخارا حسین بن معاذ بود و از مهتران پیروان مقنع مردی بود از مردم بخارا نام او حکیم احمدو باوی سه سرهنگ دیگر بودند نام یکی حشری و دوم باغی و این هر دو از کوشک فضیل بودند ... و این هر سه مرد مبارز بودند و عیار و دونده و طرار، (تاریخ بخارا ص 80)، و کردک بنزدیک مقنعرفت و باغی که هم از ایشان بود در جنگ کشته شد و جبرئیل سرهای ایشان را به سغد برد، (همان کتاب ص 84)
لغت نامه دهخدا
باغی
سرکش، نافرمان
تصویری از باغی
تصویر باغی
فرهنگ لغت هوشیار
باغی
سرکش، نافرمان، جمع بغاه
تصویری از باغی
تصویر باغی
فرهنگ فارسی معین
باغی
سرکش، نافرمان، یاغی، ظالم
متضاد: رام، فرمانبردار، بستانی، بوستانی
متضاد: صحرایی، بیابانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغی
شورشی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامی
تصویر بامی
(دخترانه)
درخشان، لقب شهر بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بانی
تصویر بانی
(پسرانه)
به وجود آورنده، عبری نام مردی از نسل جاد که از شجاعان زمان داوود (ع) بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دباغی
تصویر دباغی
پاک کردن و پیراستن پوست حیوانات، دباغت، پیشۀ دباغ
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
مؤنث باغی. نافرمان.
- فئۀ باغیه، طایفه ای که از اطاعت امام عادل خارج شده باشند. (از تاج العروس و اقرب الموارد). گروه نافرمان از طاعت امام عادل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماعتی که از طاعت امام عادل سر باززده باشند. (یادداشت مؤلف).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ظلم و ستم کردن بعضی مر بعض را. (از اقرب الموارد). بغاوه کردن با هم. (منتهی الارب). بغاوه و عصیان کردن باهم. (ناظم الاطباء). با هم بغاوت کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محلی در 220 هزارگزی طهران میان ساقه و سوریان. و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت مولف).
لغت نامه دهخدا
از آبادیهای قدیم نزدیک شهر کرمان، مؤلف تاریخ کرمان آرد: عمرو بن خلف (صفاری) از گواشیر حرکت کرده در باغین تلاقی فریقین (با ابوجعفر دیلمی) شد، (تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 69)، غز از باغین در کنار نهر ماهان فرود آمد و صدهزار نفس را را بانواع تعذیب و شکنجه هلاک کردند، (تاریخ سلاجقه لمحمد بن ابراهیم ص 109)، امیر حسین چوپانی بمدد اردوی امیرمحمد (مظفر) رسیده وارد قریۀ باغین، هفت فرسنگی شهر شدند، (تاریخ کرمان ص 18)، شاه (عباس) بعزم بازگشت از کرمان بیرون آمده ولی ناگاه برف و باران شروع شد، ناچار در محل باغین که نخستین منزل در راه کرمان به اصفهان بوده است توقف کرد، (زندگانی شاه عباس ج 2 ص 379)، محمود (غلزائی = غلجائی) باستقبال جنود دولتی اقبال کرد، در حوالی باغین که شش فرسنگی گواشیر است تقارب فئتین شد، (تاریخ کرمان ص 295)، و رجوع به فهرست تاریخ کرمان شود، در تاریخ زندگانی شاه عباس اول تألیف فلسفی این نام بصورت باقین ضبط شده است، در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: این دهستان در باختر بخش واقع شده و محدود است از طرف شمال بکوه بادامان، از طرف جنوب بکوه خانه کوه، از خاور ب حومه شهر و از باختر بدهستان کبوترخان شهرستان رفسنجان، وضع طبیعی این دهستان جلگه و هوای آن سردسیر است، آب قراء دهستان از قنوات تأمین میشود، فقط قسمتی از اراضی باغین بوسیلۀ رود خانه چاری که از ارتفاعات شیرینک چهارطاق سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن قراء قریهالعرب بدشت باغین منتهی میگردد، مشروب میشود، فصل طغیان آب رود خانه مذکور اواخر زمستان و اوایل بهار است ولی اکثرسال ها در تابستان آب ندارد، ارتفاعات دهستان در بخشهای مشیز و کویر شرح داده شده است، راه شوسۀ کرمان بتهران از وسط دهستان میگذرد، راه شوسۀ بندرعباس درآبادی باغین که مرکز دهستان است از شوسۀ کرمان به تهران منشعب میشود، این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5246 نفر است، مرکز دهستان قصبۀ باغین و قراء مهم آن بشرح زیر است: ابراهیم آباد، سعدی و رباط، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با)
آشگری. دباغت. دباغت پوست. پیراهیدن پوست. پیراهش پوست. پیراستن پوست. دبغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانی
تصویر بانی
بر پا کننده ساختمان، بنا کننده، سازنده، موسس و پایه گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوی
تصویر باوی
گوشه ایست در دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهی
تصویر باهی
خانه تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغچ
تصویر باغچ
انگور نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغز
تصویر باغز
بد کار، شادی سرمستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغش
تصویر باغش
باران نرم و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی
تصویر باقی
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالی
تصویر بالی
کهن، کهنه، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامی
تصویر بامی
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
فرهنگ لغت هوشیار
شیوا گشاده زبان کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند بلیغ. فصیح، مرد بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباغی
تصویر تباغی
ظلم و ستم کردن، عصیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباغی
تصویر دباغی
پوست پیرایی پیراستن عمل وشغل دباغ پیرایش و پرداخت پوست حیوانات
فرهنگ لغت هوشیار
دباغی به خواب دیدن، در تاویل، مردی بود که صلاح کار بدو بود. جابر مغربی
دباغی کردن در خواب، گذاشتن شغل مردمان بود. اگر کسی به خواب بیند که دباغی می کرد. دلیل که شغل مردمان به صلاح بگذارد. اگر بیند مرده را زنده همی کرد، دلیل که پیشه را دباغی کند. محمد بن سیرین
دباغی در تاویل والی بود که مردمان سرای ها به وی سپارند و میراث وارثان قسمت کند و پوست درخواب مال و میراث بود. اگر دباغی به خواب بیند که مرده زنده کرده، دلیل که از دباغی بی نیاز گردد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب