جدول جو
جدول جو

معنی باغو - جستجوی لغت در جدول جو

باغو
از شهرهای اسپانیا، و رجوع به باغه شود، نسبت بدان بیغی است، مخفف بافت و بافته و بافته شده، برخلاف قیاس، نسیج، (المعرب جوالیقی، ص 140)، تنیده شده، بمعنی بافته شده است، (یادداشت مؤلف)، در ترکیبات ذیل: آستری باف، ارمنی باف، اطلس باف، شوشتری باف، فرنگی باف، خانه باف:
ز کتان و متقالی خانه باف
زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف،
نظامی،
دست باف بمعنی بافته شده با دست، و ریزباف، و سطبرباف و شوشتری باف و فرنگی باف و امثال آن، بمعنی بافته شده و قیاس آستری بافت و ارمنی بافت و اطلس بافت و پای بافت و دست بافت و ریزبافت و سطربافت است،
امر از بافتن، (آنندراج) (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
باغو
دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 8 هزارگزی شمال بندرعباس و سه هزارگزی خاور راه شوسه کرمان به بندر عباس، در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر ودارای 181 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و خرما و شغل مردمش زراعت و مکاری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 115 هزارگزی جنوب خاوری حاجی آباد و 9 هزارگزی باختر راه مالرو میناب به فارغان واقع است و 10 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
باغو
از امرای مغول که به سیستان لشکر کشیده است: آمدن امراء کبار باغو و ارس نویین با دوازده هزار سوار و ملک شمس الدین کرت با جملگی لشکر غور و خراسان و اسفزار و فراه و غیره 663 هجری قمری (از تاریخ سیستان چ بهار صفحه 400)
لغت نامه دهخدا
باغو
روستایی در حوزه ی شهرستان کردکوی، یکی از روستاهای بندرگز که در یازده کیلومتری آن واقع است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشو
تصویر باشو
(پسرانه)
در گویش خوزستان بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازو
تصویر بازو
(دخترانه)
نام آهنگی (نگارش کردی: بازو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بانو
تصویر بانو
(دخترانه)
خانم، ملکه، لقب آناهیتا الهه نگهبان آب، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو، تپه کوچک (نگارش کردی: بانوو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتو
تصویر باتو
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بانو
تصویر بانو
عنوانی محترمانه برای زنان، خانم، خاتون، بی بی
بانوی بانوان: بانوی بزرگ، ملکه
بانوی مشرق: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باهو
تصویر باهو
بازو، از سرشانه تا آرنج، چوب دستی کلفت، ماهو، برای مثال بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زان که آن کلۀ شوم از در باهوست مرا (سوزنی - لغتنامه - باهو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغوش
تصویر باغوش
غوطه، فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابو
تصویر بابو
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، آتا، ابا، ابی، اب، والد، اتا، بابا
درویش، قلندر
بزرگ درویشان و قلندران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶)
بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارو
تصویر بارو
باره، دیوار قلعه، حصار
فرهنگ فارسی عمید
عیدی مر ترسایان را، (ناظم الاطباء)، همان باغوث است که بمعنای استسقا بود، (ناظم الاطباء)، همان باعوث است، (منتهی الارب)، اعجمی معرب است و آن عید نصاری است، (المعرب جوالیقی ص 57)، در حاشیۀ المعرب آمده که صحیح آن باعوث است، (همان کتاب حاشیۀ همان صفحه)، و رجوع به باعوث شود
لغت نامه دهخدا
شهری از نواحی بوشنج (پوشنگ) هرات که گفته شده در سال 31 هجری قمری مسلمانان آنجا را عنوهً فتح کردند، (از تاج العروس) (معجم البلدان)، شهری است از مضافات فوشنج در خاک هرات و در کتاب فتوح المسلمین نوشته اند این شهر را در سال 31 هجری قمری مسلمانان به غلبه فتح کردند، (مرآت البلدان ج 1 ص 161)، شهری است تابع فوشنج، (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
سر به آب فرو بردن، غوطه زدن، (شمس اللغات)، چیزی را به آب فرو بردن، سر به آب فرو بردن و غوطه خوردن، (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، امّا ظاهراً باغوش مصحف ناغوش است، رجوع به کلمه ناغوش شود
لغت نامه دهخدا
در عهد جالینوس مقدم طبیبان بوده است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغو
تصویر برغو
بوق
فرهنگ لغت هوشیار
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشو
تصویر باشو
چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانو
تصویر بانو
خانم، بی بی، بانوان
فرهنگ لغت هوشیار
بازو، چوبدستی کلفت که شبانان و شتر بانان بر دست گیرند چوبدست ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغچ
تصویر باغچ
انگور نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالو
تصویر بالو
آزخ ازخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغش
تصویر باغش
باران نرم و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغز
تصویر باغز
بد کار، شادی سرمستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانو
تصویر بانو
آغا، خانم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره