جدول جو
جدول جو

معنی باعرضه - جستجوی لغت در جدول جو

باعرضه
(عُ ضَ / ضِ)
از با + عرضه، . کاربر. با جربزه. با کفایت
لغت نامه دهخدا
باعرضه
((عُ ض ِ))
دارای عرضه، مقابل بی عرضه
تصویری از باعرضه
تصویر باعرضه
فرهنگ فارسی معین
باعرضه
باجربزه، بالیاقت، باهمت، جراتمند، عرضه دار، عرضه مند، لایق
متضاد: بی عرضه، بی کفایت، نالایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی عرضه
تصویر بی عرضه
بی لیاقت، بی همت، بیکاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
مقابله کردن چیزی با چیزی، مقابله کردن، کاری نظیر آنچه طرف مقابل کرده دربارۀ او انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(قِ ری یَ)
نام فرقه ای از فرق گوناگون شیعه. این گروه به رجعت حضرت امام محمد باقر معتقدبوده اند. (خاندان نوبختی ص 251 از شهرستانی ص 125)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی خاور فدیشه در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 82 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ کَ دَ)
سببیت. موجبیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پشکل افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ضَ / رِ ضِ)
روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت. (ناظم الاطباء). مقابلۀ دو حریف با هم: از معارضۀ رایات او تماول و تجافی نمود و به مرورود رفت و نیشابور بازگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203- 204). هر که متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم... می آورد. (تاریخ قم ص 13). و چون حصاریان آگاهی یافتند دوان بشتافتند و به منع و معارضه مشغول گشتند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به معارضه شود.
- معارضه به مثل، مانند گفتار و یا کردار کسی گفتن و یا کردن. (ناظم الاطباء).
، نزد اصولیان همان تعارض می باشد و بر نوعی از اعتراض نیز اطلاق می شود که اقامۀ دلیل باشد خلاف دلیل خصم که آن را نقض کند. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی). اقامۀ دلیل است برخلاف آنچه خصم اقامه کرده باشد و اگر دلیل معارض عین دلیل معلل باشد قلب نامیده می شود. و اگر صورتش مانند صورت آن باشد معارضه بمثل والا معارضه بغیر نامند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیر کردن برابرکسی. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن. (از ناظم الاطباء) ، پیشاپیش آمدن کسی را در راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در راه همراه جنازه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). در راه همراه جنازه گشتن و از منزل با آن نبودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقابله کردن کتاب را با کتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن بدانچه دیگری کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کردن کاری که دیگری کندو آوردن چیزی که دیگری آرد. (از اقرب الموارد) ، با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، پیش آوردن ناقه را به فحل جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مدارسه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کرانه ها راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرزند حرام آوردن. (منتهی الارب).
- ابن المعارضه، فرزند زنا. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از تاج العروس).
، مبادله. بیع متاع به متاع، بی نقدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عُ ضَ / ضِ)
مرکّب از: بی + عرضه، (در تداول عوام و ظاهراً بغلط) (یادداشت مؤلف) ، کسی که دارای بزرگی و بزرگ منشی نباشد. آدم بی مصرف بیکاره. آدم بی وجود که از وی کاری ساخته نباشد. بی تشخص. زبون. فرومایه. مقابل باعرضه. (از ناظم الاطباء)، آدم ناقابل و بی مصرف. کسی که کارها را با بی لیاقتی انجام دهد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به عرضه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ گِ)
دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه در 21هزارگزی شمال خاوری هشتیان در مسیر راه ارابه رو سلماس، دره، سردسیر، سکنۀ آن 132 تن و آب آن از چشمه است. محصولات آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی. راه ارابه رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عِ ری یَ)
ابل داعریه، منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس). (منتهی الارب) ، هجان ٌ داعره، منسوبه الی داعر، فحل کریم. (صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باکره
تصویر باکره
تانیث باکر، دوشیزه، زن نارسیده، زن مرد ندیده، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسره
تصویر باسره
کشتزار، کشت و زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده ای در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعثه
تصویر باعثه
علت و انگیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصره
تصویر باصره
دیده، عین، بصر، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائره
تصویر بائره
مونث بائر: ناکشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهره
تصویر باهره
مونث باهر و کشتی، گوش خر گیاه مو نث باهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگه
تصویر بارگه
دربار، قصر شاهان، بارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با راه
تصویر با راه
آنکه در راه راست میرود مقابل بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
رویاروئی، مقابله در حریف باهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالعرض
تصویر بالعرض
به فتاد به تاور (عرض برهان) بعرض بوسیله عرض مقابل. بالذات: (حرکت بالعرض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عرضه
تصویر بی عرضه
بی همت و بی لیاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با عرضه
تصویر با عرضه
با جربزه، با کفایت، کاربر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعرضه
تصویر بیعرضه
کسی که وجودش منشا اثر نباشد بیکاره بیمصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
((مُ رَ ضَ یا رِ ض))
رویارویی کردن، مقابله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی عرضه
تصویر بی عرضه
((عُ ض ِ))
ناتوان، بی مصرف، بیکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی عرضه
تصویر بی عرضه
پخمه، چلمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باکره
تصویر باکره
پوپک، دوشیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
سودآور، سودرسان، سوددار، فایده دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حال، بی صلاحیت، بی بخار، بی کفایت، بی لیاقت، نالایق
متضاد: باکفایت، لایق، تنبل، ناکارآمد، لش
متضاد: کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه مند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رویارویی، ستیز، مخالفت، ستیزه، مقابله، ستیزه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد